eitaa logo
*هم افزایی شهدایی*
153 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
7هزار ویدیو
95 فایل
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🔸️بهترین حس یعنی؛ با شهدا رفیق باشید. 🔸️ما را مدافعان حرم و مدافعان وطن آفریدند. 🔸️رفیق شید،شبیه شید،شهید شید. امام سجاد(ع) فرمودند:کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست. 🌱کپی از مطالب آزاد برای عاقبت بخیری مون دعاکنید
مشاهده در ایتا
دانلود
*هم افزایی شهدایی*
بعد از نه ماه  سید عبدالله با کلی سوغاتی به خانه آمد. دخترش جمیله حدود دو سال و سه ماه داشت و پدر را به خوبی نمی شناخت. سید عبدالله او را بغل گرفت و بوسید . دخترک معصوم رو به پدر کرد و گفت : « تو بابامی یا عطار؟ » سید به این شیرین زبانی دخترش خندید و گفت : « نه بابا عطارم! »  بعد خطاب به همسرش گفت : « علویه این دخترت آدمو می ترسونه نیم وجبی چقد زبون درازه! »  علویه درحالی که برای شوهرش چای می ریخت، با لبخند ادامه داد : « خیییلی ماشاالله انگار آدم بزرگیه. چند وقت پیش ،عموم سید زعلان، اومد خونمون. پیشش نشست و باهاش احوال پرسی کرد. حتی حال مادرشو هم پرسید. عموم برگشت بهم گفت : عمو این دخترتو از این جا ببر ازش می ترسم. » هر دو خندیدند. جمیله کوچولو کم کم کنار پدر نشست و از بودنش لذت برد. فصل دروی گندم ها رسیده بود. همه با داس مشغول برداشت گندم ها بودند. زن و مرد در کنار بچه ها در گرمای هوا خم و راست می شدند. دل خوشی بچه ها در آن روزها، گرفتن کبک بود. آنها لابه لای گندمزار لانه می ساختند و با درو کردن گندم، توسط کشاورزان شکار می شدند. باد ملایمی وزید. مقداری از شاخه های خشک ساقه گندم، به هوا بلند شد. بزرگترها صورت خود را با چفیه* پوشاندند. از بچه ها خواستند به منزل بروند اما بچه ها همچنان بازی می کردند. شب بود که علویه بعد از یک روز پر تلاش  قصد استراحت داشت که حواسش به پسرش جلب شد. سید رحیم چشم هایش را به شدت می خارید. مادر او را صدا زد و نگاهی به چشمش کرد. فانوس کور سویی داشت و نمی توانست درست ببیند. پدر هم تلاش کرد ولی بی فایده بود. چشمش قرمز و متورم شده بود. ...