eitaa logo
هم افزایی شهدایی
158 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
5هزار ویدیو
72 فایل
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🔸️بهترین حس یعنی؛ با شهدا رفیق باشید. 🔸️ما را مدافعان حرم و مدافعان وطن آفریدند. 🔸️رفیق شید،شبیه شید،شهید شید. امام سجاد(ع) فرمودند:کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست. 🌱کپی از مطالب آزاد برای عاقبت بخیری مون دعاکنید
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 🌸شهید علیرضا قنواتی همیشه می گفت:وقتی حضرت یوسف را برای فروش به بازار برده‌فروش‌ها آوردند،عده‌ای برای خرید ایشان به صف ایستادند،در میان آنها مرد فقیری بود.به او گفتند تو برای چه اینجا ایستادی؟تو که پول خرید یوسف را نداری.مرد فقیر گفت:من پولی برای خرید یوسف ندارم اما اینگونه حداقل نامم درلیست خریداران یوسف ثبت می‌شود. 💐حالا حکایت بچه‌های رزمنده مدافع حرم هم همین است،اگر شهید نشوند لااقل اسم شان در لیست مدافعان حرم حضرت زینب(س)ثبت خواهد شد.ما هم به این نیت راهی شدیم. ✍راوی:همرزم شهید 🌹شھیـدها هم 🎀متولد می شوند مثـل مـــا ؛ اما مثل ما نمی‌میرند برای همیشه زنده می‌مانند مثل تو ای شھیـد . . .🕊 🌷 🕊 💝🎊🎉🎂 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📜 🌾پدر شهید نقل میکند:هادی ابتدا در پادگان قدس به نیروهای عراقی وسوری که جهت آموزش به ایران می‌آمدند، آموزش نظامی میداد؛مدتی به این کار مشغول بود تا اینکه سال۹۰به سوریه رفت ومدتی درسوریه حاضر بود.زمانی که در سوریه بود،جهت محافظت از سردارشهید سلیمانی،چندباری همراهش شده بود وبعد از مدتی علاقه‌ی شدیدی بین سردار و هادی برقرار شد وهادی، شیفته‌ی سردار شده بود؛سردارشهید سلیمانی هم بسیار به هادی علاقه مند بود. 💐باسردارشهید سلیمانی رفت‌وآمد خانوادگی هم داشت.بعضی وقتها از میوه درختان حیاط منزل سردارشهید سلیمانی برایمان می‌آورد.هادی برای سردارشهید سلیمانی یک نیرو نبود بلکه هادی برای سردار،اندازه چندین نیرو بود و با سردار شهید سلیمانی بسیار مأنوس شده بود.سردار شهید سلیمانی همیشه به هادی میگفته که من وهادی باهم شهید خواهیم شد.باسردارشهید سلیمانی بسیار صمیمی بودند؛سردار به فرزندان هادی هم بسیار علاقه‌مند بود ومثل پدر، دوست‌شان داشت. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📜 💐همسر شهید نقل می کند:شهروز اهل انفاق بود!نمازهایش📿را اول وقت می‌ خواند،شوخ‌طبع بود و در عین حال بسیار کم‌صحبت بود. 🌷شهید شهروز مظفری نیا اهل قرآن‌ خواندن بود و بسیار به آیاتِ نورانی قرآن عمل میکرد،به پدر و مادرش احترام می‌ گذاشت و نیکی به آنها در رأس امورش قرار داشت،به طوری که در این سالها،کوچکترین بی‌احترامی از جانبِ شهید شهروز مظفری نیا نسبت به آنها ندیدم. بسیار به خانواده‌اش اهمیت می‌داد و رسیدگی به امور خانواده را مهم‌تر از هر کاری می‌دانست. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
📜 🌾همسر شهید نقل می کند:اولین دیدار ما در اواخر مردادماه در شبستان حرم حضرت عبدالعظیم بود.حدود دو ساعت با هم صحبت کردیم و حجب و حیای آقا وحید من را جذب کرد،آقا وحید به قدری خصوصیات مثبت داشت که من به خطرات و شرایط کاری او فکر نمی‌کردم 💐ما۵شهریور ماه۹۸نامزد شدیم و بیشتر رفت‌وآمد‌های ما در آن دوران بود؛چون بعد از عقدمان در۱۷آبان‌ماه،شرایط آشوب در عراق پیش آمد که رفت‌ و آمد سردار شهید سلیمانی و آقا وحید به عراق بیشتر شد؛به همین خاطر ما در دوره عقد زیاد همدیگر را نمی‌دیدیم. 🌷همسر شهید درباره آرزوی شهادت شهید وحید زمانی نیا می‌گوید:«در روز عقد،من به آقاوحید گفتم:«در لحظه جاری شدن خطبه عقد هر دعایی کنی مستجاب می‌شود🤲.»آقا وحید خوشحال شد و لحظه‌ای به فکر رفت و پرسید:«هر دعایی؟!»گفتم:«بله.»بعد از شهادت آقا وحید مطمئن شدم که او برای شهادتش دعا کرده بود و دو ماه بعد از عقدمان دعایش به اجابت رسید. 🌹 نیا 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🍃تابستان سال۹۵مصطفی آمد سراغ من و گفت:حال و حوصله بنایی را داری یا نداری؟!گفتم مصطفی باز میخوای کجای مغازه را بزنی بهم؟گفت پایه هستی هر روز بعد از کار با هم بریم باقرآباد،بنایی صلواتی کنیم برای ساختن خانه؟! 💐گفتم خانه برای کی؟گفت:برای خانواده‌های شهدای فاطمیون که سر پناهی ندارند؛گفت من سفیدکاری،لوله‌ کشی،برقکاری،کابینت و راه‌انداختن همه تاسیسات فنی را قبول کردم؛میدانستم تو هم پایه‌کار هستی. 🌴خلاصه،آن‌تابستانِ من و مصطفی عجب تابستانی شد؛آن چندماه ماموریت نداشتیم و کار خدا هر دو تهران بودیم؛ خستگی برای مصطفی بی‌معنی بود؛با هم شبانه‌روز کار کردیم.مادر ما هم که از خودمان پایه‌تر بود،بیل و کلنگ دستش میگرفت و پابه‌پای ما کار میکرد. 🌷هیچوقت یادم نمی‌رود روزی که کلید خانه‌ها را در باقرشهر به آن چند خانواده شهید تحویل دادیم،از خوشحالی گریه می‌کردند و نمیدانستند چطور تشکر کنند. تابستان آن‌سال،ما۶واحد را برای سکونت خانواده‌ها آماده کردیم. ✍راوے:برادر شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
❇️ ♻️خیرات ثلث اموال 🌟خواهر شهید نقل می کند:هادی از خیّرینی بود که هر ساله مبالغی را به مؤسّسه‌ای خیریه کمک می‌کرد.غیر از آن، اجناسی را برای بچه‌های بی‌سرپرست تهیه می‌کرد و در اختیار مؤسسه می‌گذاشت. 🌟قبل از شهادتش آنقدر هدیه مناسب دختر بچه‌ها خریده بود که مسئولان مؤسسه می‌گویند هر چه توزیع می‌کنیم، تمام نمی‌شود.شهید هادی زاهد وصیت کرده است که ثُلث اموالش را صرف محصّلان و دانش‌آموزان مستمند کنند. 🎊هادی عزیز میلاد توست و مــــــا باز ؛ ڪبوتر عشق‌مان را در آسمـانِ خیـال تو پــــــرواز می دهیم ؛ سالهاستــ ڪبوتــرمان جلد مهربـانیت شده است . . .🕊 💐 🕊 🌼🎂💞🎈 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐مادر شهید نقل می کند::پسرم همیشه از من خواهش میکرد دعا کنم توفیق شهادت نصیبش شود، اما برای من حتی فکر کردن به شهادت سید فاضل سخت بود.بعد از فتح بوکمال سیدفاضل بنا نداشت به سوریه برگردد،چرا که قسمت اعظم کارها تمام شده بود؛اما یک شب خوابی میبیند و تصمیمش تغییر میکند،درخواب میبیند حضرت زهرا (س)می‌ فرمایند:ملتهاے دیگر از افغانستانیها و پاکستانیها از ما دفاع میکنند تو که فرزند ما هستی دیگر نمی‌آیی؟ 🌷صبر بر داغ فرزند بسیار سخت است و یاد مصیبتها،رنجها و صبورے کردنهای حضرت زینب(س)است که این داغ را براے ما قابل تحمل میکند، من فقط به خاطر حضرت زینب(س) است که صبر میکنم.سیدفاضل چهار کار مهم در سوریه داشت،که از جمله آنها هدایت هواپیمای بدون سرنشین و توپخانه بود،می‌گفت:وقتی از من این کارها برمی‌آید چطور بمانم و نروم؛من نماز📿میخوانم و برای اهل‌بیت (ع)مجلس میگیرم،حالا که وقت عمل کردن به همه حرف‌هاست اگر بروم یعنی در کارهایم صادق بوده‌ام،نه اینکه بمانم و فقط حرف بزنم و ادعا کنم. 🌹 (مهدی)_موسوی_امین 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐پدرشهید نقل میکند:علی از همان کودکی دنبال نماز،روضه و حقیقت بود.دائم‌الوضو و اکثر روزها هم روضه بود.همه شیفته اخلاق و رفتارش بودند.قبل از رفتن به سوریه درخواب امام حسین‌(ع) به علی گفته بود" تو باید از حرم خواهرم زینب دفاع کنی" و امام حسین(ع)وعده شهادت به فرزندم داده بود.در روز حمله علی و همرزمانش از تیپ فاطمیون تا رسیدن نیروهای سپاه از حرم دفاع میکنند که در نهایت علی به شهادت میرسد. 🌷یک هفته قبل از شهادتش باعلی تماس گرفتم و گفتم:"۶ماه است که رفته‌ ای،دل همه برایت تنگ شده چند روزے بیا و دوباره برگرد"علی گفت:"بابا وهابیها و تکفیریهامیخواهند حرم بی‌ بی زینب را خراب کنند.اینجا هم دست کمی از زمین کربلا ندارد.اگر در زمین کربلا خیمه‌ های بی‌بی زینب را آتش زدند،اینجا میخواهند حرمش را خراب کنند.تو بگو من چیکار کنم" جوابی نداشتم که بدهم در پاسخ گفتم"بمان"و پس از یک هفته شهید شد. 💐شهادت... پایان نیست؛آغاز است تولدی دیگر است، در جهانی فراتر از آنکہ عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد...🍃 🌷 🕊 🎉🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐شهید فیروز حمیدی زاده در آخرین پیام تلگرامی خود که یک هفته قبل از شهادتش صورت گرفت،اینگونه بیان کرد: باسلام خدمت دوستان و عزیزان بزرگوارم اکنون که قرعه برای خدمت مقدس در سنگر دفاع ازحرم حضرت زینب (س) برای اینجانب فراهم گردیده است، فرصت را مغتنم شمرده و به پاس همکاری،لطف و همدلی کلیه همکاران قدیمی و دوستان عزیزی که از آشنایی با آنان به خود می بالم و همواره یاریگر اینجانب بوده اند سپاسگزاری می نمایم. 🌷بااذعان به این حقیقت که،آنچه محقق شده،لطف پروردگار وآنچه مانده،بضاعت ناچیز این بنده بوده است،کلیه دوستان و همکاران صمیمی ام را،به خدا می سپارم و صمیمانه درخواست دارم قصور و کاستی هایم را با دیده رحمت،بر من ببخشایند.در سایه عنایات امام عصر (عجل الله تعالی فرجه شریف)،برای همگی آرزوی توفیق وسربلندی از درگاه ایزد منان را دارم. به امید دیدارتان التماس دعا.حقیر فیروز حمیدی زاده 💐حــرم زینب (س) عجب حال و هوایے دارد ... 🌷سوریہ، فیض شهادتــ چہ صفایے دارد ... 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐خواهر شهید نقل می کند:يكی از معلمان زمان تحصيلش بعد از شهادتش تعريف میكرد:يک روز همينطور كه در كلاس مشغول درس دادن بودم،روی شانه محمد ابراهیم زدم و گفتم تو خيلی خوبی و هوای خودت را داشته باش و قدر خودت را بدان.زمانی كه اين بچه به سن مدرسه رسيد فهميديم چه ويژگی های اخلاقی مثبت و خاصی دارد كه او را از بقيه متمايز ميكند.خيلی به بقيه توجه می كرد و مهربان بود.خصلت كمک به ديگران در وجودش بسیار پررنگ بود. 🌷وقتي اسم شهيد و شهادت می آمد محمدابراهیم ناراحت میشد. ماشين خريده بود و عكس شهدای هويزه را جلوی ماشينش چسبانده بود و میگفت اين عكس را گذاشته‌ام تا فراموش نكنم جا پای چه كساني ميخواهم بگذارم.اسم شهدا كه می آمد خيلي منقلب میشد.می گفت:شهادت را به اين راحتی به كسی نمیدهند و شهيد شدن لياقت میخواهد. به شهيد همت و شهدای هويزه علاقه خاصی داشت و زندگينامه بيشتر شهدا را خيلی خوب میدانست. 💐ولادت:۶۲/۰۶/۳۱اسفراین 🌷شهادت:۹۴/۱۱/۱۲سوریه عملیات آزادسازی نبل و الزهرا 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐مادر شهید نقل می کند:سعيد در دفتر خاطراتش نوشته بود كه در يكی از جلساتی كه با حضور فرماندهان سپاه و حزب‌الله لبنان تشكيل شده بود يكی از فرماندهان ارشد حزب‌الله درميان جلسه اشاره به سعيد مي‌كند و می پرسد اسم ايشان چيست؟اسم جهادي سعيد در سوريه كميل بود.اين نام را به ياد شهيد كميل صفری تبار از شهدای مبارزه با گروهك پژاک كه از دوستان بود،برای خودش انتخاب كرده بود.سعيد در جلسه جواب می دهد اسمم كميل است.اين را هم بگويم كه سعيد قبل از اعزام دوره عربی رفته بود و به زبان عربی هم مسلط بود و رابط بچه‌های ايران و حزب‌الله بود. 🌷به هرحال فرمانده حزب‌الله در آن جمع با دست به سعيد اشاره می كند و می گويد شما شهيد می شوی.سعيد خجالت می كشد و سرش را پايين می اندازد و بعد از جلسه می رود پيش همان فرمانده حزب‌الله می گويد:اگر من شهيد نشدم آن دنيا جلوی شما را خواهم گرفت. فرمانده حزب‌الله با لبخند به سعيد می گويد:بله شما در اين عمليات از اولين شهدا خواهيد بود. 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐پدرشهید نقل میکند:داوودخواب ديده بود دريک كانال شهيدميشود، چند روز قبل ازشهادتش به همرزمانش گفته بود در كجا شهيد میشود.روزعمليات همان كانالی راكه باعث نجات وآزادےشهر نبل‌ الزهرا شده بود را اتفاقی پيدا ميكنند وبه نوعی امدادغيبی بود.داوودفرمانده گروه واز خط‌ شكنهاےحمله بود.من مديريت او راديده بودم ودوستانش نيز به اين موضوع اشاره كردند. روزعمليات يک گروهان به فرماندهی داوود براےكمک به نيروهاے مستقر رفته بودند.وقتی میرسند خبر ميدهند كه گروهان بايد برگردد اما داود قبول نميكند.كل گروهان برميگردند وداود ميماند.ارادت وعشق داود به حضرت ابوالفضل(ع) آنروز خودش را نشان داد.چون اول جانباز شد،بعد به شهادت رسيد. 🌷حين عمليات يكی ازهمرزمانش به شهادت ميرسد وداود براےاينكه پيكر او رابه عقب برگرداند جلو ميرود. درهمين حين گلوله‌اےبه دستش ميخورد امابر نميگردد.باهمان زخم تعدادےازدشمنان راميكشد كه تيرےبه سروچشمش اصابت ميكند وشهيد ميشود.پيكرش۴۸ساعت داخل كانال ماند وبعد آن رابرگرداندند. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐شهیدحاج اصغر پاشاپور از همرزمان و از افراد مورد اطمینان شهید حاج ‌قاسم سلیمانی بود.رابطه میان این سرباز و فرمانده یک رابطه عاطفی و دلی بود. می‌توان گفت:رابطه بین این دو رابطه پدر و فرزندی بود. این دو یک روح در دو بدن بودند.حاج اصغر فرمانده محوری بود و حاج قاسم حساب ویژه‌ای روی او باز کرده بود. 🌷حاج اصغر آقا رسم رفاقت به جا آورد و مانند یار دیرینش بی‌سر به سوی معبودش پر کشید و آسمانی شد.پس از شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی،حاج اصغر به طور کلی حال و هوایش عوض شد و بارها گریه بسیار نمود و بعد از آن هم دیگر کسی خنده روی لب‌هایش ندید. او دوست و یار صمیمی حاج قاسم بود و بعد از شهادت او دیگر میلی به ماندن نداشت. ✍راوی:دوست و همرزم شهید 🌹 اصغر_پاشاپور 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند:به گفته همرزمانش،علی اكبر از زمانی كه بيدار شده بود برای نماز📿شب،حس غريبی داشت.در نمازش بلند بلند گريه می كرد، طوری كه همه متوجه گريه‌هايش شده بودند.آن روز صبح ايشان برای مسئوليتی كه به ايشان محول شده بود خود را آماده می كند و با شروع عمليات،بعد از گذشت مدت زماني اولين تير به دستشان (انگشت شست)اصابت ميكند كه بلافاصله دستكش دستش میكند تا باقی همرزمان متوجه نشوند،بعد از مدتی يكی از تک تيراندازهای خودی تير به دستش می خورد.ايشان برای پانسمان و رسيدگی به سمتش می رود كه در حين بازگشت گلوله‌ای به پايش اصابت كرده و به زمين می افتد.زمانی كه بلند می شود تا پايش را ببندد و به كارش ادامه بدهد، تک تيرانداز تروريست‌ها با شليك مستقيم، تيری به سرش می زند و علی آقا به شهادت می رسد.😭 🌹 اکبر_عربی 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند:من اصلاً عكس‌العملی نسبت به اين صحبتش از خود نشان نمی دادم، چراكه با خود می گفتم در حال حاضر و بحمدالله كشور در امنيت كامل است اما سيدسجاد از من می خواست تا در نمازهايم📿برای شهادتش دعا كنم.من بسيار به سجادم وابسته بودم و هر مرتبه‌ای كه ايشان می خواست از شهادت به طور جدی برايم صحبت كند ناراحت ميشدم و مي خواستم بحث را عوض كند.اما سجاد با خنده و شوخی كار خودش را میكرد. 🌷سیدسجاد واقعاً عاشق شهادت بود و هروقت دلش ميگرفت يا بالعكس خيلی خوشحال بود من را به گلزار شهدا ميبرد. خوب به ياد دارم هميشه از در اصلی به گلزار شهدا می رفتيم.همين كه وارد گلزار شهدا میشد حس و حال خوب و عجيبی به سجاد دست ميداد.انگار چشم‌هايش براق‌تر ميشد و شوق عجيبی در وجودش حس ميكردم.سجادم ساعت‌ها در گلزار شهدا می ماند و با شهدا درد دل می كرد. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند: نماز اول📿 وقت محمدحسین در هيچ شرايطی ترک نمی‌شد.زيارت عاشورا را هميشه بعد از نماز ظهرهايش می‌خواند.آنقدر زيارت عاشورا خوانده بود كه حفظ شده بود.نَه فقط بعد از نماز ظهر،بلكه هرموقع وقت پيدا می‌كرد،زيارت عاشورا را زمزمه می‌كرد.آنقدر خواند كه با ايمان به خدا، به بندبندِ اين زيارتنامه عمل كرد. 🌷گاهی اوقات،نيمه‌های شب كه بيدار میشدم،متوجه میشدم كه در رختخوابش نيست.از جا پا می‌شدم و می‌ديدم زمانی طولانیست كه سر به سجده گذاشته و با خدای خودش راز و نياز می‌كند.وقتی از روی مهر بلندش می كردم،می‌ديدم صورتش پر از اشک شده است.همرزمان و دوستانش می‌گفتند:كه حسين تا فرصت پيدا می‌كرد، سريع می‌رفت زيارت عاشورا می‌خواند و در خلوت خودش با خدا راز و نياز می‌كرد. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند:حجت علاقه زيادی به شهدا داشت.یک ماه قبل از مأموريت سوريه رفت سركشی خانواده شهدای شهرمان.از مادران شهدا درخواست كرده بود كه برايگی عاقبت به خيری و شهادتش دعا كنند.خيلی در فكر شهادت بود. 🌷خوب يادم است يک روز به من پيام داد خانم بايد به من قول بدهی كه هر شب قبل از خواب برای عاقبت به خيری من۱۴تا صلوات بفرستی.اگر يادت رفت جريمه می شوی و فردايش بايد صد تا صلوات بفرستی.يک بار در گلزار شهدا دستم را گرفت و برد كنار ديواری كه بين گلزار شهدا و قبرستان بود.گفت خانم نگاه كن اين ديوار مرز بين شهادت و مرگ است.ببينيم ما اين طرف ديوار قرار ميگيريم يا آن طرف.خيلي در فكر لقاالله بودند و برای رسيدن به محبوبش نيز واقعاً زحمت كشيد.شهادت آرزوی ديرينه‌ اش بود.هنگام خاكسپاری برادرم به برادرم قول داده بود سر يک سال برود پيش داداش علی،سر قولش هم ماند، برادرم سال ۱۳۹۳ شهيد شد و همسرم شهید حجت باقری سال ۱۳۹۴. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌹🌹🕊🌹🌹🕊🌹 🌷🕊 🌾همسر شهید نقل می کند:ساعت ۱۲ و نیم ظهر محل کار بودم که با«جواد» صحبت کردم.پس از اتمام کارم به خانه برگشتم و هر چه منتظر تماس«جواد» ماندم اما زنگ نزد. 💐همین طور در استرس بودم که خوابم برد و خوابی دیدم.در خوابم ندیدم که چه کسی بود ولی یک نفر بهم گفت: «نفیسه،جوادت شهید شد».گفتم:جواد من؟گفت:آره.گفتم:نه.گفت:«نفیسه گوش کن؛جوادت شهید شد».گفتم:من ظهر با جواد صحبت کردم،منو اذیت نکنید. گفت:«نفیسه آماده باش،جوادت شهید شد».روز پنج شنبه از هر کسی پیگیر شدم همه می گفتند زخمی شده است. گفتم واقعیت را به من بگویید که در جواب گفتند دنبال چه چیزی می گردی؟ 🥀رخسار تـو سپید در پیش زینب (س) است جانـا ؛ شفاعتـی بہ رُخ تیـره و تـار ما ...🕊 💐ولادت:۶۴/۰۳/۱۵مینودشت 🌷شهادت:۹۵/۱۱/۱۳حمص‌سوریه 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐دختر شهید نقل میکند:در کارهای خانه هم به ماکمک میکردند یعنی ما از همان کودکی تازمان شهادتشان شاهد محبتها وخدمات ایشان به خانواده بودیم،شهیدمرتضی ترابی کمال همسر و فرزندانشان راخیلی دوست داشتند واگر براےکسی مشکلی پیش می‌آمد سریع آن راحل میکردند.همیشه ازعشق به شهادت صحبت میکرد.ایشان از رزمندگان۸سال دفاع مقدس بود و۳۰سال هم در سپاه خدمت کردند به همین دلیل همیشه میگفت:که"از قافله شهدا جامانده‌ام.چه دسته‌گل‌هایی را ازدست داده‌ایم".وما همیشه میگفتیم"پدر،جنگ دیگر تمام شده"ولی ایشان درعشقی که به شهادت داشت مصمم بود. 🌷دغدغه ایشان کمک به دیگران بود،کوچک ترین کارش این بود که درکوچه و خیابان اگر میخی روےزمین می دید آن را برداشته کنار میگذاشت،می‌گفت خداے نکرده در پاےکسی میرود یااینکه ماشین کسی پنجرمیشود،درفضای کارےهم همین گونه بود،بعداز بازنشستگی فرماندهی گردان بیت المقدس شهرستان بهار را پذیرفتند،کلاسهاےآموزشی را برگزار می کردند،البته اهل پیاده‌روےوشنا هم بودند. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐پدر شهيد نقل می کند:احسان از بچگی با مسجد گره خورده بود و در كليه برنامه‌هاي بسيج محل شركت ميكرد.به فوتبال هم علاقه داشت و با دوستان هم‌مسجدی اش در كوچه فوتبال بازی ميكردند. 🌷سيداحسان واقعاً يک جوان مؤمن بود كه نسبت به نماز📿 حساسيت ويژه‌ای داشت.حتی يادم می آيد وقتی پسرم ۱۰،۱۲ساله بود ميگفت من پيش‌نماز می ايستم و شما به من اقتدا كنيد و ما هم همين كار را ميكرديم.او را اكثر ظهرها به مسجد ميبردم و ايشان هم هميشه همراه بود.نماز اول وقت اين‌قدر برايش اهميت داشت كه موقع نماز،هر كاری كه داشت، را رها ميكرد.خاطرم هست كه وقت اذان ظهر بود،داشتم از آرايشگاه برميگشتم، احسان و دوستانش سخت مشغول بازی فوتبال بودند،وقتی اذان را گفتند احسان بازی را رها كرد و رفت سمت مسجد،هر چه دوستانش ميگفتند سيد۱۰دقيقه صبر كن بازی تمام شود بعد برو،ميگفت نماز را بايد اول وقت خواند.از طرف ديگر سعی ميكرد هميشه دوستانش را هم راضی نگه دارد. 🌹 لو 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند:احمد خیلی به پدر و مادرش احترام می‌ گذاشت و هیچ‌چیز برایش مهمتر از ولی‌فقیه نبود. شهید احمد رضایی از همان اولی که می‌خواست به سوریه برود می‌گفت که من برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) می‌روم.من به ایشان می‌گفتم مردم می‌ گویند این‌ها به خاطر منافع شخصی‌ شان می‌روند. احمد هم می‌گفت بگذار بگویند! ما دلمان پاک است؛مابرای دفاع از مظلوم و حرم حضرت زینب(س)می‌رویم که به دست دشمنان نیفتد. 🌷وی در پایان با اشاره به اینکه یک شب پس از شهادت خواب شهید رضایی را دیده است که باهمدیگر به حرم حضرت زینب(س)رفته‌اند و احمد بسیار خوشحال بوده است،خاطرنشان کرد: احمد هر روز به من می‌گفت که خانم برای من دعاکن که من شهیدبشوم.آرزویم رسیدن به این درجه والاست.عصرها وضو می‌گرفت و میگفت بیا با هم زیارت عاشورا بخوانیم که من شهید بشوم.از جامعه انتظار دارم نگذارند خون شهیدان‌ مان را پایمال کنند.شهیدان را محترم بدانند و به خانواده شان احترام بگذارند. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
❇️شهیدی که عملیات تکفیری‌ها را در زمان اسارتش لو داد! 💐فرزند شهید نقل می‌کند:پدرم در طول مدتی که سوریه بود،به زبان عربی مسلط شده بود ومتوجه ‌میشود تروریستها میخواهند درمنطقه‌ای که پدرم قبل از اسارت آنجا خدمت میکرده،عملیات انجام دهند.گویا تروریستهای فیلق‌الشام می خواستند درمنطقه حلب عملیات کنند که پدرم متوجه می‌شود.به من پیغام داد و گفت سریع این موضوع رابه بچه‌ها انتقال بده. 🌷با ما به صورت رمزی وبا زبان کُردی صحبت کرد.پیغام داد"جایی که من خدمت میکردم،میخواهند آنجاعملیات کنند وسریع به بچه‌های تهران انتقال دهید تا از آنجا به بچه‌ها بگویند موقعیت راتخلیه کنند وکسی درمحل نماند".اطلاع میدهند سریعاً جابه‌جایی‌ها انجام شود وسنگر بگیرند وازنظر استراتژیکی هر کاری که میخواهند انجام دهند؛چون تا چندروز آینده دراین منطقه عملیات خواهد شد.ماهم سریع این پیام را انتقال دادیم واین نیت پلید تروریستها خنثی شد وآنها نتوانستند به هدفشان برسند. 💐اسارت:۱۳۹۴/۱۰/۰۱ 🌷شهادت:۱۳۹۵/۱۱/۱۵ 🕊رجعت:۱۳۹۶/۰۳/۱۲ 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🥀🥀🕊🥀🥀🥀 🌷🕊 💐شهید ابوذر داوودی از زمانی دانشگاه امام حسین(ع)بودن خطشون به این سامانه یه پیامکی وصل بود که پیام های مذهبی معنوی میومد. 🌹وقتی روزهای آخری که میخواست بره ماموریت مجددا براش پیام اومد و برای من خوند،متن این پیام اینگونه بود🌷(به یاد شهدا باید در جست وجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد،آنرا خواهد یافت در نزد خویش نیز خواهدیافت... ‹‹شهیدسید مرتضی آوینی››)🌷 🥀به من گفت اگه لیاقت داشتم شهید میشم... رفت....شهید شد و برگشت...🕊😭 💐هیچوقت این حرف از ذهنم خارج نمیشه،وشهادت پاداش خالص بودنش بود.... ✍راوی:همسر شهید 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
💟 🌸مادر شهيد از كودكيهای حاج حميد رضا و نحوه تربيتش میگويد: من وقتی به او شير ميدادم سعی ميكردم با وضو باشم.بزرگ‌تر هم كه شد هميشه مراقب بودم با دوستان ناباب همكلام نشود.هر جا ميرفت مراقب بودم و حتی يکبار ناراحت شد و گفت من كه دختر نيستم تعقيبم ميكنی.انصافاً خودش هم ذات خيلی خوبی داشت و بچه خاصی بود.از هشت يا ۹ سالگی نمازهايش📿را میخواند و به پيراهن سفيد خيلي علاقه داشت. 🌻يكبار از من خواست برايش پيراهن سفيد بخرم تا در مناسبتها بپوشد.من هم بيرون رفتم و پيراهن را تهيه كردم.وقتی به خانه آمدم ديدم نمازش را خوانده و مشغول قرائت قرآن است.معنويت خاصی گرفته بود و براي اينكه حال وهوايش را به  هم نزنم،پيراهن را كنارسجاده و قرآنش گذاشتم. 💐امروز روز میلاد توست ...🎀💖 🍃و ما تمام دلتنگی‌هایمان را بہ جایِ تو در آغوش می‌ڪشیم چقدر جایت میان ماخالیست ...🌸 🌺 🌺 🎊🎂 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
💌 🪖به روایت پدر شهید: «محمود ۱۵ ساله بود که با وجود سن کم،خود را به جبهه رساند.من در جبهه اندیمشک بودم که به من خبر دادند محمود را که قصدِ آمدن به جبهه داشته،در قطار گرفته‌اند و به خانه بازگردانده‌اند. ❣محمود به بسیج می‌رود و در بسیج ثبت‌نام میکند و هر جور بود، خودش را به جبهه رسانده بود.به من خبر دادند پسرت اینجاست،تعجب کردم.او در عملیات فاو هم حضور داشت.» 🪖به روایت همسرشهید:«محمود هميشه از خاطرات جنگ به گونه‌ای برایمان تعريف می‌كرد كه ما مشتاق شنيدن می‌ شديم.بيشتر اتفاقات خنده‌دار و شاد را برای بچه‌ها تعريف میكرد.يكی از خاطرات جالبی كه آقامحمود همواره برای ما تعريف میكرد،اين بود كه در زمان جنگ فرماندهان به خاطر اينكه سن و سال كمی داشت و ريزنقش بود،به او لقب«مينی‌رزمنده»داده بودند. ❣هنوز هم خيلی‌ها محمود را با لقب همان دوران يعنی مينی‌رزمنده می‌ شناسند.ايشان سالها در جنگ بود و بعد از جنگ هم در سپاه خدمت كرد.» 🌺 🌺 🎊💟 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯