eitaa logo
هم افزایی شهدایی
158 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
5هزار ویدیو
72 فایل
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🔸️بهترین حس یعنی؛ با شهدا رفیق باشید. 🔸️ما را مدافعان حرم و مدافعان وطن آفریدند. 🔸️رفیق شید،شبیه شید،شهید شید. امام سجاد(ع) فرمودند:کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست. 🌱کپی از مطالب آزاد برای عاقبت بخیری مون دعاکنید
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 💢 🌴همیشه می گفت: « من۳۰ ماه در زندان،۳۰ ماه در یاسوج، ۳۰ ماه در شیراز بودم و می دانم که ۳۰ ماه هم در جبهه هستم و باید بعد از آن، اجرم را از خدا بگیرم. » 💐همانطور هم شد و او که مسئولیت دفترنمایندگی امام در قرارگاه خاتم الانبیـاء را به عهده داشت،در سحرگاه ۹ بهمن ۱۳۶۵،در عملیات کربلای ۵ از ناحیه سر مورد اصابت ترڪش قرار گرفت و بعد از سه روز،در ۱۲ بهمن،همزمان با شهادت خانم فاطمه زهرا علیها السلام به آرزوی دیرینه خود،«شهادت»رسید. 📖ڪلام طلایی شهـید : 💐توان مـــا ؛ به اندازهٔ‌ امکاناتِ در دست ما نیسـت توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ، با خداست . . .🍃 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌴مادرشهید نقل میکند:رضا در سوریه قناسه می‌زد،خمپاره میزد، نترس و غیرتی بود.همرزمانش می گفتند:رضا میرفت داخل چادرهای داعش و آنها را می شمرد و می‌آمد!!!وقتی میرفت،می گفتیم دیگر او را می‌کُشند.رجز می خواند و میجنگید و میگفت بیایید با من بجنگید.او عربی را هم خوب بلد بود. 💐برای بچه‌های یتیم سوری حلوا درست میکرد و به همراه شهید علی کاهکش، بچه‌های سوری را از خرابه‌ها پیدا میکرد و برای آنها غذا می‌بُرد.او خط‌شکن هم بود و در همین خط‌شکنی‌ها فهمید که ۴۰بچه‌یتیم در خرابه‌ها هستند؛داعش خانواده‌های آن بچه‌ها را کشته بود و خانمی سرپرست‌شان بود و نمیتوانست آنها را ساکت کند که لو نروند.رضا از غذای بچه‌های رزمنده،پنهانی برای آنها می‌بُرد.همرزمانش نمیدانستند که رضا غذا را کجا می‌برَد اما تعقیبش میکنند و میبینند که او با لباس نظامی خود، بینی بچه‌ها را پاک میکند،شربت در گلوی‌شان میریزد و بهشان غذا میدهد. 💐ولادت:١٣۶۸/١٢/١٠ 🌷شهادت:١٣٩٤/١١/١٢ منطقه باش كوی،سوریه عملیات آزادسازی نبل و الزهرا 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐اینجانب از همان اول که از تهران به سمت سوریه پرواز کردیم شهید حسن رزاقی اولین امر به معروف ونهی از منکرش را داخل هواپیما به یک خانمی بود که حجاب کاملی نداشت آنهم با زبانی بسیار نرم. 🌷دومین خاطره ام اینکه شهید حسن رزاقی از روزےکه وارد شهر شیخ نجار حومه حلب شدیم در جمعی که بودیم از برادران فاطمیون هم حضور داشتند همیشه میگفت:جهت شادی روح شهدای آینده بعد اشاره به خودش میکرد و می گفت:صلوات از همان روزهاےاول فهمیدیم که ایشان لیاقت شهادت را دارند حتی وقتی با خانواده تماس میگرفتند به خانواده میگفت:من جاےخوبی هستم اینقدر خوبه که اضافه وزن پیدا کردم در صورتی که غذای کافی برای خوردن نداشتیم روز قبل از آزادے شهرهاے شیعه نشین نبل والزهرا در دومین روز عملیات در شهر تل جبین هنگام ماموریت دعوت حق را لبیک گفت روحش شاد ویادش گرامی. ✍به نقل از:همرزم شهید 🌹" شهادت " . . . شهد شیرین وصال است ڪہ جز واصلان حقیقی بدان دست نمی یابند و واصلان حقیقی مگر کسی غیراز شهدا هستند ...🕊 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐شهید فیروز حمیدی زاده در آخرین پیام تلگرامی خود که یک هفته قبل از شهادتش صورت گرفت،اینگونه بیان کرد: باسلام خدمت دوستان و عزیزان بزرگوارم اکنون که قرعه برای خدمت مقدس در سنگر دفاع ازحرم حضرت زینب (س) برای اینجانب فراهم گردیده است، فرصت را مغتنم شمرده و به پاس همکاری،لطف و همدلی کلیه همکاران قدیمی و دوستان عزیزی که از آشنایی با آنان به خود می بالم و همواره یاریگر اینجانب بوده اند سپاسگزاری می نمایم. 🌷بااذعان به این حقیقت که،آنچه محقق شده،لطف پروردگار وآنچه مانده،بضاعت ناچیز این بنده بوده است،کلیه دوستان و همکاران صمیمی ام را،به خدا می سپارم و صمیمانه درخواست دارم قصور و کاستی هایم را با دیده رحمت،بر من ببخشایند.در سایه عنایات امام عصر (عجل الله تعالی فرجه شریف)،برای همگی آرزوی توفیق وسربلندی از درگاه ایزد منان را دارم. به امید دیدارتان التماس دعا.حقیر فیروز حمیدی زاده 💐حــرم زینب (س) عجب حال و هوایے دارد ... 🌷سوریہ، فیض شهادتــ چہ صفایے دارد ... 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌾همیشه باوجود حامد محیط، محیط شادی بود و دوستانش از همنشینی با حامدلذت میبردند.به نظرم یکی از دلایلی که خدا حامد را انتخاب کرد اخلاق و رفتار خوب او بود.اگر روزی،حامد یکم ناراحت بود همه دنبالش بودند تا بدانند که حامد چرا امروز ناراحت است و شاد نیست، هیچ کس دوست نداشت ناراحتیش را ببیند. 💐همه تلاشش این بود که در طول روز مفیدواقع شود.اگرروزی میگذشت و او هیچ خدمتی نمیکرد آن شب حتما این گله راوداشت که امروزرتمام شد و ما هیچکاری نکردیم. 🌷درزمان رفتن حامد بار اشکهایم او را بدرقه کردم.من میدانستم اگر حامد بماند و به سوریه نرود بیشترراذیت میشود و دلیل رضایتمم هم همین بود.شهیدمعتقد بود اینکه اینجا بمانی و کار فرهنگی انجام دهی خیلی اهمیتش بیشتر است و همیشه این موضوع را به دوستانش که نتوانسته بودند اعزام شوند می‌گفت. ✍به نقل از:همسر شهید 🥀اینجـا براے از تـــو نوشتن هــوا ڪم استـــ ...😔 💐ولادت:۶۱/۶/۲۸ 🌷شهادت:۹۴/۱۱/۱۲   آزادسازے نبُل و الزهرا،سوریہ 🌹 (حامد)_کوچک_زاده 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐خواهر شهید نقل می کند:يكی از معلمان زمان تحصيلش بعد از شهادتش تعريف میكرد:يک روز همينطور كه در كلاس مشغول درس دادن بودم،روی شانه محمد ابراهیم زدم و گفتم تو خيلی خوبی و هوای خودت را داشته باش و قدر خودت را بدان.زمانی كه اين بچه به سن مدرسه رسيد فهميديم چه ويژگی های اخلاقی مثبت و خاصی دارد كه او را از بقيه متمايز ميكند.خيلی به بقيه توجه می كرد و مهربان بود.خصلت كمک به ديگران در وجودش بسیار پررنگ بود. 🌷وقتي اسم شهيد و شهادت می آمد محمدابراهیم ناراحت میشد. ماشين خريده بود و عكس شهدای هويزه را جلوی ماشينش چسبانده بود و میگفت اين عكس را گذاشته‌ام تا فراموش نكنم جا پای چه كساني ميخواهم بگذارم.اسم شهدا كه می آمد خيلي منقلب میشد.می گفت:شهادت را به اين راحتی به كسی نمیدهند و شهيد شدن لياقت میخواهد. به شهيد همت و شهدای هويزه علاقه خاصی داشت و زندگينامه بيشتر شهدا را خيلی خوب میدانست. 💐ولادت:۶۲/۰۶/۳۱اسفراین 🌷شهادت:۹۴/۱۱/۱۲سوریه عملیات آزادسازی نبل و الزهرا 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐پدر شهید نقل می کند:شهید کیهانی که یک سال بعد از علی به شهادت رسید، تعریف می‌کرد قبل از شهادت علی همه بچه‌ها با عجله در حال آماده شدن برای عملیات بودند،در آن لحظات علی مشغول نوشتن جمله‌ای روی یک کاشی دیواری بود،به علی گفتند که در این موقعیت چه وقت نوشتن است؟اما علی کار خودش را کرد و جمله‌اش را نوشت،بچه‌هایی که آماده رفتن به عملیات بودند با خواندن جمله علی بسیار متاثر و منقلب شدند، من از آن جمله عکس گرفتم،بعد از شهادت علی فرمانده او عکس این جمله را در کنار عکس علی چاپ کرد،بعدها این عکس خیلی معروف شد و همه جا از آن استفاده کردند. 🌷شهید علی حسینی کاهکش نوشته بود:اینکه تیر یا ترکش به من و تو اصابت کند و بمیریم که شهادت نیست!دشمن هم با تیر و ترکش می‌میرد شهادت آن زمان شهادت است و زیبااست که به تکلیف عمل کرده باشیم و مزد و اجر آن را خداوند تعیین کند و آن موقع است که شهادت، شهادت است«عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ» است.»🕊 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐برادرشهید شخصیت حاج جاسم را این چنین توصیف می‌کند:«احترام زیادی برای من که برادر بزرگترش بودم قائل بود،می‌توانم بگویم که وی من را به‌عنوان پدر احترام می‌کرد. جاسم انسانی افتاده حال،متواضع، خوشرو،خوش اخلاق و جذاب بود،با هر شخصی از هر تیپ و سلیقه‌ای که مواجه می‌شد خوش برخورد و خوشرور بود.من در تشییع پیکر برادر شهیدم دوستانی از تهران،کرج،نیشابور و شهرهای دیگر دیدم که هم از اخلاق و رفتار این شهید تعریف می‌کردند. 🌷آقای رحیمی‌منش از بچه‌های نیروی انسانی تهران به من می‌گفت هر جایی که حاج جاسم حضور داشت خیال ما از آنجا راحت بود. 🌷رفت تا دامنش از گردِ زمین پاڪ بماند ! آسمانی تر از آن بود ڪہ در خــاڪ بماند ...🌷 ✏️ نوشته_شهید: 💔دلگیرم!!! 💐هرچه میدوم! به گرد پایتان هم نمیرسم،🌴مسئله یڪ سربند و لباس خاڪی نیست، هوای دلم از حد هشدار گذشته،❤️ 🌷شهدا یاریم ڪنیــد...🕊 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐مادر شهید نقل می کند:سعيد در دفتر خاطراتش نوشته بود كه در يكی از جلساتی كه با حضور فرماندهان سپاه و حزب‌الله لبنان تشكيل شده بود يكی از فرماندهان ارشد حزب‌الله درميان جلسه اشاره به سعيد مي‌كند و می پرسد اسم ايشان چيست؟اسم جهادي سعيد در سوريه كميل بود.اين نام را به ياد شهيد كميل صفری تبار از شهدای مبارزه با گروهك پژاک كه از دوستان بود،برای خودش انتخاب كرده بود.سعيد در جلسه جواب می دهد اسمم كميل است.اين را هم بگويم كه سعيد قبل از اعزام دوره عربی رفته بود و به زبان عربی هم مسلط بود و رابط بچه‌های ايران و حزب‌الله بود. 🌷به هرحال فرمانده حزب‌الله در آن جمع با دست به سعيد اشاره می كند و می گويد شما شهيد می شوی.سعيد خجالت می كشد و سرش را پايين می اندازد و بعد از جلسه می رود پيش همان فرمانده حزب‌الله می گويد:اگر من شهيد نشدم آن دنيا جلوی شما را خواهم گرفت. فرمانده حزب‌الله با لبخند به سعيد می گويد:بله شما در اين عمليات از اولين شهدا خواهيد بود. 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐پدرشهید نقل میکند:داوودخواب ديده بود دريک كانال شهيدميشود، چند روز قبل ازشهادتش به همرزمانش گفته بود در كجا شهيد میشود.روزعمليات همان كانالی راكه باعث نجات وآزادےشهر نبل‌ الزهرا شده بود را اتفاقی پيدا ميكنند وبه نوعی امدادغيبی بود.داوودفرمانده گروه واز خط‌ شكنهاےحمله بود.من مديريت او راديده بودم ودوستانش نيز به اين موضوع اشاره كردند. روزعمليات يک گروهان به فرماندهی داوود براےكمک به نيروهاے مستقر رفته بودند.وقتی میرسند خبر ميدهند كه گروهان بايد برگردد اما داود قبول نميكند.كل گروهان برميگردند وداود ميماند.ارادت وعشق داود به حضرت ابوالفضل(ع) آنروز خودش را نشان داد.چون اول جانباز شد،بعد به شهادت رسيد. 🌷حين عمليات يكی ازهمرزمانش به شهادت ميرسد وداود براےاينكه پيكر او رابه عقب برگرداند جلو ميرود. درهمين حين گلوله‌اےبه دستش ميخورد امابر نميگردد.باهمان زخم تعدادےازدشمنان راميكشد كه تيرےبه سروچشمش اصابت ميكند وشهيد ميشود.پيكرش۴۸ساعت داخل كانال ماند وبعد آن رابرگرداندند. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند:حبیب چند روز مانده بود تا به سوریه برود. گاز خانه رفته بود بیرون وقتی آمد با پسرها رفتیم توی حیاط به استقبالش یک کادو توی دستش بود بهش گفتیم:این کادو مال کیه؟حبیب هم به شوخی کادو را بالا می گرفت تا دست بچه ها به آن نرسد و با خنده گفت:این هیچ کومتونی.ای قاب عکس خومه وقتی شهید شویم کاغذشه باز کنی و بنیش سر قورم. 🥀🕊ای شهید گـذر زمــان ؛ همه چیز را با خود می‌برد جز ردّ نگاه تــو را . . . 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐خواهر شهید نقل می کند:محمود هميشه می گفت من در ميان چند دختر بزرگ شدم وهمه كارهاےشما راآموخته‌ام. گويا در منطقه براے بچه‌ها خياطی و آشپزی می كرده است.دوستانش هم كه بعد از شهادتش به منزل ما آمدند می گفتند با وجود محمود بچه‌ها تنبل شده بودند،می گفت دكمه لباس‌هايشان را هم می دادند او بدوزد.آنقدر دوخت و دوز كرده بود كه آنجا به محمود می گفتند اوستا محمود خياط. 🌷وقتی هم كه وسيله‌ای خراب می شد می دادند برادرم تعمير می كرد،مهارت خيلی خاصی در تعمير و كارهای فنی و برقی داشت.همرزمانش برايمان تعريف می كردند كه در منطقه سه تا از دستگاه‌ های تيراندازی شان كه خراب می شود محمود تعميرشان می كند.فرماندهان كه از كار محمود متعجب مانده بودند به او می گويند واقعاً اوستا محمودی.الگوهای محمود شهدا و دوستان شهيدش بودند. عموی شهيدمان هم الگوی واقعی ايشان بود. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند:ما یک بار با هم به تهران سفر کرده‌ بویم و سری هم به گلزار شهدا زدیم.شهیدی در بهشت زهراست که همیشه از قبرش بوی گلاب می‌آید.آنجا به آقا مصطفی گفتم از این شهدای خاص خیلی خوشم می‌آید.گفت که شهدا همه خاص هستند.گفتم مثل این شهید که از مزارش بوی گلاب می‌آید یا مثل شهید حقیقی که هنگام شهادتش خندید. 🌷از این ویژگی‌ها خیلی خوشم می‌آید. زمانی که مصطفی شهید شد دوستانش می‌گفتند:ما او را به عقب آوردیم و داخل کیسه‌ای گذاشتیم.بعد که گروه فاطمیون می‌آیند و میگویند ما میخواهیم مصطفی را ببینیم.کیسه را باز می‌کنند و صدای داد و فریاد بلند می‌شود که بروید دکتر بیاورید.بعد دوستانش که می‌آیند ببینند چه شده می‌گویند:مصطفی چشمانش باز بود و لبخند می‌زد و همه فکر کرده‌اند او زنده است.می‌گویند شهدا مقامشان را در آن دنیا می‌بینند به همین دلیل هنگام شهادت لبخند می‌زنند.   🍃ولادت:١٣٦٧/٠٦/١٨ 🌷شهادت:١٣٩٤/١١/١٢ منطقه باش كوی،سوریه عملیات آزادسازی نبل و الزهرا 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐برادر شهید نقل می کند:احمد همواره می گفت:ولایت مطلقه فقیه، عامل رستگاری ماست و ما باید به این اصل و قاعده و منطق همواره پایبند و معتقد باشیم و اگر این اصل را فراموش کنیم ما و کشور دچار آسیب می شویم چرا که این مملکت یک امانت در دست ماست تا آن را به صاحب اصلی آن تقدیم کنیم. 🌷احمد راه و منش ولایتمداری را نه به‌عنوان یک کلمه بلکه به‌عنوان یک اصل در سرتاسر زندگی درک کرده بود و با همین منطق بود که پیش از شهادت در ۲۷ مسئولیت فرهنگی نهادهای دولتی و خصوصی و  خیریه به خدمت‌رسانی می‌پرداخت و کمتر برنامه فرهنگی اجراشده در شهرستان را از دست می‌داد و در آن شرکت نمی‌کرد. 📜فرازی از وصیت شهید مدافع حرم بر روی سنگ مزارش : 🌷سربازی رهـبری . . . سربازی امام زمان(عج) را در پی دارد این راه عشـق من بـود و عشـق جگــر می خواهد ...❤️ 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐شهیدحاج اصغر پاشاپور از همرزمان و از افراد مورد اطمینان شهید حاج ‌قاسم سلیمانی بود.رابطه میان این سرباز و فرمانده یک رابطه عاطفی و دلی بود. می‌توان گفت:رابطه بین این دو رابطه پدر و فرزندی بود. این دو یک روح در دو بدن بودند.حاج اصغر فرمانده محوری بود و حاج قاسم حساب ویژه‌ای روی او باز کرده بود. 🌷حاج اصغر آقا رسم رفاقت به جا آورد و مانند یار دیرینش بی‌سر به سوی معبودش پر کشید و آسمانی شد.پس از شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی،حاج اصغر به طور کلی حال و هوایش عوض شد و بارها گریه بسیار نمود و بعد از آن هم دیگر کسی خنده روی لب‌هایش ندید. او دوست و یار صمیمی حاج قاسم بود و بعد از شهادت او دیگر میلی به ماندن نداشت. ✍راوی:دوست و همرزم شهید 🌹 اصغر_پاشاپور 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌷🕊 💐یکی از دوستانش تعریف می کرد: علی رغم اینکه شهید حاج احمد مجدی فرمانده ما بود اما در عین رعایت مسایل شرعی و اخلاقی بسیار شوخ طبع بود و دائم لبخند بر لب داشت.دوستان و بچه ها که از طوایف مختلف بوده به او می گفتن یادت باشد اینقدر که تو سر به سر ما میگذری ما هم جبران خواهیم کرد و بعد از شهادتت هیچ کاری برایت نمی کنیم و او باز هم با لبخندی همیشگیش جواب می دادا مطمئن باشید به طریقی از بین شما خواهم رفت که یکی به یکی شما عزادارم خواهید شد. 🌷روز تشیع و لحظه تدفین پیکر خونین سردار شهید حاج احمد مجدی ما اعضای خانواده فقط نظارگر خیل عظیم دوستانش بودیم که با اشکهای چشمان شان مشغول دفن و وداع با او بودن. شهید احمد مجدی مسئول عملیات لشکر 7ولیعصر بودن طراح و فرمانده عملیات آزادسازی حلب که با اصابت تیر به ریه به شهادت رسیدن. متأسفانه در بیمارستان متوجه این مسئله نشده بودن و تصور کرده بودن که تیر فقط به ناحیه دستشون اصابت کرده.😭 🌹 احمد_مجدی نسب 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند:به گفته همرزمانش،علی اكبر از زمانی كه بيدار شده بود برای نماز📿شب،حس غريبی داشت.در نمازش بلند بلند گريه می كرد، طوری كه همه متوجه گريه‌هايش شده بودند.آن روز صبح ايشان برای مسئوليتی كه به ايشان محول شده بود خود را آماده می كند و با شروع عمليات،بعد از گذشت مدت زماني اولين تير به دستشان (انگشت شست)اصابت ميكند كه بلافاصله دستكش دستش میكند تا باقی همرزمان متوجه نشوند،بعد از مدتی يكی از تک تيراندازهای خودی تير به دستش می خورد.ايشان برای پانسمان و رسيدگی به سمتش می رود كه در حين بازگشت گلوله‌ای به پايش اصابت كرده و به زمين می افتد.زمانی كه بلند می شود تا پايش را ببندد و به كارش ادامه بدهد، تک تيرانداز تروريست‌ها با شليك مستقيم، تيری به سرش می زند و علی آقا به شهادت می رسد.😭 🌹 اکبر_عربی 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند:من اصلاً عكس‌العملی نسبت به اين صحبتش از خود نشان نمی دادم، چراكه با خود می گفتم در حال حاضر و بحمدالله كشور در امنيت كامل است اما سيدسجاد از من می خواست تا در نمازهايم📿برای شهادتش دعا كنم.من بسيار به سجادم وابسته بودم و هر مرتبه‌ای كه ايشان می خواست از شهادت به طور جدی برايم صحبت كند ناراحت ميشدم و مي خواستم بحث را عوض كند.اما سجاد با خنده و شوخی كار خودش را میكرد. 🌷سیدسجاد واقعاً عاشق شهادت بود و هروقت دلش ميگرفت يا بالعكس خيلی خوشحال بود من را به گلزار شهدا ميبرد. خوب به ياد دارم هميشه از در اصلی به گلزار شهدا می رفتيم.همين كه وارد گلزار شهدا میشد حس و حال خوب و عجيبی به سجاد دست ميداد.انگار چشم‌هايش براق‌تر ميشد و شوق عجيبی در وجودش حس ميكردم.سجادم ساعت‌ها در گلزار شهدا می ماند و با شهدا درد دل می كرد. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند: نماز اول📿 وقت محمدحسین در هيچ شرايطی ترک نمی‌شد.زيارت عاشورا را هميشه بعد از نماز ظهرهايش می‌خواند.آنقدر زيارت عاشورا خوانده بود كه حفظ شده بود.نَه فقط بعد از نماز ظهر،بلكه هرموقع وقت پيدا می‌كرد،زيارت عاشورا را زمزمه می‌كرد.آنقدر خواند كه با ايمان به خدا، به بندبندِ اين زيارتنامه عمل كرد. 🌷گاهی اوقات،نيمه‌های شب كه بيدار میشدم،متوجه میشدم كه در رختخوابش نيست.از جا پا می‌شدم و می‌ديدم زمانی طولانیست كه سر به سجده گذاشته و با خدای خودش راز و نياز می‌كند.وقتی از روی مهر بلندش می كردم،می‌ديدم صورتش پر از اشک شده است.همرزمان و دوستانش می‌گفتند:كه حسين تا فرصت پيدا می‌كرد، سريع می‌رفت زيارت عاشورا می‌خواند و در خلوت خودش با خدا راز و نياز می‌كرد. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐همسر شهید نقل می کند:حجت علاقه زيادی به شهدا داشت.یک ماه قبل از مأموريت سوريه رفت سركشی خانواده شهدای شهرمان.از مادران شهدا درخواست كرده بود كه برايگی عاقبت به خيری و شهادتش دعا كنند.خيلی در فكر شهادت بود. 🌷خوب يادم است يک روز به من پيام داد خانم بايد به من قول بدهی كه هر شب قبل از خواب برای عاقبت به خيری من۱۴تا صلوات بفرستی.اگر يادت رفت جريمه می شوی و فردايش بايد صد تا صلوات بفرستی.يک بار در گلزار شهدا دستم را گرفت و برد كنار ديواری كه بين گلزار شهدا و قبرستان بود.گفت خانم نگاه كن اين ديوار مرز بين شهادت و مرگ است.ببينيم ما اين طرف ديوار قرار ميگيريم يا آن طرف.خيلي در فكر لقاالله بودند و برای رسيدن به محبوبش نيز واقعاً زحمت كشيد.شهادت آرزوی ديرينه‌ اش بود.هنگام خاكسپاری برادرم به برادرم قول داده بود سر يک سال برود پيش داداش علی،سر قولش هم ماند، برادرم سال ۱۳۹۳ شهيد شد و همسرم شهید حجت باقری سال ۱۳۹۴. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌹🌹🌹🕊🌹🌹🌹 🌷🕊 💐یکی از اقوامهای شهید نقل می کند: بعد از شهادت ایشون همرزمان و دوستان شون میرن به خانواده شهید خبرشو بدن می بینن پارچه زدن اقای قاسم پور(پدر شهید )زیارت کربلا گوارای وجودتان.آره زیارت کربلا گوارای وجودتان.مادر و پدر شهید تازه از کربلا برگشته بودن نتونسته بودن برن داخل منزل شهید و خبرشهادت مصطفی رو بدن. 🌷بعد از چند روز که میرن خبر شهادت مصطفی رو بدن با مادرش که صحبت میکنن مادرش میگه تو کربلا تو خواب دیده بودم ومتوجه اتفاقی برای مصطفی شده بودم.اونجا مادر شهید رفته بودن کنار ضریح امام حسین(ع) و به آقا گفته بودن که یا سلامتش نگه دار یا اینکه شهید شده به شما میسپارمش یا امام حسین(ع).واقعا روز تشییع جنازه هم خیلی از همرزمهایش اومده بودن هر کدوم گوشه ای خلوت کرده بودن با خدای خودشون و مصطفی. 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 🌾ساده‌زيستی شهيد قلی‌زاده در ميان دوستانش بسيار شهره بود.به هرحال كسی كه میخواهد با خدا معامله كند، بايد قيد بعضی مسائل دنيا را بزند.ايشان هم با اينكه خيلی اجتماعی،شوخ و باصفا بود ولی به هيچ‌عنوان اهل ريخت ‌و پاش نبود. 💐به نظرم شهيد خودش را از مدتها قبل آماده شهادت كرده بود؛چون كسی كه اهل اين دنيا باشد،دست و پای خودش را با پرداختن به تعلقات دنيوی می‌بندد ولی شهيد چيزی نداشت كه بخواهد دلبسته‌ اش شود. 🌷شهيدقلی‌زاده يک پيكان خيلی قراضه و مدل‌پايين داشت كه هميشه خراب بود. بدنه‌ی اين ماشين ازشدت خرابی زنگ زده بود و چند جايش سوراخ شده بود. ايشان با اينكه مسئول بود ولی با همين ماشين رفت و آمد می‌كرد و اصلاً چنين چيزهايی را برای خودش عيب نمی دانست.قلی‌زاده دراوج بالندگی وتمايلات دنيوی در رسيدن به خواسته‌ ها بود ولی بدون توجه به اين مسائل، به هدف و آرمانی كه در سر داشت،فكر می‌كرد. ✍راوے:دوست شهید 🥀 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐مادر شهید نقل می کند:اسماعيل از زمان كودكی عاشق اسلام و انقلاب بود و هيچ گاه نگذاشت كسی از دستش ناراحت شود و هيچ‌ وقت توان ديدن ناراحتی اطرافيان خود را نداشت و تا جايی كه برای وی امكان داشت به مردم و همسايگان خدمت ميكرد.پسرم عاشق شهادت در راه خدا و پيامبر بزرگوارش بود و هميشه آرزو داشت كه در راه اسلام به شهادت برسد. خواهر شهید نقل می کند:در روزهای قبل از اعزام اسماعيل هميشه از شهادت صحبت می كرد و آرزو داشت كه در راه اسلام شربت شهادت بنوشد.اسماعيل آنقدر برای دفاع از اسلام ثابت قدم بود كه هيچ كدام از اعضای خانواده حتي مادر و فرزندانش نميتوانستند در برابر اراده وی نه بگويند چرا كه اعتقاد داشت كه ما هر چه داريم بايد در راه اسلام فدا كنيم. 🌹 تسنن 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌹🌹🕊🌹🌹🕊🌹 🌷🕊 🌾همسر شهید نقل می کند:ساعت ۱۲ و نیم ظهر محل کار بودم که با«جواد» صحبت کردم.پس از اتمام کارم به خانه برگشتم و هر چه منتظر تماس«جواد» ماندم اما زنگ نزد. 💐همین طور در استرس بودم که خوابم برد و خوابی دیدم.در خوابم ندیدم که چه کسی بود ولی یک نفر بهم گفت: «نفیسه،جوادت شهید شد».گفتم:جواد من؟گفت:آره.گفتم:نه.گفت:«نفیسه گوش کن؛جوادت شهید شد».گفتم:من ظهر با جواد صحبت کردم،منو اذیت نکنید. گفت:«نفیسه آماده باش،جوادت شهید شد».روز پنج شنبه از هر کسی پیگیر شدم همه می گفتند زخمی شده است. گفتم واقعیت را به من بگویید که در جواب گفتند دنبال چه چیزی می گردی؟ 🥀رخسار تـو سپید در پیش زینب (س) است جانـا ؛ شفاعتـی بہ رُخ تیـره و تـار ما ...🕊 💐ولادت:۶۴/۰۳/۱۵مینودشت 🌷شهادت:۹۵/۱۱/۱۳حمص‌سوریه 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🥀🕊 💐علیرضا هفتمین فرزندم بودند.ادب و احترامش به من و پدرش خیلی خوب بود.هیچ وقت جلوی پدرش حرفی نمی زد که باعث رنجش پدر شود.در کل اینطور نبود که جواب حرفِ من،پدر یا خواهر و برادرهایش را بدهد و یا با صدای بلند صحبت کند.علاوه بر احترام پدرش و من، احترام خواهر و برادرهایشم را همیشه حفظ میکرد.گاهی که بر سر موضوعاتی اختلاف نظر داشت،با لبخندش ما رامتوجه نظر مخالف خودش میکرد. هیچوقت این را نمیخواست که حتما با نظرش موافقت شود و“چشم” بشنود؛ همیشه هم در مقابل خواسته های ما میگفت:چشم.حتی گاهی به او میگفتم:زود نگو چشم.اول ببین حرف درست هست یا نه! بعد بگو چشم. ✍به نقل از:مادر شهید 🌷ای که مرا خـوانـده ای راه نـشـانـم بـده ! در شـب ظـلـمـانی ام ، مـاه نـشـانـم بـده ...🌷 💐ولادت:۶۴/۰۷/۰۱دزفول 🕊شهادت:۹۴/۱۱/۱۳شمال حلب 🌹 🕊 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯