عارف شهدا #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
این شهید بزرگوار مستجاب دعوه هست و سریع حاجت میده.
این قطعه خاک از هزاران کیلومتر و از شهرهای شمالی و غربی ایران زائر داشته و محال ممکن هست کسی دست خالی از سر قبر مبارک شهید عبدالمهدی مغفوری بلند بشه اتفاقی عجیب:
پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند
خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند.
مادر خانم حاج عبدالمهدی میگفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.
و من بیاختیار این جمله در ذهنم نقش میبندد که هان ای شهیدان.با خدا شبها چه گفتید؟
جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟
پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.
#همافزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌟اتفاقی عجیب به روایت حجت الاسلام محمدحسین مغفوری:
🌷پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای 4 پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند
خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند.
مادر خانم حاج عبدالمهدی میگفت: وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.
و من بیاختیار این جمله در ذهنم نقش میبندد که هان ای شهیدان.با خدا شبها چه گفتید؟
جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟
پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
🌷مختصری از زندگینامه شهید عبدالمهدی مغفوری:🌷
🌱سال تولد: 1335
🏡محل تولد:کرمان
پدرش برای دل مردم روضه می خواند و مخارج زندگی را از پشت دار قالی بافی فراهم می کرد.
🎓با اینکه در دانشگاه پذیرفته شده بود با پوشیدن لباس سبز سپاه ترجیح داد.
او مدتی در کردستان بود. بعد از آغاز جنگ،تلاشش برای حضور در میدانهای نبرد و سازماندهی نیروها در استان کرمان،از او چهره ای مخلص و دلپذیر ساخته بود.
💫عبدالمهدی در موقعیت مختلف فرماندهی در سطح لشکر 41 ثارالله و بسیج قرار گرفت و بیش از بیش در روند پر تلاطم نبرد سهیم شد.
عملیات کربلای 4 آخرین عملیاتی بود که عطر نفسهای این پیرو حقیقی ائمه اطهار (ع) و امام راحل را به جان می خرید.
🌷عبد المهدی مغفوری در جزیره ام الرصاص پاداش جهاد اکبر و اصغر خود را گرفت و ساکن کوچه پروانه ها شد.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
خاطراتی از شهید عبدالمهدی به نقل از همسر بزرگوارشان:
🌷وقتی به خرید میوه و سبزی می رفتیم .عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت.می گفتم: چرا میوه های خوب جمع نکردید. در جواب می گفت: آن میوه فروشی که پول بابت اینها داده گناهی ندارد.
💓یکی از روزهای ماه مبارک رمضان مهمان داشتیم و مادرم هم مریض شده بود و داخل بیمارستان بستری بود. من از این قضیه خبر نداشتم و وقتی مهمان ها رفتند شهید به من گفت: آماده شو باید جایی برویم. رفتیم بیمارستان. قرار بود که فردای آن روز مادرم را به خاطر عارضه قلبی عمل کنند.
شهید بالای سر مادر دعایی خوانده بود و برگشتیم خانه. فردا مادرم حالش خیلی خوب بود و گفت: من نیاز به عمل ندارم. وقتی آزمایش ها و عکس را دوباره تکرار می کنند اثری از آن بیماری نبود و مادر گفت: وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
از کرامات شهید عبدالمهدی مغفوری:
آن روزها حاج مهدي مسئول يکي از واحدهاي سپاه بود و من يک فرمانده عادي و هر روز حاجي مرا با موتور به محل کار ميبرد.
تا اينکه من دچار بيماري سختي شدم و پزشکان از بهبودي من قطع اميد کردند يک روز حاج مهدي با يک دسته گل سرخ به عيادتم آمد وقتي نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس ليواني را برداشت آن را تا نيمه آب کرد و چيزي زير لب خواند و به آب داخل ليوان دميد پارچه سبزي را از جيب پيراهنش درآورد و با آب ليوان خيس کرد و نم آن را بر لبان من کشيد و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه سالهي حسين...
روز بعد در عالم رويا خودم را در صحنهي کربلا ديدم دختربچه اي سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهاي خشکش را تر کرد و دوباره به سوي خيمهها رفت اما سواري دختر بچه را با سيلي زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم يکباره از خواب پريدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود يافتم.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#هم_افزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
خاطرات و خصوصیات اخلاقی شهید مغفوری به نقل از همسر بزرگوارشان:
یادم هست یک شب نزدیک ساعت دو بعد از نیمه شب آمد.
گفتم:شام می خوری؟
گفت:آنقدر خسته ام که نمی توانم چیزی بخورم، اگر هم بخوابم برای نماز بیدار نمی شوم.
گفتم: ناراحت نباش هر ساعتی که بخواهید بیدارتان می کنم.
گفت: من یک ساعت می خوابم. بی آنکه بیدارش کنم از جا بلند شد. وقتی دید مشغول کارهای منزل هستم، تبسمی کرد و گفت که به فکر کارهای دنیا نباش. خلاصه رفت وضو گرفت و تا نزدیک اذان صبح که من از خواب بیدار شدم دعا می کرد و اشک می ریخت.
گاهی اوقات می گفتم: فلانی فلان چیز را گفته یا این کار را کرده.
می گفت: این قدر جوش دنیا را نزن. اگر کارهای واجبت ترک شد ناراحت باش. حرف و کار دنیا همیشه هست.
شهید مغفوری به ما توصیه می کرد که خوب نگاه کنیم و ببینیم چه اعمالی جز واجبات و مستحبات موجب رضای خداست که هر چه موجب رضای خدا باشد برای خلق هم خوب است.
وقتی خبر اسارت برادرم را به ما دادند، ایشان گفت:
رضای خدا در این بوده و نباید از خود ضعف نشان دهیم، امروز دشمن ممکن است دست به هر کاری بزند ما باید با ایمان و مقاومت توطئه او را خنثی کنیم.
برای همه احترام قائل می شد مخصوصا برای پدر و مادرش. هر وقت به خانه پدری او می رفتیم دست پدر و مادرش را می بوسید و از موقع ورود به خانه تا داخل منزل به خودش اجازه نمی داد که جلوتر از پدر و مادرش حرکت کند.خدا می داند او چقدر آگاه و محترم بود.
من تا آنجا که یاد دارم هیچ وقت ندیدم ایشان کنار سفره ای که پدر ومادرش نشسته اند دستش را زود تر ازآنها به سر سفره برده باشد.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
@hamafzaeieshohadae
صحبت های مدیر گلزار شهدای کرمان درباره شهید عبدالمهدی مغفوری:
او گفته بود «اگر من نبودم و امام زمان زمان (عج) ظهور کردند، بگویید عبدالمهدی عاشق شما بود»
شهیدی که حداقل 20 جزء قرآن حفظ بود. او مسئول تبلیغات جبهه بود و بیشتر در پشت جبهه خدمت می کرد و در سخنرانی هایی که در مجالس، دانشگاهها، مساجد انجام می داد عده زیادی را راهی جبهه می کرد. یادم هست سخنرانی در یک دانشگاه انجام داد. بعد از آن سخنرانی تقریباً کل دانشگاه و اساتید آن عازم جبهه شدند.
وی بیان کرد: او خودرو سازمانی سپاه را سوار بود اما از مال بیت المال استفاده شخصی نمی کرد و جلوی صدا و سیمای کرمان(مسیر رفت محل کار) خودرو را پارک کرد و پیاده در خیابان کنار صدا و سیما به خانه رفت، تا فقط یک احوال پرسی داشته باشد.
شهید عبدالمهدی مغفوری، فرمانده سپاه سیرجان هم بود؛ پایگاهی که سیرجان داشت پر از درخت انگور بود، این شهید آنقدر به بیت المال مقید بود و رعایت می کرد که هیچکس جرأت نمی کرد یک خوشه انگور بدون حساب و کتاب بچیند و بخورد.
مدیر گلزار شهدای کرمان: زمانی از جبهه برمی گشت، نیمه های شب بود، یک ساعت مانده به اذان صبح؛ وسط جاده سیرجان_کرمان، به راننده اتوبوس گفته بود «همینجا نگه دار»، راننده اتوبوس گفته بود «اینجا وسط بیابان چکار داری» شهید مغفوری گفته بود «اشکال ندارد، نگه دار من پیاده می شوم و شما برو» راننده رفته بود، زمانی که دوستان ایشان از خواب بیدار شدند از راننده خواستند برگردد، وقتی برگشتند دیدند این شهید وسط بیابان نماز شب می خواند.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮
📝مدیر گلزار شهدای کرمان:
🍃در استانداری جلسه شورای تأمین برگزار بود و وقت اذان شد، جلسه ادامه داشته اما شهید مغفوری همیشه وضو داشت و در جیبش یک قرآن کوچک و یک مهر نماز بود، مهر نماز را برداشته بود و رو به قبله نماز را شروع کرد و اصلاً توجه نداشت مسئولین استان ناراحت می شوند یا نمی شوند.
🌟 «یک روز در ماشین قرآن گوش می کردم، قاری قرآن آیه سجده واجب را خواند، من در بیابان پیاده شدم به خاک افتادم و خدای بزرگ را سجده کردم درحالی که بعضی ها عبور می کردند خیال می کردند دیوانه شده ام».
🌷 او استاد قرآن بود و زمانی که اذان می گفت مو بر بدن هر شنوده ای راست می شد.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#هم_افزایی_شهدایی
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯