🌷مختصری از زندگینامه شهید عبدالمهدی مغفوری:🌷
🌱سال تولد: 1335
🏡محل تولد:کرمان
پدرش برای دل مردم روضه می خواند و مخارج زندگی را از پشت دار قالی بافی فراهم می کرد.
🎓با اینکه در دانشگاه پذیرفته شده بود با پوشیدن لباس سبز سپاه ترجیح داد.
او مدتی در کردستان بود. بعد از آغاز جنگ،تلاشش برای حضور در میدانهای نبرد و سازماندهی نیروها در استان کرمان،از او چهره ای مخلص و دلپذیر ساخته بود.
💫عبدالمهدی در موقعیت مختلف فرماندهی در سطح لشکر 41 ثارالله و بسیج قرار گرفت و بیش از بیش در روند پر تلاطم نبرد سهیم شد.
عملیات کربلای 4 آخرین عملیاتی بود که عطر نفسهای این پیرو حقیقی ائمه اطهار (ع) و امام راحل را به جان می خرید.
🌷عبد المهدی مغفوری در جزیره ام الرصاص پاداش جهاد اکبر و اصغر خود را گرفت و ساکن کوچه پروانه ها شد.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
خاطراتی از شهید عبدالمهدی به نقل از همسر بزرگوارشان:
🌷وقتی به خرید میوه و سبزی می رفتیم .عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت.می گفتم: چرا میوه های خوب جمع نکردید. در جواب می گفت: آن میوه فروشی که پول بابت اینها داده گناهی ندارد.
💓یکی از روزهای ماه مبارک رمضان مهمان داشتیم و مادرم هم مریض شده بود و داخل بیمارستان بستری بود. من از این قضیه خبر نداشتم و وقتی مهمان ها رفتند شهید به من گفت: آماده شو باید جایی برویم. رفتیم بیمارستان. قرار بود که فردای آن روز مادرم را به خاطر عارضه قلبی عمل کنند.
شهید بالای سر مادر دعایی خوانده بود و برگشتیم خانه. فردا مادرم حالش خیلی خوب بود و گفت: من نیاز به عمل ندارم. وقتی آزمایش ها و عکس را دوباره تکرار می کنند اثری از آن بیماری نبود و مادر گفت: وقتی عبدالمهدی آن دعا را بالای سرم خواند حالم دگرگون شد انگار که اصلاً مریض نبودم.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
#زندگی_نامه_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
خاطره ای از سامری :
روزي وارد خانه شدم و مريم را رو به قبله ديدم وقتي جلوتر رفتم، ديدم مريم روي دستانش ميزند و از او سؤال كردم كه مشكلي پيش آمده، چيزي نگفت اما بعدها براي من تعريف كرد كه من هر روز اعضاي بدنم را مواخذه ميكنم و از آنها ميپرسم كه امروز براي خدا چه كاري انجام دادهايد .
خانم سامری در خصوص عزاداريهاي بينظير همرزمش می گوید :
در ايام فاطميه روزي سرزده وارد خانه شدم و ديدم مريم به پهناي صورت اشك ميريزد و نام حضرت زهرا(س) را صدا ميزند .
به او گفتم كه چرا اينقدر اشك ميريزي؟
گفت : شما اگر مادرتان فوت كند چه كار ميكنيد، شادي ميكنيد يا گريه؟
مریم عليرغم فعاليت زيادي كه داشت روزه ميگرفت و تنها با نان و آب افطار ميكرد .
هيچ چيز او را راضي نميكرد و همين موجب شده بود كه يك لحظه آرامش نداشته باشد تا اينكه در بهار عمر خود با رسيدن به مقام شهادت به آرامش هميشگي رسيد.
#شهیده_مریم_فرهانیان
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
فاطمه فرهانيان خواهر شهيد مریم :
شهيده مريم فرهانيان يك انسان معمولي با انديشههاي بلند بود، او در هنگام دفاع از ميهن در سن نوجواني و جواني قرار داشت، اما آنقدر به خودسازي و تهذيب نفس پرداخته بود كه در سن 21 سالگي به درجه شهادت نائل آمد. اين شهيده بزرگوار با تأسي از حضرت زهرا(س) در جواني به شهادت رسيد و همواره در رفتار و كردار خويش ايشان را الگو قرار داده بود .
شهيده مريم همواره در زندگي به دنبال شناخت تكليف و وظيفه ديني و شرعي خود بود و با جديت به وظايف خود عمل ميكرد .
مريم توجه ويژهاي به مبدأ و مقصد خلقت انسان داشت و از عادات پسنديده ايشان اين بود كه در جمعهاي دوستانه با گريز به مسئله معاد اين موضوع را براي ديگران هم يادآور ميشد .
مريم هنگام نماز خواندن به گونهاي بود كه اطرافيان به خوبي متوجه خشوع و خضوع ايشان بودند.
گذشت و فداكاري، مهرباني و ايثار و گذشتن از حق خود در زماني كه حق با اوست از جمله ديگر ويژگيهاي شخصيتي شهيده مريم فرهانيان بود.
مريم همواره گناهان كوچك را زمينهاي براي انجام گناهان بزرگ ميدانست ابراز داشت: بايد از گناهان كوچك ترسيد چرا كه كوچك شمردن گناهان صغيره باعث بروز بسياري از مشكلات و گناهان كبيره ميشود.
وي در خصوص شجاعت اين شهيده دفاع مقدس می گوید : در روزهاي نخستين جنگ و در حالي كه تنها 20 روز از شهادت برادرمان مهدي گذشته بود و مادرم شرايط روحي نامساعدي داشت مريم قضيه بازگشت به آبادان را مطرح كرد.
هيچ كس جرأت مطرح كردن بازگشت به جبهههاي جنگ را به مادر نداشت، اما مريم بهترين تصميم را گرفت و مجوز بازگشت هشت نفر از اعضاي خانواده را نيز به همراه خود به جبهه از مادرمان گرفت.
#شهیده_مریم_فرهانیان
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
سردار شهید سپهبد سلیمانی در خاطراتش با این شهید بزرگوار میگوید:
یک روز با حسین به سمت آبادان میرفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم. چندتا از کارهای قبلی با موفقیت لازم انجام نشده بود واز طرفی آخرین عملیاتمان هم لغو شده بود.
من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم، اما هیچ کدام آنطور که باید موفقیتآمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمیدهد.
گفت: برای چی؟ گفتم:، چون این عملیات خیلی سخته و بعید میدانم موفق بشویم. گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم: حسین دیوانه شدهای. در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق میکنه واز همه سختتر است. موفق میشویم!
حسین خندهای کرد و با همان تکهکلام همیشگیاش گفت: حسین پسر غلامحسین به تو میگویم که ما در این عملیات پیروزیم.
میدانستم که او بیحساب حرفی را نمیزند. حتما از طریقی چیزی که میگوید ایمان و اطمینان دارد.
گفتم: یعنی چه از کجا میگویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم: کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب (س). دوباره سوال کردم در خواب گفت یا در بیداری؟ با خنده جواب داد: تو چهکار داری. فقط بدان بی بی گفت که شما در این عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم.
هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد. چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد. نیاز هم نبود توضیح بیشتری بدهد. اطمینان او برایم کافی بود.
همان طور که گفتم همیشه به حرفی که میزد. ایمان داشتم. وقتی که عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید. یاد حرف آن روز حسین افتادم و به ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود؛ و هرگز از این اطمینان به او پشیمان نشدم.
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
والفجر سه – شیار گاوی
شجاعتی که محمد حسین و چند نفر از بچههای اطلاعات عملیات در والفجر سه از خودشان نشان دادند فراموش شدنی نیست.
عملیات ناموفق بود و لشکر منطقه را خالی کرده بود. فقط بچههای اطلاعات که حدود هشت نفر میشدند در شیار گاوی بالای تکبیران مستقر بودند. وقتی عراق پاتک کرد نوک حمله خود را به سمت شیار گاوی قرار داد. محمدحسین این هشت نفر را در خطی به طول هفتصد متر چید و در مقابل دشمن ایستاد. او میدانست که اگر این خط سقوط کند شهر مهران در خطر است. این هشت نفر طوری مقابل دشمن ایستادند که عراقیها فکر کردند شیار گاوی پر از نیرو است بالاخره بچهها آن قدر مقاومت کردند تا بعد از دو سه ساعت نیروهای کمکی رسیدند و عراقیها را مجبور به عقب نشینی کردند آن روز اگر محمدحسین و نیروهایش چنین رشادتی از خود نشان نمیدادند قطعا مهران سقوط میکرد و دوباره به دست عراقیها میافتاد.
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
#هم_افزایی_شهدایی
#زندگی_نامه_شهدا
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
اُورکت
بعد از نماز میخواستم حسین آقا را ببینم و درباره موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم او در حالی که اورکتش را روی شانههایش انداخته بود وارد شد، معلوم بود که از نماز میآید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده در حالی که به او لبخند زدم نگاه معنی داری به او انداختم. سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بندهی او به سر و وضعم برسم، با روحیات حسین آشنا بودم میدانستم انسانی بی ریا و خالصی است.
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
#هم_افزایی_شهدایی
#زندگی_نامه_شهدا
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
#شهید_یوسف_قربانی
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
#شهید_یوسف_قربانی
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
#شهید_یوسف_قربانی
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
او همیشه و همه جا شعرهای عرفانی زیر لب زمزمه می کرد و آرام گریه می کرد.
هر موقع دردها و رنج ها به یوسف فشار می آورد قلم به دست می گرفت و بر روی کاغذ می نوشت و بعد کاغذ را ریز ریز می کرد و دور می انداخت تا اینکه هیچ کس از دردهایش آگاهی نیابد.
یوسف در همه جا و پیش همه کس غریب بود ، او محبوب همه بود و محبوب هیچ کس نبود او دوست همه بود و دوست هیچ کس نبود، شاید یوسف عاشق و مجنون بود زیرا که به قول شاعر :
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اوّل قدم آن است که مجنون باشی
#شهید_یوسف_قربانی
#هم_افزایی_شهدایی
#خاطرات_شهدا
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮
@hamafzaeieshohadaei
╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯