سلام ☺️👋
امیدوارم حالتون خوب باشه...
این عکس رو یکی از مخاطبین عزیزمون برامون فرستاده و متن زیبایی که نوشتن خیلی به دلمان نشست...🌹
#انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
📖 برشی از کتاب قصه ننه علی:
یک شب کارم طول کشید، دیر به خانه رسیدم. امیر گرسنه بود و حسین از گریههایش کلافه شده بود. فوری غذای سادهای درست کردم و دادم بچهها خوردند. امیر را خواباندم. حسین رفت وضو بگیرد. رجب برگشت خانه، از پلهها بالا میآمد که چشمش به من افتاد. گُر گرفت و گفت: «تو چرا دست از سر من و بچههام برنمیداری؟! چرا گورت رو از این خونه گم نمیکنی بری بیرون؟!» با خودم گفتم: «زهرا! هرچی لال شدی و جواب این مرد رو ندادی، دیگه بسه.» آنقدر در این سالها دندان روی جگر گذاشتم، جگرم پاره شده بود! صدایم را بلند کردم و گفتم: «حاجآقا! میدونی چرا نمیرم؟ چون سرمایهی من تو این خونهس؟!» نیشخندی زد و گفت: «سرمایه؟! ارث و میراث خونهی بابات رو آوردی ما خبر نداریم؟!»
- نهخیر! برو تو آشپزخونه رو نگاه کن!
حسین را دید آستین بالا زده و وضو میگیرد.
- خب چیه؟! حسین داره وضو میگیره نماز بخونه.
- برای چی وضو میگیره؟! الان وقت نماز خوندنه؟! حسین نمازش رو آخر شب میخونه؟! نهخیر آقا! اون بچه داره آماده میشه بره تو اتاق علی و امیر نمازشب بخونه. شده عین برادرای شهیدش. سرمایه زندگی من حسین و امیرن! حالا من این ثروت بزرگ رو بدم دست تو؟! کور خوندی! من تا آخرین نفس هستم تا بچههام رو به نتیجه برسونم. اون دوتا رفتن و عاقبتبهخیر شدن. پای این دوتا هم میمونم و بزرگشون میکنم.
به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج میرفت. حسین از پلهها پایین آمد، اشاره کردم، برگردد. میدانست هروقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریهی امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتما ترسیده و میخواهد دلجویی کند.
همیشه میگفت :
زیباترین شهادت رو میخوام !
یه بار پرسیدم : شهادت خودش زیباست ،
زیباترین شهادت چطوریه؟!
گفت : زیباترین شهادت اینه کھ جنازهای
هم از انسان باقی نمونه :))
#انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه این مرد "سردار دلها" شد؟
🌷 سرداردلها، #شهید_سلیمانی:
من توی جنگ نه درجه داشتم، نه ....
#انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
❓میخوایم از واقعه ای بگیم براتون که بعد از گذشت بیش از ۴۰ سال برای خیلی ها هنوز ناشناخته و بدون تعریف مانده...
🌹🇮🇷 شهید عشرت اسکندری در سال 1335 در یکی از روستاهای فیروزکوه به دنیا آمد.
زندگیش در کمال سادگی و صفا شروع شد و به همین ترتیب نیز ادامه پیدا کرد. در جریان انقلاب شکوهمند مردم مسلمان ایران، با شور و شوق در کنار سایر زنان مسلمان، فعالانه شرکت داشت و زینب گونه فداکاری کرد و با حجاب خود که کوبده تر از هر سلاح دیگری است، مفاسد رژیم ستمشاهی را افشا و شعایر اسلامی را محترم می داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترشون، معصومه اسکندری، که در زمان حادثه شش سال بیشتر نداشت، درباره چگونگی شهادت مادرش می گوید:
ناگهان کسی شروع به کوبیدن در کرد. آن قدر محکم، که از ترس در جا خشکم زد.
بی اختیار به طرف در رفتم و با دستانی لرزان آن را گشودم؛ ناگهان دو نفر که یکی از آنان مسلسلی را به دوش انداخته بود، وحشیانه مرا به گوشه ای پرتاب کردند و به سرعت خود را به داخل حیاط رساندند. مادر با دیدن آن دو، فریاد برآورد و مرگ را نثارشان کرد و آنان با شنیدن مگر بر منافق و مرگ بر آمریکا، در کمال قساوت به روی او و میهمانانش آتش گشودند و آنان را به شهادت رساندند.
#انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
عشرت عاشقانه چهار فرزندش را مطابق با موازین دین اسلام تربیت نمود و سرانجام در روز چهارم شهریور ماه سال ۱۳۶۱ در سن ۲۶ سالگی در حمله ناجوانمردانه منافقین به منزلش بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. آن روز او دو مهمان نیز داشت که در خانهاش غریبانه توسط آن ناجوانمردان به خون خویش غلطیدند.
#انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#معرفی_کتاب
📗 کتاب «خانواده ابدی» تالیف معصومه رامهرمزی روایت یکی از هزاران ترور مردم بیگناه توسط منافقین در دهه شصت است. منافقین با تهاجم به خانه محسن اسکندری، مادر خانواده را در مقابل چشمِ چهار فرزندش، هدف هشت گلوله قرار میدهند. بعد از این حادثه تلخ، پدر خانواده با صبر وبردباری به فرزندانش کمک میکند تا شوک ناشی از روز حادثه و شهادت مادر را پشت سر بگذارند. بانویی مومن، مسئولیت فرزندان شهید را برعهده میگیرد و با پر کردن جای خالی مادر، زندگی دوبارهای به آنها میبخشد.
💠 کتاب «خانواده ابدی» نوشته معصومه رامهرمزی را انتشارات حماسه یاران در ۲۸۰ صفحه به چاپ دوم رسیده است.
🌐 سفارش کتاب از طریق لینک زیر:
B2n.ir/b71385
☎️ جهت تهیه کتاب با شماره ۰۲۵۳۷۷۴۸۰۵۱ تماس بگیرید.
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
📖 شماره ۲۵۱ قفسه کتاب روزنامه جام جم (اولین شماره در سال ۱۴۰۳)
📌با گزارشی از نشست نقد و بررسی کتاب «خانواده ابدی» نوشته سرکار خانم معصومه رامهرمزی
اینجا ببینیم و بخوانیم:
https://jamejamdaily.ir/?nid=6742&pid=1&type=4
#انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
❗️معصومه رامهرمزی (نویسنده کتاب خانواده ابدی):
_ شنیدن رنج مردم برایم عادی نشده!
_ نمیخواستم کتابم سیاسی شود!
_ علاقه ندارم درباره آدم های شاخص بنویسم!
گزارش
کاملرا در این صفحه بخوانید. #انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
مستندی از زندگی خانم معصومه اسکندری فرزند شهید ترور شهید عشرت اسکندری در برنامه «پروانه» از شبکه پنج پخش شده که میتوانید از لینک زیر مشاهده کنید:
https://telewebion.com/episode/0x73bd2f5
خانم معصومه اسکندری با تمام سختی هایی که در این سال ها کشیدن، هم اکنون از بانوان موفق و یکی از نخبه های علمی کشور عزیزمان هستند.
هدایت شده از با حاج حسین کاجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌊 اروند بهم ریخت اون شب ...
پرچم امام رضا(ع)
🎙روایتگری حسین_کاجی
🔶 کانال با حاج حسین کاجی 👇
@bahajhosseinkaji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 به برکت خون شهدا قدس آزاد خواهد شد.
#انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
🥀داعش رسیده بود به نزدیکی اربیل. سران اقلیم از ترس سر به کوهوکمر گذاشتند. حتی خاندان بارزانی هم شهر را ترک کردند. مسعود، رئیس اقلیم ماند و خودش. دست به دامن هرکس شد دست رد به سینهاش زدند. پنجبار از آمریکا و ائتلاف ضد داعش کمک خواست ولی هیچکدام حاضر نشدند بیایند توی میدان جنگ. از همهجا رانده و ناامید گوشی را برداشت و با حاج قاسم سلیمانی تماس گرفت. حاجی گفته بود: «کاک مسعود تا فردا شهر رو نگهدار من خودم رو میرسونم.» صبح علیالطلوع خودش را رسانده بود اربیل. جنگ بلد بود. فقط با هفتاد نفر وارد صحنه شد. زیاد طول نکشید که محاصره شکست و داعش عقب نشست.
افسر داعشی را اسیر کرده بودند. وقتی پرسیدند: «چطور شد؟ شما که اومده بودید شهر رو بگیرید، چرا فرار کردید؟» گفته بود: «تا گفتند قاسم سلیمانی اومده اربیل، روحیه نیروها بههمریخت. دیگه نتونستیم بجنگیم.»
📚 منبع: کتاب سلیمانی عزیز، صفحه ۶۸
💌 سفارش اینترنتی کتاب
http://B2n.ir/h28763
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
😭 ڪلام شهیـــد:
خدا ، بہ صاحب الزمان صبر دهد
زیرا او منتظر ماست
نہ اینڪہ ما منتظر او باشیم
هـنگامی میشـود گفت منتظریم
ڪہ خود را اصلاح ڪنیم
شهـید #احمدمحمد_مشلب🕊🌹
#انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#به_زودی #تازه_های_نشر
کتاب «نذر آب»
روایت زندگی شهید مدافع حرم عباس آبیاری
😍 به زودی از انتشارات حماسه یاران ...
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#به_اضافه_یک
🔸 منم لباس سبز پاسداری می پوشم.
آن روز وقتی به خانه آمد، گل از گلش شکفته بود. تا کلید را در قفل در چرخاند و وارد خانه شد، گفت: «مش فاطمه! یه خبر خوب! » من سراپا گوش بودم تا خبری که این اندازه او را شادمان کرده بشنوم. جعفر گفت: «کارم برای سپاه جور شد. بالاخره منم لباس سبز پاسداری می پوشم. » دست و صورتش را شست و نشست سر سفره. آن روز خوراک میگو درست کرده بودم. تا غذایش رو خورد، یک ریز از کاری که قرار است در آینده انجام بدهد گفت. این طور که معلوم بود و از حرف هایش فهمیدم، سپاه بهترین نیروهای کمیته را انتخاب و جذب کرده بود. در تمامی آن دقایق، سرتاسر وجودم اشتیاق شده بود و به حرف هایش گوش می دادم. دلم می خواست می توانستم پا به پا محمدجعفر در سپاه خدمت کنم.
💠 | خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی به روایت : خانم فاطمه خدری «برشی از کتاب جامانده در سهیل »
از انتشارات حماسه یاران
#انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
روایت خاطره شهید محمد جعفر سعیدی.mp3
5.65M
🔊 روایت خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی
🔻گوینده: آقای محمد بردستانی
💻تهیه و تنظیم: ستاد بزرگداشت سردار شهید محمد جعفر سعیدی
و انتشارات حماسه یاران
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
🌹🕊
📙کتاب جامانده در سهیل
🌷روایت زندگی فاطمه خدری
#همسر_شهید_محمد_جعفر_سعیدی
✂️ برشی از کتاب:
منتظر بهانه بودم تا مدام روزهایی که با او گذراندم پیش خودم مرور کنم .
هرگوشه ای از خانه نگاه می کردم، خاطره ای از او در ذهنم مرور می شد.
بدترین اجبار عالم را باید تحمل میکردم. ناراحت بودم ؛ به اندازه ی فاصله این دنیا تا آن دنیا؛ فاصله ای که هیچ کس تا به حال نتوانسته اندازه اش را بگیرد.
✍ نویسنده:کبری خدابخش دهقی
سفارش کتاب جا مانده در سهیل👇👇👇
https://b2n.ir/d29557
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran