eitaa logo
انتشارات حماسه یاران
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
775 ویدیو
29 فایل
حماسه یاران، یادآوری حماسه سازان بزرگی است که جان و مال خود را در راه دین و اعتقاد خود فدا کردند... وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ ارتباط با روابط عمومی: (پاسخگویی به سوالات) @hamasehyaran1 ارتباط با بخش فروش: @hamaseh17
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 خاطره «شماها چکار به این مسائل دارید» خاطراتی از خادم الرضا، شهید جمهور، شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی 📚 منبع: کتاب 😍 در کمتر از ۱۰ روز به چاپ پنجم رسید... انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
😍 خاطره «خودم پشت فرمون می‌شینم ها» خاطراتی از خادم الرضا، شهید جمهور، شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی 📚 منبع: کتاب 😍 به زودی از انتشارات حماسه یاران انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
😍 خاطره « پابرهنه در میدان » 📚 منبع: کتاب 🛒 سفارش از طریق لینک زیر http://B2n.ir/b21513 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
💠 ژوزیان وقتی داشت شام را می آورد بگذارد روی میز چشمش به تصویر تلویزیون افتاد. برای چند ثانیه ای ایستاد و زل زد به تلویزیون گفت: این آقا چقدر شبیه مسیحه، ژروم خوب که نگاه کرد، دید ژوزیان راست می گوید. پیرمرد واقعا شبیه مسیح است. اصلا این تصویر شبیه تابلوی مسیح است زیر درخت سیب. شاید همان جا بود که ژروم آرزو کرد کاش میشد برود نوفل لوشاتو و مسیح را از نزدیک ببیند. مسیح را از نزدیک بشنود. ✂️ موسیو کمال روایت زندگی شهید کمال کورسل تنها شهید اروپایی دفاع مقدس | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
😍 خاطره گوش به فرمان رهبر 📚 منبع: کتاب ✅ خرید آسان اینترنتی b2n.ir/g68313 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
📌 درست همین جا بود که من درس را تا تهش گرفتم و اما طول کشید تا آن را بفهمم. عشق مجید را بزرگ کرده بود، درست مثل باقی مردهای دهات. عشق مجید را جدی کرده بود. عشق مجید را خشن کرده بود و عشق مجید را رقیق کرده بود. یک جور جمع بین دو تا ضد. با این که برای عاشق شدن مجید، زود بود، اما عشق که آمدنش خبر نمیکند. حالا که علی کمپرسی می¬آورد و مردهای دهات را با داس و بیل و چماق سوار کمپرسی میکرد و به شهر میبرد تا تظاهرات کنند، مجید هم پارکابی کامیون بود و همراه علی میرفت و هیچ کس هم نمیتوانست جلودارش باشد. هر چند علی بخاطر من، گاهی مجید را از همراهی نهی میکرد، اما مجید بخاطر من در این زمینه، از مبارزه کوتاه نیامد. ✂️ برشی از کتاب درس های مجید نوشته سید میثم موسویان انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
💠 آیت‌الله بهجت مثل دریاست... ✂️ بعد از مرگ مادرش، حرم حضرت معصومه شد تنها پناهگاه کمال. هر روز عصر از تمام شدن کلاس‌ها می‌رفت، حرم حضرت معصومه. گاهی توی حیاط می‌ایستاد و گاهی جلوی در. گاهی زانو می‌زد کنار ضریح، جایی که معروف است به پایین پا. سرش را تکیه می‌داد به ضریح. اشک‌ها روی صورتش سُر می‌خوردند و می‌ریختند روی پیراهنش. زیرِ لب چیزهایی به فرانسه می‌گفت، اشعار فارسی می‌خواند و نوحه‌های عربی. بعضی روزها می‌رفت مسجد فاطمیه نمازش را به امامت آیت‌الله بهجت می‌خواند. سیدرسول می‌خندید: «کمال! آقای بهجت رو دوست داشتی‌ها!» کمال جواب داد: «کاش زودتر دیده بودم‌شون! به هر کدوم از این علما که نگاه می‌کنم، تصویر یه چیز دیگه تو ذهنم زنده می‌شه. عکس‌های علامه طباطبایی رو که می‌بینم، یاد کوه می‌افتم؛ محکم و قوی. می‌شه بهش تکیه کنی؛ آیت‌الله بهجت مثل دریاست. می‌شه توی اون غرق بشی از بس لطیفه.» 🛒 سفارش اینترنتی کتاب: B2n.ir/w65182 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
💠 عاشق زیارت عاشورا شد... ✂️ بعضی روزها را هم می‌رفت، قبرستان شیخان سرمزار میرزا جوادآقا ملکی تبریزی. در یکی از کتاب‌های امام خمینی(ره) خوانده بود، درباره مزار او گفته بودند: «آفرین بر قبری که حیات‌آفرین است.» همین شد که عاشقش شد. شب‌های جمعه هم می‌رفت روضه. حالا که زبان فارسی را بهتر می‌فهمید، بیشتر از قبل عاشق روضه بود. عاشق زیارت عاشورا بود. صبح که از خواب بلند می‌شد، فرازهایی از زیارت عاشورا را می‌خواند. بعد می‌رفت سر درس و کارها‌یش. بین بحث‌ها هر وقت فرصت پیدا می‌کرد، بخشی از صد سلام یا صدلعن زیارت عاشورا را زمزمه می‌کرد تا شب. قبل از خواب هم آخرین فرازهای زیات را می‌خواند، سجده شکر می‌کرد و می‌خوابید. 🛒 سفارش اینترنتی کتاب: B2n.ir/w65182 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ کلیپ خوانش کتاب 🌹 شمارو دعوت میکنم به شنیدن این خاطره زیبا از سردار رشید اسلام سلیمانی عزیز انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
😍 خاطره «نگران سفره مردم» خاطراتی از خادم الرضا، شهید جمهور، شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی 📚 منبع: کتاب 😍 به زودی از انتشارات حماسه یاران انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
✂️ نمی‌دانم چرا وقتی باهم بودیم و صحبت میکردیم ، وسط حرف‌هایم عباس ته خودکار را میگذاشت توی دهانش و فشار می‌داد. علتش را نمی‌دانستم می‌پرسیدم هم جواب نمی‌داد و بحث را عوض میکرد. یک بار آن قدر پاپی آن شدم تا به حرف آمد گفت تو خیلی نسبت به غیبت حساس نیستی می‌ترسم من هوا آلوده بشم برای همین ته خود کار رو میذارم توی دهنم که حواسم باشه توی غیبت نیفتم و ادامه دهنده‌اش نباشم. 📌 برشی از کتاب خودسازی به سبک شهدا انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
😍 خاطره « خیلی توی نخش بودم! » 📚 منبع: کتاب 🛒 سفارش از طریق لینک زیر B2n.ir/g33813 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
«تبعیدی ها» 🌹 روایتی خواندنی از روزهای اسارت، خاطرات اسارت حاج محسن کرمی به قلم حمید رستمی 🌐 پیش خرید کتاب با تخفیف ویژه: https://b2n.ir/d77604 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
😍 خاطره؛ برشی از کتاب « عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت » 📚 منبع: کتاب 📖 آخرین بار که دیدمت، عاشقانه ای از جنس مدافعین حرم 🛒 سفارش از طریق لینک زیر http://B2n.ir/h23693 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
📖 آخرین بار که دیدمت روایتی از جنس عاشقانه های مدافعان حرم ✂️ بی خوابی به سرت زده است. فکر کودکان نُبُل، قحطی ای که بر جان شیعیان افتاده. مردانی که شب ها در اردوگاهتان از ترس اسارت زن و بچه شان خواب و خوراک نداشتند و بی وقفه آماده باش بودند در سرت چرخ می زند و آرام و قرار جانت را به یغما می برد. مگر می شود کودک باشی و حق بازی کردن نداشته باشی؟! ماه ها لب به خوراکی های خوش مزه و آبنات های رنگی نزده باشی؟! در طول روز تنها جرعه ای آب سهمیه داشته باشی و به قدر دست کوچکت نان! مگر می شود طفلی را که تعریف درستی از نا امنی می داند باز هم کودک نامید؟! ✂️ برشی از رمان آخرین بار که دیدمت انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
⭕️ نگرانی مبادا در راه بگذاردتان تا کوی ذوالفقاری راه زیاد است کلاه لبه دارت را روی صورتت می‌کشی و برای لحظه ای چشمهایت را میبندی. ساعت از یازده گذشته و آفتابِ تیز توی صورتت می‌خورد. _ عراقیا با ماشین از رودخونه رد شدن مُ خودم ماشینا به دیدم، جای چرخشون هنوز روی خاک تازه بود. و وقتی از او پرسیدی چرا این قدر نفس نفس میزند؟ بریده بریده گفته بود: _ می‌خواستُم عِراقيا نفهمن صدای موتور تریل زیادن با دوچرخه اومدم.» باد در گوشهایت می پیچد. چقدر دلت می‌خواست بروی کنار اروند و کمی بنشینی شنای بچه‌ها را تماشاکنی و به «سلام» جناب سروان های اهالی جواب بدهی بعد هم از بازار ماهی فروش‌ها دو تا ماهی صبور بگیری و ببری خانه. احساس می‌کنی صدای هواپیما می‌آید چشمهایت را باز میکنی و به آسمان خیره میشوی. نفست را حبس می‌کنی، چیزی نمیبینی با خودت می‌گویی: _ جناب بنی صدر که نمی‌خواد مملکتش رو به باد بده. حتما یه چیزی می‌دونه که به ارتش آماده باش نمیده و باز چشمهایت را می‌بندی. در راه تعداد زیادی از مردم را میبینی که با هرچه دارند و ندارند به طرف رود می‌روند. ✂️ برشی از کتاب دریاقلی انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
📌 جمعیت زیادی به انتظار دیدار جمع شده اند، برای دیدن امام لحظه شماری می‌کنم دوست دارم هرچه زودتر چهره‌ی مبارک و عرفانی ایشان را از نزدیک ببینم، موقع ورود امام به سکوی سخنرانی، فرشته که خیلی نزدیک به سکو ایستاده با دیدن پاهای امام، اشک روی صورتش سرازیر می‌شود با داد و فریاد می‌گوید: «مامان من پاهای آقا رو دیدم، مامان من پاهاشون رو دیدم.» مثل ابر بهار می‌گرید و از دیدن امام ذوق زده شده. انتظار چنین برخوردی را از او ندارم صورتش را می‌بوسم و می‌گویم: «باشه دختر خوبم یه کم آروم باش اگه امام بفهمن تو آنقدر دوستشون داری، خیلی خوشحال میشن.» اشک‌هایش را از روی صورتش پاک می‌کنم و به او لبخند می‌زنم. ✂️ برشی از کتاب قاب های روی دیوار انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
📗 در متن پشت جلد این کتاب می‌خوانید: همه ی خواهر و برادرها حضور دارند؛ حتی برادرم از آن سر دنیا هم یک ساعت است تماس تصویری اش قطع نشده... قرار است نوزاد یک زن پنجاه و دو ساله، بعد از سی و پنج سال سختی، در این اتاق متولد شود؛ به خاطر همین از نقاط مختلف ایران و دنیا این همه آدم جمع شده اند پشت در این اتاق. به قول دکترها دختر من یک نوزاد «طلایی» است. تکه ی طلایی زندگی ام که حدود سی و پنج سال است با کفشهای آهنی به دنبالش دویده‌ام، انگار یک قرن گذشته است؛ یک قرن پر از تكرار و بیم و امید که من کفش‌های آهنی را ورکشیده‌ام و افتاده‌ام توی سربالایی‌های این مسير. ✂️ برشی از کتاب «هر روز معجزه تازه ای اتفاق می‌افتد» انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
📖 آخرین بار که دیدمت روایتی از جنس عاشقانه های مدافعان حرم ✂️ بی خوابی به سرت زده است. فکر کودکان نُبُل، قحطی ای که بر جان شیعیان افتاده. مردانی که شب ها در اردوگاهتان از ترس اسارت زن و بچه شان خواب و خوراک نداشتند و بی وقفه آماده باش بودند در سرت چرخ می زند و آرام و قرار جانت را به یغما می برد. مگر می شود کودک باشی و حق بازی کردن نداشته باشی؟! ماه ها لب به خوراکی های خوش مزه و آبنات های رنگی نزده باشی؟! در طول روز تنها جرعه ای آب سهمیه داشته باشی و به قدر دست کوچکت نان! مگر می شود طفلی را که تعریف درستی از نا امنی می داند باز هم کودک نامید؟! ✂️ برشی از رمان آخرین بار که دیدمت انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
📌 جمعیت زیادی به انتظار دیدار جمع شده اند، برای دیدن امام لحظه شماری می‌کنم دوست دارم هرچه زودتر چهره‌ی مبارک و عرفانی ایشان را از نزدیک ببینم، موقع ورود امام به سکوی سخنرانی، فرشته که خیلی نزدیک به سکو ایستاده با دیدن پاهای امام، اشک روی صورتش سرازیر می‌شود با داد و فریاد می‌گوید: «مامان من پاهای آقا رو دیدم، مامان من پاهاشون رو دیدم.» مثل ابر بهار می‌گرید و از دیدن امام ذوق زده شده. انتظار چنین برخوردی را از او ندارم صورتش را می‌بوسم و می‌گویم: «باشه دختر خوبم یه کم آروم باش اگه امام بفهمن تو آنقدر دوستشون داری، خیلی خوشحال میشن.» اشک‌هایش را از روی صورتش پاک می‌کنم و به او لبخند می‌زنم. ✂️ برشی از کتاب قاب های روی دیوار انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ کلیپ خوانش کتاب 🌹 شمارو دعوت میکنم به شنیدن این خاطره زیبا از سردار رشید اسلام سلیمانی عزیز انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
😍 خاطره « فرماندهی از زیر زمین » بخشی از کتاب حاج فلسطین نوشته خانم الهه آخرتی مروری خاطره محور از زندگی شخصی، اعتقادی و نظامی شهید عماد مغنیه 📚 منبع: کتاب 🛒 سفارش از طریق لینک زیر http://B2n.ir/b21513 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
😍 خاطره « مهمان حضرت زهرا (س) » گوشه ای از خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🇮🇷 📚 منبع: کتاب ✅ خرید آسان اینترنتی b2n.ir/g68313 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
💠 عاشق زیارت عاشورا شد... ✂️ بعضی روزها را هم می‌رفت، قبرستان شیخان سرمزار میرزا جوادآقا ملکی تبریزی. در یکی از کتاب‌های امام خمینی(ره) خوانده بود، درباره مزار او گفته بودند: «آفرین بر قبری که حیات‌آفرین است.» همین شد که عاشقش شد. شب‌های جمعه هم می‌رفت روضه. حالا که زبان فارسی را بهتر می‌فهمید، بیشتر از قبل عاشق روضه بود. عاشق زیارت عاشورا بود. صبح که از خواب بلند می‌شد، فرازهایی از زیارت عاشورا را می‌خواند. بعد می‌رفت سر درس و کارها‌یش. بین بحث‌ها هر وقت فرصت پیدا می‌کرد، بخشی از صد سلام یا صدلعن زیارت عاشورا را زمزمه می‌کرد تا شب. قبل از خواب هم آخرین فرازهای زیات را می‌خواند، سجده شکر می‌کرد و می‌خوابید. 🛒 سفارش اینترنتی کتاب: B2n.ir/w65182 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
_ قاسم مگه کله خر خوردی؟ چرو گردن گرفتی؟ جوابی ندادم، خودش می‌دانست نادر بیچاره هست. آقای فرهادی با تندی راهش را گرفت و ازمان دور شد. نادر یواش به سمتم آمد، ترسش رفته بود اما لب‌هایش چنان آویزان بود که چیزی به رویش نیاوردم. _ قاسم ... چشمان شرمنده اش به خاک زمین میخ شده بود. دستم را روی شانه اش گذاشتم. _ کاکو غمت نباشه طوری نشد که... «دمت گرم» را چنان از ته دل گفت، که به دلم نشست و اخم و تخم آقای فرهادی را از ذهنم بیرون کرد. سرش را بالا آورد و بازویم را گرفت بار دومیه که کمکم میکنی حتما جبران میکنم. دفعه اول فراموشم شده بود که یادآوری اش کرد، شانه اش را فشار دادم. _ دیگه اصلا بهش فکر نکن. تقریبا دو سال پیش بود که توی بازی، چوب خورد به دستش و خونش بند نمی آمد، از درد آب توی چشمهایش جمع شد بریدگی ساعدش را بررسی کردم؛ بخیه هایی که باید میخورد و هزینه ای که باید پرداخت میکرد و پدری که وضع مالی خوبی نداشت. _ پاشو خودم میبرمت در مونگاه. ماشین گرفتم به مقصد مرودشت. _ نذاری مامان و بابات بفهمن ها! ناراحت میشن... ✂️ برشی از کتاب کوچه ای که تکرار می‌شود انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran