#برشی_از_کتاب
😍 خاطره «شماها چکار به این مسائل دارید»
خاطراتی از خادم الرضا، شهید جمهور، شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی
📚 منبع: کتاب #رئیسی_عزیز
😍 در کمتر از ۱۰ روز به چاپ پنجم رسید...
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
😍 خاطره «خودم پشت فرمون میشینم ها»
خاطراتی از خادم الرضا، شهید جمهور، شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی
📚 منبع: کتاب #رئیسی_عزیز
😍 به زودی از انتشارات حماسه یاران
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
😍 خاطره « پابرهنه در میدان »
📚 منبع: کتاب #حاج_فلسطین
🛒 سفارش از طریق لینک زیر
http://B2n.ir/b21513
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
💠 ژوزیان وقتی داشت شام را می آورد بگذارد روی میز چشمش به تصویر تلویزیون افتاد. برای چند ثانیه ای ایستاد و زل زد به تلویزیون گفت: این آقا چقدر شبیه مسیحه، ژروم خوب که نگاه کرد، دید ژوزیان راست می گوید. پیرمرد واقعا شبیه مسیح است. اصلا این تصویر شبیه تابلوی مسیح است زیر درخت سیب. شاید همان جا بود که ژروم آرزو کرد کاش میشد برود نوفل لوشاتو و مسیح را از نزدیک ببیند. مسیح را از نزدیک بشنود.
✂️ #برشی_از_کتاب موسیو کمال روایت زندگی شهید کمال کورسل تنها شهید اروپایی دفاع مقدس
#انتشارات_حماسه_یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
😍 خاطره گوش به فرمان رهبر
📚 منبع: کتاب #سلیمانی_عزیز۲
✅ خرید آسان اینترنتی
b2n.ir/g68313
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
📌 درست همین جا بود که من درس را تا تهش گرفتم و اما طول کشید تا آن را بفهمم. عشق مجید را بزرگ کرده بود، درست مثل باقی مردهای دهات. عشق مجید را جدی کرده بود. عشق مجید را خشن کرده بود و عشق مجید را رقیق کرده بود. یک جور جمع بین دو تا ضد.
با این که برای عاشق شدن مجید، زود بود، اما عشق که آمدنش خبر نمیکند. حالا که علی کمپرسی می¬آورد و مردهای دهات را با داس و بیل و چماق سوار کمپرسی میکرد و به شهر میبرد تا تظاهرات کنند، مجید هم پارکابی کامیون بود و همراه علی میرفت و هیچ کس هم نمیتوانست جلودارش باشد. هر چند علی بخاطر من، گاهی مجید را از همراهی نهی میکرد، اما مجید بخاطر من در این زمینه، از مبارزه کوتاه نیامد.
✂️ برشی از کتاب درس های مجید نوشته سید میثم موسویان
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
💠 آیتالله بهجت مثل دریاست...
✂️ بعد از مرگ مادرش، حرم حضرت معصومه شد تنها پناهگاه کمال. هر روز عصر از تمام شدن کلاسها میرفت، حرم حضرت معصومه. گاهی توی حیاط میایستاد و گاهی جلوی در. گاهی زانو میزد کنار ضریح، جایی که معروف است به پایین پا. سرش را تکیه میداد به ضریح. اشکها روی صورتش سُر میخوردند و میریختند روی پیراهنش. زیرِ لب چیزهایی به فرانسه میگفت، اشعار فارسی میخواند و نوحههای عربی.
بعضی روزها میرفت مسجد فاطمیه نمازش را به امامت آیتالله بهجت میخواند. سیدرسول میخندید: «کمال! آقای بهجت رو دوست داشتیها!» کمال جواب داد: «کاش زودتر دیده بودمشون! به هر کدوم از این علما که نگاه میکنم، تصویر یه چیز دیگه تو ذهنم زنده میشه. عکسهای علامه طباطبایی رو که میبینم، یاد کوه میافتم؛ محکم و قوی. میشه بهش تکیه کنی؛ آیتالله بهجت مثل دریاست. میشه توی اون غرق بشی از بس لطیفه.»
🛒 سفارش اینترنتی کتاب:
B2n.ir/w65182
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
💠 عاشق زیارت عاشورا شد...
✂️ بعضی روزها را هم میرفت، قبرستان شیخان سرمزار میرزا جوادآقا ملکی تبریزی. در یکی از کتابهای امام خمینی(ره) خوانده بود، درباره مزار او گفته بودند: «آفرین بر قبری که حیاتآفرین است.» همین شد که عاشقش شد. شبهای جمعه هم میرفت روضه. حالا که زبان فارسی را بهتر میفهمید، بیشتر از قبل عاشق روضه بود.
عاشق زیارت عاشورا بود. صبح که از خواب بلند میشد، فرازهایی از زیارت عاشورا را میخواند. بعد میرفت سر درس و کارهایش. بین بحثها هر وقت فرصت پیدا میکرد، بخشی از صد سلام یا صدلعن زیارت عاشورا را زمزمه میکرد تا شب. قبل از خواب هم آخرین فرازهای زیات را میخواند، سجده شکر میکرد و میخوابید.
🛒 سفارش اینترنتی کتاب:
B2n.ir/w65182
#موسیو_کمال
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیزر_کتاب
🎞️ کلیپ خوانش کتاب #سلیمانی_عزیز
🌹 شمارو دعوت میکنم به شنیدن این خاطره زیبا از سردار رشید اسلام #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#برشی_از_کتاب سلیمانی عزیز
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
😍 خاطره «نگران سفره مردم»
خاطراتی از خادم الرضا، شهید جمهور، شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی
📚 منبع: کتاب #رئیسی_عزیز
😍 به زودی از انتشارات حماسه یاران
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
✂️ نمیدانم چرا وقتی باهم بودیم و صحبت میکردیم ، وسط حرفهایم عباس ته خودکار را میگذاشت توی دهانش و فشار میداد. علتش را نمیدانستم میپرسیدم هم جواب نمیداد و بحث را عوض میکرد. یک بار آن قدر پاپی آن شدم تا به حرف آمد گفت تو خیلی نسبت به غیبت حساس نیستی میترسم من هوا آلوده بشم برای همین ته خود کار رو میذارم توی دهنم که حواسم باشه توی غیبت نیفتم و ادامه دهندهاش نباشم.
📌 برشی از کتاب خودسازی به سبک شهدا
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
😍 خاطره « خیلی توی نخش بودم! »
📚 منبع: کتاب #فرمانده_۱۷_ساله
🛒 سفارش از طریق لینک زیر
B2n.ir/g33813
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب «تبعیدی ها»
🌹 روایتی خواندنی از روزهای اسارت، خاطرات اسارت حاج محسن کرمی به قلم حمید رستمی
🌐 پیش خرید کتاب با تخفیف ویژه:
https://b2n.ir/d77604
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
😍 خاطره؛ برشی از کتاب « عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت »
📚 منبع: کتاب #آخرین_بار_که_دیدمت
📖 آخرین بار که دیدمت، عاشقانه ای از جنس مدافعین حرم
🛒 سفارش از طریق لینک زیر
http://B2n.ir/h23693
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
📖 آخرین بار که دیدمت
روایتی از جنس عاشقانه های
مدافعان حرم
✂️ بی خوابی به سرت زده است. فکر کودکان نُبُل، قحطی ای که بر جان شیعیان افتاده. مردانی که شب ها در اردوگاهتان از ترس اسارت زن و بچه شان خواب و خوراک نداشتند و بی وقفه آماده باش بودند در سرت چرخ می زند و آرام و قرار جانت را به یغما می برد. مگر می شود کودک باشی و حق بازی کردن نداشته باشی؟! ماه ها لب به خوراکی های خوش مزه و آبنات های رنگی نزده باشی؟! در طول روز تنها جرعه ای آب سهمیه داشته باشی و به قدر دست کوچکت نان! مگر می شود طفلی را که تعریف درستی از نا امنی می داند باز هم کودک نامید؟!
✂️ برشی از رمان آخرین بار که دیدمت
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
⭕️ نگرانی مبادا در راه بگذاردتان تا کوی ذوالفقاری راه زیاد است کلاه لبه دارت را روی صورتت میکشی و برای لحظه ای چشمهایت را میبندی. ساعت از یازده گذشته و آفتابِ تیز توی صورتت میخورد.
_ عراقیا با ماشین از رودخونه رد شدن مُ خودم ماشینا به دیدم، جای چرخشون هنوز روی خاک تازه بود.
و وقتی از او پرسیدی چرا این قدر نفس نفس میزند؟ بریده بریده گفته بود:
_ میخواستُم عِراقيا نفهمن صدای موتور تریل زیادن با دوچرخه اومدم.»
باد در گوشهایت می پیچد. چقدر دلت میخواست بروی کنار اروند و کمی بنشینی شنای بچهها را تماشاکنی و به «سلام» جناب سروان های اهالی جواب بدهی بعد هم از بازار ماهی فروشها دو تا ماهی صبور بگیری و ببری خانه.
احساس میکنی صدای هواپیما میآید چشمهایت را باز میکنی و به آسمان خیره میشوی. نفست را حبس میکنی، چیزی نمیبینی با خودت میگویی:
_ جناب بنی صدر که نمیخواد مملکتش رو به باد بده. حتما یه چیزی میدونه که به ارتش آماده باش نمیده و باز چشمهایت را میبندی.
در راه تعداد زیادی از مردم را میبینی که با هرچه دارند و ندارند به طرف رود میروند.
✂️ برشی از کتاب دریاقلی
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
📌 جمعیت زیادی به انتظار دیدار جمع شده اند، برای دیدن امام لحظه شماری میکنم دوست دارم هرچه زودتر چهرهی مبارک و عرفانی ایشان را از نزدیک ببینم، موقع ورود امام به سکوی سخنرانی، فرشته که خیلی نزدیک به سکو ایستاده با دیدن پاهای امام، اشک روی صورتش سرازیر میشود با داد و فریاد میگوید: «مامان من پاهای آقا رو دیدم، مامان من پاهاشون رو دیدم.» مثل ابر بهار میگرید و از دیدن امام ذوق زده شده. انتظار چنین برخوردی را از او ندارم صورتش را میبوسم و میگویم: «باشه دختر خوبم یه کم آروم باش اگه امام بفهمن تو آنقدر دوستشون داری، خیلی خوشحال میشن.» اشکهایش را از روی صورتش پاک میکنم و به او لبخند میزنم.
✂️ برشی از کتاب قاب های روی دیوار
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
📗 در متن پشت جلد این کتاب میخوانید:
همه ی خواهر و برادرها حضور دارند؛ حتی برادرم از آن سر دنیا هم یک ساعت
است تماس تصویری اش قطع نشده...
قرار است نوزاد یک زن پنجاه و دو ساله، بعد از سی و پنج سال سختی، در این اتاق متولد شود؛ به خاطر همین از نقاط مختلف ایران و دنیا این همه آدم جمع شده اند پشت در این اتاق. به قول دکترها دختر من یک نوزاد «طلایی» است. تکه ی طلایی زندگی ام که حدود سی و پنج سال است با کفشهای آهنی به دنبالش دویدهام، انگار یک قرن گذشته است؛ یک قرن پر از تكرار و بیم و امید که من کفشهای آهنی را ورکشیدهام و افتادهام توی
سربالاییهای این
مسير.
✂️ برشی از کتاب «هر روز معجزه تازه ای اتفاق میافتد»
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
📖 آخرین بار که دیدمت
روایتی از جنس عاشقانه های
مدافعان حرم
✂️ بی خوابی به سرت زده است. فکر کودکان نُبُل، قحطی ای که بر جان شیعیان افتاده. مردانی که شب ها در اردوگاهتان از ترس اسارت زن و بچه شان خواب و خوراک نداشتند و بی وقفه آماده باش بودند در سرت چرخ می زند و آرام و قرار جانت را به یغما می برد. مگر می شود کودک باشی و حق بازی کردن نداشته باشی؟! ماه ها لب به خوراکی های خوش مزه و آبنات های رنگی نزده باشی؟! در طول روز تنها جرعه ای آب سهمیه داشته باشی و به قدر دست کوچکت نان! مگر می شود طفلی را که تعریف درستی از نا امنی می داند باز هم کودک نامید؟!
✂️ برشی از رمان آخرین بار که دیدمت
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
📌 جمعیت زیادی به انتظار دیدار جمع شده اند، برای دیدن امام لحظه شماری میکنم دوست دارم هرچه زودتر چهرهی مبارک و عرفانی ایشان را از نزدیک ببینم، موقع ورود امام به سکوی سخنرانی، فرشته که خیلی نزدیک به سکو ایستاده با دیدن پاهای امام، اشک روی صورتش سرازیر میشود با داد و فریاد میگوید: «مامان من پاهای آقا رو دیدم، مامان من پاهاشون رو دیدم.» مثل ابر بهار میگرید و از دیدن امام ذوق زده شده. انتظار چنین برخوردی را از او ندارم صورتش را میبوسم و میگویم: «باشه دختر خوبم یه کم آروم باش اگه امام بفهمن تو آنقدر دوستشون داری، خیلی خوشحال میشن.» اشکهایش را از روی صورتش پاک میکنم و به او لبخند میزنم.
✂️ برشی از کتاب قاب های روی دیوار
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیزر_کتاب
🎞️ کلیپ خوانش کتاب #سلیمانی_عزیز
🌹 شمارو دعوت میکنم به شنیدن این خاطره زیبا از سردار رشید اسلام #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#برشی_از_کتاب سلیمانی عزیز
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
😍 خاطره « فرماندهی از زیر زمین » بخشی از کتاب حاج فلسطین نوشته خانم الهه آخرتی مروری خاطره محور از زندگی شخصی، اعتقادی و نظامی شهید عماد مغنیه
📚 منبع: کتاب #حاج_فلسطین
🛒 سفارش از طریق لینک زیر
http://B2n.ir/b21513
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
😍 خاطره « مهمان حضرت زهرا (س) » گوشه ای از خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🇮🇷
📚 منبع: کتاب #سلیمانی_عزیز۲
✅ خرید آسان اینترنتی
b2n.ir/g68313
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
💠 عاشق زیارت عاشورا شد...
✂️ بعضی روزها را هم میرفت، قبرستان شیخان سرمزار میرزا جوادآقا ملکی تبریزی. در یکی از کتابهای امام خمینی(ره) خوانده بود، درباره مزار او گفته بودند: «آفرین بر قبری که حیاتآفرین است.» همین شد که عاشقش شد. شبهای جمعه هم میرفت روضه. حالا که زبان فارسی را بهتر میفهمید، بیشتر از قبل عاشق روضه بود.
عاشق زیارت عاشورا بود. صبح که از خواب بلند میشد، فرازهایی از زیارت عاشورا را میخواند. بعد میرفت سر درس و کارهایش. بین بحثها هر وقت فرصت پیدا میکرد، بخشی از صد سلام یا صدلعن زیارت عاشورا را زمزمه میکرد تا شب. قبل از خواب هم آخرین فرازهای زیات را میخواند، سجده شکر میکرد و میخوابید.
🛒 سفارش اینترنتی کتاب:
B2n.ir/w65182
#موسیو_کمال
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran
#برشی_از_کتاب
_ قاسم مگه کله خر خوردی؟ چرو گردن گرفتی؟
جوابی ندادم، خودش میدانست نادر بیچاره هست. آقای فرهادی با تندی راهش را گرفت و ازمان دور شد. نادر یواش به سمتم آمد، ترسش رفته بود اما
لبهایش چنان آویزان بود که چیزی به رویش نیاوردم.
_ قاسم ...
چشمان شرمنده اش به خاک زمین میخ شده بود. دستم را روی شانه اش
گذاشتم.
_ کاکو غمت نباشه طوری نشد که...
«دمت گرم» را چنان از ته دل گفت، که به دلم نشست و اخم و تخم آقای فرهادی را از ذهنم بیرون کرد. سرش را بالا آورد و بازویم را گرفت بار دومیه که کمکم میکنی حتما جبران میکنم.
دفعه اول فراموشم شده بود که یادآوری اش کرد، شانه اش را فشار دادم.
_ دیگه اصلا بهش فکر نکن.
تقریبا دو سال پیش بود که توی بازی، چوب خورد به دستش و خونش بند نمی آمد، از درد آب توی چشمهایش جمع شد بریدگی ساعدش را بررسی کردم؛ بخیه هایی که باید میخورد و هزینه ای که باید پرداخت میکرد و پدری
که وضع مالی خوبی نداشت.
_ پاشو خودم میبرمت در مونگاه.
ماشین گرفتم به مقصد مرودشت.
_ نذاری مامان و بابات بفهمن ها!
ناراحت میشن...
✂️ برشی از کتاب کوچه ای که تکرار میشود
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷 @hamasehyaran