4_650210855513751801.mp3
1.79M
👆فرمان رسیده از خمینی رهبرایمان حاج صادق آهنگران
این دعوت نامه از طرف برادران شهید رستمخانی هست
👈دعوتید به کانال حماسه سازان
🍀🍀🍀🍀🌺🌺🌺🌺
نشر معارف شهدا در حماسه سازان زنجان در ایتا👇
کانال حماسه سازان
کانال رزمندگان زنجان
اینجا قرارگاه شهدا🌹است
انتقال مطلب با ذکر منبع
نشر مطالب صدقه جاریه است
محفل انس و رفاقت با شهدا🌹
دعوت شهدا هستید👇👇
همه دعوتید به محفل رزمندگان
┄┅☫🇮🇷کانال حماسه سازان🇮🇷☫┅┄
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به فرماندهان و رزمندگان لشگر خوبان
به یاد شبهای عملیات
🍀🍀🍀🍀🌺🌺🌺🌺
نشر معارف شهدا در حماسه سازان زنجان در ایتا👇
کانال حماسه سازان
کانال رزمندگان زنجان
اینجا قرارگاه شهدا🌹است
انتقال مطلب با ذکر منبع
نشر مطالب صدقه جاریه است
محفل انس و رفاقت با شهدا🌹
دعوت شهدا هستید👇👇
همه دعوتید به محفل رزمندگان
┄┅☫🇮🇷کانال حماسه سازان🇮🇷☫┅┄
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹
گزارش به خاک هویزه=ق ۶۲
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
✍قرار بود بچههای سپاه یک گردان ۳۰۰ نفره را وارد عملیات کنند. نیروها از سوسنگرد، اهواز و جاهای دیگر آمدند و در هویزه مستقر شدند. از اصفهان گروهی به فرماندهی برادر فرزانه آمده بودند. بچههای مسجد سلیمان هم به فرماندهی برادر کریمپور آمده بودند. گروههای مختلفی از مشهد، سبزوار، تهران، شیراز و جاهای دیگر در میان بچههای سپاه به چشم میخوردند. عده زیادی از آنها، از جمله دانشجویان پیرو خط امام بودند که در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در روز سیزدهم آبان ۱۳۵۸ شرکت کرده بودند.
شب چهاردهم دیماه فرا رسید. کلیه هماهنگیها را انجام دادیم و همه چیز برای عملیات شب پانزدهم آماده بود. یکی، دو شب قبل از عملیات، برادر صادق آهنگران آمده و برای ما نوحه جالبی خواند.
در آن مقطع از جنگ احساس میکردیم قبله جنگ هویزه شده است. شهری کوچک و دورافتاده اما دارای نامی پرآوازه. نماز را پشت سر علمالهدی اقامه کردیم. نماز که تمام شد، سید حسین به من گفت: «یونس، ماشین را روشن کن!» من ماشین را روشن کردم و علمالهدی خودش پشت فرمان نشست. من هم جلو کنار دستش نشستم. قرار شد نیروهایی را که آمده بودند از سیاهی شب استفاده کنیم و ببریم جلوی تانکهای ارتش خودمان مستقر کنیم تا فردا صبح آماده رزم باشند. ما در آن روزها تنها یک ماشین لندکروز بیشتر نداشتیم. همه کارهایمان را با همان یک ماشین انجام میدادیم. گروههای سپاهی را یکی یکی توزیع میکردیم، سوار ماشین کرده و به جایی که از پیش مشخص شده بود میبردیم. رانندگی ماشین در همه مراحل را خود سید حسین انجام میداد. چندین بار بچههای مختلف را بردیم و پیاده کردیم. وقتی هم که میرسیدیم، حسین خودش پیاده میشد و نیروها را راهنمایی و هدایت میکرد تا در چه مکانی مستقر شوند. تا حوالی ساعت یک بامداد کارمان طول کشید و همه را مستقر کردیم. فقط هسته اصلی سپاه هویزه که همان ۵۰ نفر بود، در مقر باقی ماند. ساعت یک و نیم که به مقرمان برگشتیم، من و حسین حسابی گرسنه، خسته و کوفته بودیم. مقداری نان خشک گیر آوردیم و گرسنگیمان را برطرف کردیم.
بچهها پروانهوار آمدند و گرد حسین نشستند. همه شور و شوق خاصی داشتیم. فردا برای ما روز سرنوشت بود. عملیاتی که هفتهها و ماهها در آرزویش بودیم، در شرف تحقق بود. کسی تا صبح سر به بالین نگذاشت. عدهای نماز شب خواندند، عدهای دعا و نیایش کردند. جمعی هم از همدیگر خداحافظی کردند. فضای معنوی خاصی بر سرتاسر مقرمان حاکم شده بود. آن شب نمیدانم چرا، من در فکر شهید اصغر گندمکار و شهید رضا پیرزاد افتادم. با خود فکر کردم که به زودی آنها را در آن دنیا ملاقات خواهم کرد. حال عجیبی داشتم. یادم است برادر جلالی آن شب آبی گیر آورد و به سر و صورت خود صفایی داد، انگار که میخواست به حجله عروس برود. غفار درویشی هم نشسته بود و با چشمانی پر از اشک، داشت وصیتنامهاش را مینوشت. چند نفر داشتند با هم شوخی میکردند. آن شب حسین، حسین هر شب نبود، برای من مسجل شده بود که آخرین شب زندگی حسین است و فردا قطعاً به شهادت خواهد رسید. از ما برای غسل شهادت آب گرم خواست. به او گفتم= آقا سید! خدا خیرت بدهد، تو هم توی این هیر و ویر برای غسل کردن وقت گیر آوردی؟
علم الهدی در پاسخم گفت= هر طور شده آب پیدا کنید تا غسل کنم.
گفتم=مگر میخواهی به ملاقات کسی بروی که به غسل نیاز داری؟
علم الهدی با لحن آرامی به من گفت=بله، میخواهم به ملاقات کسی بروم.
من که حسابی از مرحله پرت بودم، گفتم= تو فردا فرمانده ما هستی، کجا میخواهی بروی؟! باید بمانی نزد ما.
علم الهدی تبسمی کرد و گفت= میخواهم به ملاقات خدا بروم.
سکوت خاصی بر فضا حاکم شد. من گریهام گرفت. احمد خمینی که کنارم ایستاده بود، گفت= یونس ! این حسین شهید میشود، نگذار فردا در عملیات شرکت کند! به احمد گفتم=
ایشان فرمانده من است، نه من فرمانده ایشان.
آن شب حسین طوری رفتار کرد که برای همه ما مسجل شد شب آخر زندگیاش است و فردا از میان ما خواهد رفت و به اصغر و رضا خواهد پیوست. غفار درویشی آب آورد و آب ریخت و حسین سرش را شست. غسلش که تمام شد، به مسؤول انبار گفت=
«در انبار لباس نو داری؟
:بله!:
«میان بچهها توزیع کن!»
برخیها رفتند و لباس نو نظامی گرفتند و به تن کردند. پیام حسین را آنها خوب فهمیده بودند. آن شب سید حسین علم الهدی نماز شب با حالی خواند و حسابی گریه کرد و خودش را سبک کرد.
همراه باشید
🍀🍀🍀🍀🌺🌺🌺🌺
نشر معارف شهدا در حماسه سازان زنجان در ایتا👇
کانال حماسه سازان
کانال رزمندگان زنجان
اینجا قرارگاه شهدا🌹است
انتقال مطلب با ذکر منبع
┄┅☫🇮🇷کانال حماسه سازان🇮🇷☫┅┄
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
1_455539739.mp3
382K
نوحه سرایی
بعد از آزادی شهر هویزه
شهر عشق و شور و ایمان
تربت پاک شهیدان
آرام خاموش
آرام خاموش
شعر= حبیب اله معلمی
محل اجرا= هویزه
زمان اجرا= سال=۱۳۶۰ در دعای کمیل شب مبعث در این مراسم باد بسیار شدیدی وزید و پلاکاردها و داربست ها را به هم پیچید.
🍀🍀🍀🍀🌺🌺🌺🌺
نشر معارف شهدا در حماسه سازان زنجان در ایتا👇
کانال حماسه سازان
کانال رزمندگان زنجان
اینجا قرارگاه شهدا🌹است
انتقال مطلب با ذکر منبع
نشر مطالب صدقه جاریه است
محفل انس و رفاقت با شهدا🌹
دعوت شهدا هستید👇👇
همه دعوتید به محفل رزمندگان
┄┅☫🇮🇷کانال حماسه سازان🇮🇷☫┅┄
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
سلام دلاور ارادتمندم
برادر بهتر از جانم
تو که با ذکر این خاطرات دل ما را آرام می کنی و امیدواربه پایانی خوش
در رابطه با شهید عاشق علم الهدی هویزه و صدای شنی تانک ها من در بعد از دوران دفاع مقدس با تعدادی همرزم به جبهه های جنوب آمدم و در این محل صدای شنی تانک ها را به مثابه ی اسبهایی که در روز عاشورا بر ابدان شهدا تاختند شنیدم و عطر شهدا را استشمام کردم و امروز که شما متن را نوشتید و خواندم به خدای محمد ص حس پروازی دارم که فقط خداوند متعال شاهد است و بس
ممنون و التماس دعا
علی عبدالله
نظرات
سلام
کانال رو به چندنفردوستان جنگ ندیده معرفی کردم
وقتی پریشب درمورد جنگ وگریز هویزه وسوسنگرد رو خوندن تمثیل جالبی زدن
:ظهرعاشورا
ندای هل من ناصر
دنبال ابدان شهداگشتن:
وقتی بعضی رخدادهای جنگ رو که خودم ناظربودم براشون توضیح دادم حسرت نبودنشون در ۸ سال دفاع مقدس ،درچهره وکلامشون هویدا بود
امیدوارم خط شهدا خدای ناکرده کمرنگ نشه
علیرضا
نظرات
کاش آن روزها هم
فضای مجازی بود!
تا این جوان بسیجی عکس خودش را
می گذاشت و می نوشت:
من و پای قطع شدم
همین الان یهویی
برای دفاع از وطن ...
تا مرد میدان وطن دوستی
معلوم شود کیست
عکس
🍀🍀🍀🍀🌺🌺🌺🌺
نشر معارف شهدا در حماسه سازان زنجان در ایتا👇
کانال حماسه سازان
کانال رزمندگان زنجان
اینجا قرارگاه شهدا🌹است
انتقال مطلب با ذکر منبع
نشر مطالب صدقه جاریه است
محفل انس و رفاقت با شهدا🌹
دعوت شهدا هستید👇👇
همه دعوتید به محفل رزمندگان
┄┅☫🇮🇷کانال حماسه سازان🇮🇷☫┅┄
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمان هزاران شهید
بر اعمال شما دوخته شده است
شهید مهدی زینالدین
کلیپ نماهنگ
شهید زین.الدین
🍀🍀🍀🍀🌺🌺🌺🌺
نشر معارف شهدا در حماسه سازان زنجان در ایتا👇
کانال حماسه سازان
کانال رزمندگان زنجان
اینجا قرارگاه شهدا🌹است
انتقال مطلب با ذکر منبع
نشر مطالب صدقه جاریه است
محفل انس و رفاقت با شهدا🌹
دعوت شهدا هستید👇👇
همه دعوتید به محفل رزمندگان
┄┅☫🇮🇷کانال حماسه سازان🇮🇷☫┅┄
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈
➡️@hamasesazanznj🇮🇷🇮🇷عضو شوید👈