فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد همه شهدا و شهدای منا
شهید حاجی حسنی کارگر
#تلاوت
@hamdelanqoran🌸✨🌸✨
کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج🌼
#امام_زمان
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
@hamdelanqoran
#همدلان_قرآن
#آیه ۶۶🌹از سوره نساء🌹
وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِنْ دِيَرِكُم مَّافَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوْعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً
و اگر به آنان حكم مى كردیم كه تن به كشتن دهید (ویكدیگر را به فرمان ما بكشید) یا از خانه و سرزمین خود بیرون روید، جز افرادى اندك، این دستور را انجام نمى دادند و اگر آنان به آنچه پند داده مى شوند عمل مى كردند، برایشان بهتر و در پایدارى مؤثرتر بود.
آیه ۶۶🌹از سوره نساء🌹
وَلَوْ=و اگر
أَنَّا = هر آینه
كَتَبْنَا = ما می نوشتیم(مقرر می کردیم)
عَلَيْهِمْ=بر آنان
أَنِ اقْتُلُواْ =که بکشید
أَنْفُسَكُمْ= خودتان را
أَوِ = یا
اخْرُجُواْ= بیرون روید
مِنْ= از
دِيَرِكُم= خانه هایتان
مَّافَعَلُوهُ=نمی کردند آن را
إِلَّا = مگر
قَلِيلٌ = اندکی
مِّنْهُمْ = از آن ها
وَلَوْ=و اگر
أَنَّهُمْ=آنها
فَعَلُواْ =می کردند
مَا=آنچه
يُوْعَظُونَ= پند داده می شوند
بِهِ=به آن
لَكَانَ= البته می بود
خَيْراً= بهتر
لَّهُمْ= برای آنان
وَأَشَدَّتَثْبِيتاً=و استوار تر (در دین)
#امام_زمان
#همدلان_قرآن
@hamdelanqoran
به نام خدا
سلام
پاسخ سوال روز گذسته : بجای حج به جبهه بروند
سوال روز پنجشنبه ۲۳ فروردین ماه
با گوش فرا دادن به فایل صوتی فوق(تفسیر آیه ۶۶ سوره مبارکه ی نساء، استاد قرائتی) بفرمایید که:
در چه صورت ایمانمان براق و سفید و تیز میشود؟
ثواب امروز هدیه به روح پاک #شهید اکبر کرباسیان از ورنامخواست اصفهان
پاسخ دهندگانی که اولین بار هست پاسخ می دهند مهلت ارسال پاسخها تا ساعت ۲۴ شب به آیدی زیر :
@sebghatalah110
پاسخ دهندگان قبلی حتما و فقط به همان آیدی که قبلا در شخصی اعلام شده ارسال نمایند.
لطفا قوانین سوال و پاسخ روزانه ی قرآنی که در کانال سنجاق گردیده را مطالعه بفرمایید.
@hamdelanqoran
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
#امام_زمان
#همدلان_قرآن
▪️فراموشی در پرداخت زکات فطره
🔹سؤال:👇
فراموش کرده ایم زکات فطره بپردازیم، حکم آن چیست؟
✅ پاسخ:👇
اگر زکات فطره را جدا کرده اید همان را بپردازید و اگر جدا نکرده اید، بنا بر احتیاط واجب باید بدون نیت ادا و قضا جدا کرده و با قصد قربت بپردازید.
@hamdelanqoran🌸✨🌸✨
کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ ﴿۴۶﴾
[به آنان گويند] با سلامت و ايمنى در آنجا داخل شويد (۴۶)
وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ ﴿۴۷﴾
و آنچه كينه [و شائبه هاى نفسانى] در سينه هاى آنان است بركنيم برادرانه بر تختهايى روبروى يكديگر نشسته اند (۴۷)
لَا يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِينَ ﴿۴۸﴾
نه رنجى در آنجا به آنان مى رسد و نه از آنجا بيرون رانده مى شوند (۴۸)
نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿۴۹﴾
به بندگان من خبر ده كه منم آمرزنده مهربان .
#تلاوت
@hamdelanqoran🌸✨🌸✨
کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکته :
ﺩﻝ ﺁﺭﺍم ﻭ ﻧﻔﺲ ﻣﻄﻤﺌﻨﻪ، ﺑﺎ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ. «ﺍﻟﺎ ﺑﺬﻛﺮﺍﻟﻠّﻪ ﺗﻄﻤﺌﻦّ ﺍﻟﻘﻠﻮﺏ» ﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ. «ﺍﻗﻢ ﺍﻟﺼّﻠﺎﺓ ﻟﺬﻛﺮﻱ»
ﺭﺍﺿﻲ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﺮﺿﻲ ﺑﻮﺩﻥ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻧﻔﺲ ﻣﻄﻤﺌﻨﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺭﺍﺿﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺭﺍﺿﻲ ﺍﺳﺖ.
ﺍﺯ ﺍﻣﺎم ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم ﺳﺆﺍﻝ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ ﻣﺆﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﻲ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺿﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻭﻟﻲ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻗﺒﺾ ﺭﻭﺡ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻟﺪﺍﺭﻱ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﺮم، ﭼﺸﻤﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﻦ. ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭ ﻋﻠﻲ ﻭ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺣﺴﻴﻦ ﻭ ﺳﺎﻳﺮ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴﻠﺎم ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﺪ. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ: ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻣﺆﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍﺿﻲ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻄﺎﺏ «ﻳﺎ ﺍﻳّﺘﻬﺎ ﺍﻟﻨﻔﺲ ﺍﻟﻤﻄﻤﺌﻨّﺔ» ﺭﺍ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﺩ.
#تلاوت
@hamdelanqoran🌸✨🌸✨
کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#🌹دعای_سی_و_هفتم
صحیفه سجادیه 🌹
┄┄┅═✧❁🌹💎🌹❁✧═┅
🌺فَلَوْ لَا أَنَّ الشَّيْطَانَ يَخْتَدِعُهُمْ عَنْ طَاعَتِكَ مَا عَصَاكَ عَاصٍ ، وَ لَوْ لاَ أَنَّهُ صَوَّرَ لَهُمُ الْبَاطِلَ فِي مِثَالِ الْحَقِّ مَا ضَلَّ عَنْ طَرِيقِكَ ضَالٌّ
🤲 اما اگر نبود اين كه شيطان فريبشان مىدهد و از اطاعت تو دورشان مىدارد، هيچ نافرمانى، معصيت تو نمىكرد، و اگر باطل را به چهرهى حق در نمىآورد، هيچ كس از راه تو بيراه نمىگشت.
@hamdelanqoran🌸✨🌸✨
کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال دلمان را در محضر قرآن تغییر دهیم .
#تلاوت
@hamdelanqoran🌸✨🌸✨
کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکته ای کوتاه از آیه ۸۹ و ۹۰ سوره مبارکه انبیاء بر گرفته از تفسیر نور
۱- ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺟﻨﮓ ﺧﻨﺪﻕ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ: ﺧﺪﺍﻳﺎ! ﺗﻮ ﻋﺒﻴﺪﺓﺑﻦ ﺍﻟﺤﺎﺭﺙ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﻲ ﻭ ﺣﻤﺰﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺍُﺣﺪ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﻋﻠﻲّ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺭﺍ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: «ﺭﺏّ ﻟﺎ ﺗﺬﺭﻧﻲ ﻓﺮﺩﺍً ﻭ ﺍﻧﺖ ﺧﻴﺮ ﺍﻟﻮﺍﺭﺛﻴﻦ»(٧٣٩)
۲- ﺍﻣﺎم ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻱ «ﺭﻏﺒﺎً ﻭ ﺭﻫﺒﺎً» ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺭﻏﺒﺖ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺩﻋﺎ ﻛﻒ ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻲ ﻭ ﺭﻫﺒﺖ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﻳﻲ.(٧٤٠)
شحات انور
@hamdelanqoran🌸✨🌸✨
کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
ادامه دارد ...
@hamdelanqoran🌸✨🌸✨
کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابلم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
ادامه دارد ...
@hamdelanqoran🌸✨🌸✨
کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸
برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
✨✨✨✨✨✨✨✨