eitaa logo
همدلان قرآن🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
150 فایل
✨﷽✨ 📖 رسول اکرم( ص ): ✨حاملان وحافظان قرآن مشمول رحمت خاص خدا هستند. پیشنهادات و انتقادات👈 @zej_278 جهت پاسخگویی به سوالات تفسیر 👇 @Hn4664
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴در چه گذشت۰۰۰ ▪️سوم الاحرام نامه امام حسین علیه السلام به اهل کوفه ورودعمرسعدملعون به کربلا 🔺وقایع نگار روزانه برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
9🌹ازسوره آل عمران 🌹 رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (راسخان علم در ادامه دعا گويند:) پروردگارا! همانا تو مردم را براى روزى كه در آن شكى نيست گرد آورى. همانا خداوند وعده‌ى خود را تخلّف نمى‌كند آیه9🌹ازسوره آل عمران 🌹 رَبَّنا =پروردگارا إِنَّكَ=همانا تویی جامِعُ=گرد آورنده ی النَّاسِ=مردمان لِيَوْمٍ=برای روزی که لا =نيست رَيْبَ=هیچ تردیدی فِيهِ=در آن إِنَّ=همانا اللَّهَ=الله لا يُخْلِفُ=خلاف نمی کند الْمِيعادَ=وعده ی خودرا @hamdelanqoran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمود رمضان( ) برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
🌷 با سلام و التماس دعا ازشما بزرگواران که هر روزتان را با معارف قرآن در آمیخته اید🌿 🔹۱۲ هدیه متبرک به کلام وحی، مربوط به سوال و پاسخ روزانه ی کانال همدلان قرآن،در هفته ی گذشته طبق اولویت به این ۱۲عزیز تعلق گرفت🌿🌿👇 ۱:جناب آقای محمدرضا عبدالوند همدان ۲:جناب آقای علیرضا بهداروندی چهارمحال و بختیاری ۳: سرکار خانم نسرین انوشفر خوزستان ۴:سرکارخانم لیلا بهروزی کازرون ۵:سرکارخانم مریم روانخواه فارس ۶:سرکارخانم صدیقه سلطانی مشهد ۷:سرکارخانم گلی طومار خانی زنجان ۸:سرکارخانم خدیجه صفی پور کرمان ۹:سرکارخانم رقیه احمدی ۱۰:سرکارخانم مرضیه جلیلی همدان ۱۱:سرکارخانم مرضیه آرایی مازندران ۱۲:سرکار خانم نجیبه خاتم شیراز ❇️هر هفته ۱۲ هدیه متبرک به آیات قرآن به ۱۲ نفر❇️ ⬅️ضمن عرض تبریک، تصویر شارژ هدیه ی برندگان بزرگوار تا آخر هفته ی جاری متناسب با نوع شماره ای که با آن ، پاسخ سوالات را ارسال مینمایند(همراه اول،ایرانسل و...) برای آنان ارسال خواهد شد انشااللهگ ⬅️ بزرگوار: اگر شماره موبایل دیگری را جهت دریافت شارژ هدیه، مد نظر دارند، شماره مورد نظر را، به آیدیِ ارسال پاسخ خود اعلام و به آیدی مربوطه تاکید نمایند که شارژ هدیه شان متناسب با همین شماره ی اعلام شده برایشان ارسال گردد. باتشکر 🌹🌹 @hamdelanqoran
▪️وضو گرفتن با آب معدنی نذری 🔹سؤال:👇 آیا وضو گرفتن با آب معدنی که برای زوار اربعین نذر شده و مشخص نشده که برای خوردن است یا کار مشخص دیگر، و نذر عام زوّار می باشد، اشکال دارد؟ ✅پاسخ:👇 در فرض سؤال جایز نیست، مگر این که بداند مالک آب رضایت دارد. ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ 📚 ╭┅────────┅╮ برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff ╰┅────────┅╯
💎برڪاٺ دعـاے بـراے فـرج امـام زمـان عجـل‌الله فرجـه 🌺 برڪٺ یـازدهــــم 🌱 @hamdelanqoran
💠برڪاٺ دعـاے بـراے فـرج امـام زمـان عجـل‌الله فرجـه 🕊 برڪٺ دوازدهــــم 🌹 @hamdelanqoran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حامدشاکرنژاد(سوره مبارکه نصر) برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
💢 🌹 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ادامه دارد ... @hamdelanqoran🌸✨🌸✨ کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸 برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
💢 🌹 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💠 گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. 💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ادامه دارد ... @hamdelanqoran🌸✨🌸✨ کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸 برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
🌹☀️🍃 ﷽ 🍃☀️🌹 💠 اعمال ♦️ شب 1️⃣ صد ركعت نماز 🔅 در هر رکعت : حمد+ ۳ توحید ◀️ پس از اتمام کل نماز : 🔸 هفتاد مرتبه 🔆 سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُللهِِ وَلااِلهَ اِلاَّ اللهُ وَاللهُ اَكْبَرُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ العَظيمِ (در روايت ديگری پس از العلي العظيم، استغفار هم دارد) 2️⃣ چهار ركعت نماز در آخر شب 🔅 در هر ركعت: حمد+ ۱۰ آیه الکرسی + ۱۰ توحید+ ۱۰ فلق + ۱۰ ناس ◀️ پس از سلام 🔸 صدمرتبه: سوره توحيد 3️⃣ چهار ركعت نماز 🔅 در هر ركعت: حمد + ۵۰ توحید ( اين نماز برابر است با عليه السّلام كه فضيلت بسيار دارد) ◀️ پس از نماز: 🔸 ذكر خدا و صلوات بر رسول خدا صلي اللّه عليه و لعن بر دشمنان اهل‌بیت علیهم‌السلام 4️⃣ : شب زنده داری ( معادل عبادت جميع فرشتگان و برابر هفتاد سال عبادت است) 5️⃣ اگر كسي توفيق داشت در چنين شبي در باشد 🔸 امام حسين عليه السّلام را كند و نزد آن حضرت تا صبح كند، خدا او را آغشته به خون امام حسين عليه‌السّلام و در زمره ی شهدا با آن حضرت محشور فرمايد. التماس دعا 🖤 @hamdelanqoran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁨🎥 🏴برای اولین بار صحنه واقعی روز منطبق بر مقاتل به صورت کامل با اجرای هنرمندان عراقی در به تصویر کشیده شد.⁩ ⁨@hamdelanqoran🌸✨🌸✨ کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸 برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
/ آیه ۶۵ 🔹إِنَّ ٱلْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا 🔸به یقین عزّت،همه از آنِ خداست 🌷عکس نوشته های قرآنی🌷 🖤 @hamdelanqoran
کربلایت سهم‌ ما ؛ بدها نشد این اربعین . . پابرهنه می‌روم سمتی که بغضم بشکند (:❤️‍🩹
🏴 اَللّٰهُمَّ ارْزُقْنِی شَفٰاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ...🤲 🌷عکس نوشته های قرآنی🌷 /
salavat+(10).mp3
1.02M
شماره ۶🍃🌸🍃🌸 صلوات قرآنی (سبک دیدن روی ماه تو...) اللهم صل علی محمد و آله یا رب صل علیه و آله