eitaa logo
همه چی دون
13.6هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
با همه چی دون هرچی دوست داری بدون 😉🤔 به متنوع ترین کانال علمی در ایتا خوش آمدید 👌🏻🙏🏻 جهت تبلیغات : 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2121793950C9ec2e542b1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان‌ فراموش نشه🌺 🍀پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله: ☘️الصَّلاةُ عِمادُ الدِّينِ، فَمَن تَرَكَ صلاتَهُ مُتَعَمِّداً فَقَد هَدَمَ دِينَهُ، و مَن تَرَكَ أوقاتَها يَدخُلُ الوَيلَ، و الوَيلُ وادٍ في جَهَنَّمَ كما قالَ اللّهُ تعالى: «فَوَيلٌ لِلمُصَلِّينَ * الذينَ هُمْ عَن صَلاتِهِم ساهُونَ 🌱نماز ستون دين است؛ پس هر كه نماز خود را عمدا نخواند، دين خود را تباه كرده است و هر كه آن را در وقتش نخواند، به ويل درآيد و ويل، درّه‌اى است در دوزخ، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «ويل براى نمازگزاران است؛ آنان كه از نماز خود غافلند. 📚 جامع الأخبار، ص١٨۵، ح۴۵۵ @hamechydon
🚨 داستان عجیب ازدواج با 💠 الله ناصری نقل می‌کنند سید ابوالحسن کروندی از شاگردان نخودکی اصفهانی آمده بود تهران تا منبر برود ایشان نقل می‌کند بعد از نماز عشاء رفتم مسجد سید عزیزالله تا بخوانم دیدم شلوغ است از در دیگر مسجد رفتم بیرون از یه نفر پرسیدم اینجا مسجد دیگه‌ای هست یا نه؟؟ گفت بله داخل این کوچه است رفتم دیدم کوچکی است چند تا پله می‌خوره میره پایین رفتم پایین و وضو گرفتم همینکه مشغول نماز شدم دیدم سروصدای عجیبی میاد انگار افرادی دارند به یکدیگر‌ آب می‌پاشند سریع نمازم را خواندم تا ببینم چه خبره دیدم کسی نیست و حوض داره تکان میخوره قدری ترسیدم باز مشغول نماز شدم همون سروصدا شروع شد نمازم را سریع تمام کردم و سریع آمدم بالا از پیرمردی که داخل مغازه بود پرسیدم اینجا چرا اینجوریه؟ گفت اینجا اجنّه می‌آیند و بخاطر‌ همین کسی داخل این مسجد نمیشه. فردای اون روز یکی‌ از دوستان رو دیدم و جریان رو گفتم رفیقم گفت من هم اونجا رفتم و بلایی به سرم آوردند. گفتم چه بلایی؟ گفت یه روز رفتم اونجا نماز بخونم دیدم یه خانم گوشه‌ای نشسته و به من گفت من منزل ندارم پدر و مادر و شوهر هم ندارم میشه مرا پناه بدید؟ من تنها هستم. منم گفتم مادرم تنهاست شما هم بیا با مادرم باش بردمش‌ منزل و بعدها به مادرم گفتم این خانم خوبیه اگه میشه همسر من بشه مادرم قبول کرد و بالاخره ازدواج کردیم. بعضی مواقع کارهای متعارف از او می‌دیدم اما اعتنایی نمی‌کردم حاصل این ازدواج دو تا بچّه بود. یه روز همسرم گفت میخوام برم فلان‌جا منم گفتم نباید بری و قدری بینمون ناراحتی پیش اومد گفت من باید برم منم با عصبانیت گفتم نباید بری! یکدفعه همسرم رفت داخل بخاری دیواری و غیب شد و دیگه اثری ازش پیدا نشد و الان هم بچّه‌هاش با من هستند و اونجا متوجّه شدم که این خانم جنّ بوده است. سخنرانی آیت‌الله ناصری @hamechydon