خانه پدری
خسته ام از راه، از ترافیک، از چاله های جاده، از گرما، از ازدحام، از راه، از صف، از بازرسی، از ناهار نصفه و نیمه، از فکر مسیر طولانی برگشت.
خسته ام و تازه رسیده ام به حرم. خسته ام و فرصت کم است. کمی کمتر از ۱ ساعت.
از کجا شروع کنم؟ نماز؟ زیارت؟ ضریح؟ دعا؟ سرداب غیبت؟ وقت کم است. چرا بی هدف دارم می چرخم بین جمعیت؟ فقط ۴۰ دقیقه مانده به رفتن.
خسته ام و فرصتم کم است. می نشینم گوشه ای. پاهایم درد می کند. خنکی کف سنگی حرم می دود به تنم. چشم می افتد به سقف. محو می شوم. خستگی می رود. بلند می شوم و زیارت نامه را بر میدارم. السلام علیک ...
و بعد دو رکعت نماز زیارت را می خوانم. کمی انگار سبک شده ام. انگار رسم ادب را به جا آورده ام و حالا می شود خودمانی تر باشم. می چسبم به ضریح. از لای شبکه ها، تصویر چهار قبر، دو مرد و دو زن، شبکیه چشمم را پر می کند. الفاظ ثقیل زیارت را کنار می گذارم. خودمانی می شوم. می گویم "قربونتون بشم، من خیلی دوستتون دارم"
دلم راضی نمی شود می گویم "ببخشید آقا، وقتم کمه، سریع باید برم. اما اینجا درست مثل نجف برام حس خونه پدری رو داره" از ضریح دور می شوم. پله ها را پایین می روم تا سرداب غیبت. دلم نمی آید بیرون بیایم. با خودم می گویم "او زمانی اینجا بوده، دقیقا همین جا!" وقتم دارد تمام می شود. باید بروم. دلم نمی آید. اما چه کنم، وقتم کم است.
از پله ها بالا می آیم. رو به ضریح می ایستم. به این دو امام و آن دو بانو، به این خانه پدری سلام می دهم و عقب عقب از در خارج می شوم.
بغض گلویم را فشار می دهد اما خسته نیستم! خستگی ام جایی میان دیوارهای خانه پدری، جا مانده است!
پی نوشت: میلاد امام حسن عسکری علیه السلام مبارک!
@hamedmalhani
پیشگویی ۹ آذر
فرض کنید امروز ۹ آذر است و جام جهانی برای ایران تمام شده است. این خبرهایی است که در این مدت شنیده ایم:
۱. به جز پرچم رسمی ایران، پرچم شیر و خورشید، تجزیه طلب ها و براندازها در ورزشگاه ها دیده شد. هیچ اقدام موثری در برخورد با پرچم های تقلبی صورت نگرفت.
۲. بازیکنان تیم ملی به جز یکی دو نفر، از خواندن سرود ملی امتناع کردند. این حرکت، بازتاب سیاسی نامناسبی برای جمهوری اسلامی داشت ولی متاسفانه هیچ برخوردی از سوی فدراسیون با خاطیان صورت نگرفت.
۳. حواشی سیاسی و عدم تمرکز بازیکنان باعث شد، شانس خوب ایران برای صعود از این گروه با دو شکست مقابل انگلیس و آمریکا و یک تساوی مقابل ولز، از دست برود. دعوا و دو دستگی بین تیم از ابتدای مسابقات مشهود بود.
۴. تنها گل ایران توسط طارمی، در بازی با ولز به ثمر رسید. به جز او و یک نفر دیگر، سایرین در شادی گل شرکت نکردند و یکی از بازیکنان نیز پیراهنش را بالا برد و هشتگ مهسا امینی را که روی پیراهن زیری نوشته بود، نشان داد. برخی بازیکنان نیز از مچ بند سیاه در طول مسابقات استفاده کردند.
۵. در بیرون ورزشگاه، فرقه #حامد_اسماعیلیون که تلاش می کرد از فرصت جام جهانی استفاده کند تجمعات پراکنده ای را شکل داد که توسط پلیس قطر پراکنده شد ولی به سرعت به تیتر یک ایران اینترنشنال و بیبی سی تبدیل شد. در این تجمع شعارهای ساختارشکنانه ای علیه جمهوری اسلامی داده شد.
۶. طرفداران انگلیس، ولز و آمریکا، علاوه بر پرچم های خود، پرچم اوکراین را نیز در بازی های مقابل ایران، به همراه داشتند. همچنین ماکت پهپاد شاهد ۱۳۶ در دستان یکی از تماشاگران اوکراینی، به تیتر یک رسانه ها تبدیل شد. فیفا در مورد سیاسی کردن این بازی ها، واکنشی نشان نداد.
۷. تساوی در مقابل ولز، اگرچه رضایت بخش نبود ولی باعث شد بعد از مسابقه، عده ای از جوانان ضمن رقص و پایکوبی، در برخی خیابان های اصلی تهران، تجمع کنند. این تجمع نهایتا با آتش زدن سطل آشغال به پایان رسید.
همه آنچه خواندید یک پیشگویی بود! فرصت هست که عکس این پیشگویی اتفاق بیفتد! آیا همت و اراده لازم در #فدارسیون_فوتبال و #وزارت_خارجه وجود دارد؟! روز نهم آذر پاسخ را کاملا فهمیده ایم!
@hamedmalhani
May 11
دختری با موهای سبز
نشسته ام توی اسنپ. مبدا، هتل انقلاب. مقصد، فرودگاه مهرآباد. ساعت، نزدیک ۷ شب، هوا، نیمه ابری و کمی سرد است. راننده، رادیو آوا را برای شنیدن انتخاب کرده است. خواننده می خواند "شاید این دنیاست که میخواهد ...".
شیشه ها کمی لک دارند. مردم اما از آن طرفش معلومند. مردم توی پژوی ۲۰۶ نقره ای. مردم توی تیبای سفید. مردم روی موتور. مردم توی پیاده رو ها. مثل این چند روز ناخودآگاه شروع می کنم به شمارش. بی حجاب ها، محجبه ها و آنهایی که هنوز همین شال شل نصفه نیمه را نینداخته اند. این گروه آخری، قند توی دلم آب میکنند.
باران، بین آمدن و نیامدن مردد است. نمی می آید و محو می شود. بغض، گلویم را گرفته. اشک، می دود توی چشمم. چند بار، پشت سر هم، پلک می زنم بلکه، چشم هایم، اشک ها را قورت بدهند! چرا دلم گرفته؟ چون هوا ابری است؟! نمی دانم!
خواننده عوض می شود. "زدی خونه رو ویرونه کردی، منو دیوونه کردی ...". راننده کمی بی حوصله است. جوان است با یک کلاه بیسبال مشکی. پشت ترافیک گیر می کنیم. دختری بی حجاب از کنار ماشین رد می شود. حتی شالی هم دور گردنش نیست. رنگ موهایش را سبز کرده. ماشین ها بوق می زنند. نمی دانم برای رد شدن سریع تر از چراغ قرمز است یا بخشی از انقلاب بوقی است. دختر با موهای سبز، توی شلوغی ها محو می شود. اشک می چکد روی صورتم. خدایا دلم گرفته! اشک دوم به لطف پرش ماشین از روی سرعت گیر، پرتاب می شود روی پیراهنم. راننده با تعجب از توی آینه نگاهم می کند. رو بر می گردانم سمت شیشه.
توی دلم برای دختر موسبز دعا میکنم. شاید برگردد! رسیده ایم به فرودگاه. پول اسنپ را آنلاین حساب میکنم. وقت رفتن است. باران، تصمیمش را گرفته، نمی بارد. خواننده رادیو آوا عوض می شود " در غم ندیدنت، آی علیل و زردم ..."
@hamedmalhani
یک لحظه صبر کنید
و به دقت این جملات رهبری را بخوانید:
«امروز مهمترین امید دشمنان برای ضربه زدن به کشور، امید بستن به اعتراضات مردمی است. امیدشان به این است که بلکه بتوانند با کار روانی، با فعّالیّتهای اینترنتی و فضای مجازی و انواع و اقسام اینها، با پول، با مزدورپروری، مردم را در مقابل نظام اسلامی و جمهوری اسلامی قرار بدهند.»
خب حدس بزنید، این صحبت ها، روز چندم اغتشاشات بیان شده؟!
تاریخ دقیقش را نمی توانید حدس بزنید؟ اشکال ندارد! حدس بزنید کدام ماه؟ شهریور؟ مهر؟ آبان؟
گزینه صحیح، هیچکدام است چون تاریخ دقیق ۱۴ خرداد ۱۴۰۱ است!
دوباره جملات بالا را مرور کنید!
@hamedmalhani