eitaa logo
رمانِ حامی 🤍
2.1هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
938 ویدیو
7 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش دوم چشماش بسته بود.سریع گوشمو چسبوندم به قلبش. اگه نمی زد منم همونجا قلبم می ایستاد.خیلی ضعیف می زد. رنگش سفید شده بود.دو تا پرستار با یه برانکارد اومدن بالا سرش.با هق هق بلند گفتم: تو رو خدا بجنبین. داره از دست می ره. مهرداد همه رو کنار زد و اومد بالا سرش.با دیدنش آستین لباسشو گرفتم و گفتم: مهرداد تو رو خدا سریع برسونینش بیمارستان. مهرداد:نگران نباش.همه چی تموم شد. کیانو گذاشتن رو برانکارد. خواستم منم بلند شم باهاشون برم اما دیگه پام توان نداشت.مهرداد پامو که دید گفت: تو هم تیر خوردی؟ می تونی بلند شی؟ _نه.ضعف دارم. مهرداد بی سیمش رو در آورد و گفت یه برانکارد دیگه هم بیارن.اطرافو نگاه کردم.حمید نبود.گفتم: حمیدو بردن؟ _آره. چند دقیقه بعد دو نفر با برانکارد اومدن با کمکشون دراز کشیدم روش. مهرداد داشت کنارم میومد.گفتم: تو رو خدا برو پیش کیان.حالش بده.
این سه تا کار رو نَــــکـُــــــــــن🚫 با بوی پیازداغ استقبال شوهرت نــــرو🥴 با لباس خونگی تو تخت خواب نــرو😒🤦🏻‍♀️ از هر کانالی لباس زیر نـــخـــر🙅🏻‍♀️ به جاش لباس_خواب👙 های این👇 کانالو بپوش... دلش رو ببر 😍 https://eitaa.com/joinchat/4192665852C1dbc5b3790 میخوای چهار چشمــــــ👀ـــــی نگات کنه⁉️ بیا اینجا☝️☝️
بخش سوم _نگران نباش.اون هفت تا جون داره. با بغض گفتم: مهرداد خوب می شه؟ _انشالله. یه چیزی کشیدن سرم بعد از ساختمون خارج شدیم. سرم خیلی گیج می رفت. همه چی رو دوتا می دیدم.هرلحظه ممکن بود باز غش کنم. وقتی رفتیم پایین دیدم کیانو گذاشتن تو یه آمبولانس.حمیدم تو یکی.همه جا رو پلیس برداشته بود. منم سوار یه آمبولانس کردن.یه ماسک گذاشتن رو دهنم.کم کم خوابم گرفت و دیگه چیزی نفهمیدم. الیاس:آرام تومقصری.تو. نه الیاس.من مقصر نیستم. _چرا.تو عشقمو ندیدی.خداحافظ برای همیشه. _نه الیاس.نه.نـه. با صدای جیغ خودم بیدار شدم.نشستم رو تخت.سریع در با شد و یه پرستار اومد تو. با دیدنم گفت: بالاخره به هوش اومدی؟چی شد چرا داد زدی؟ زبونم بند اومده بود.نمی تونستم حرف بزنم.خودش فهمید ترسیدم . اومد یه لیوان آب ریخت و داد دستم.یکم خوردم.هی به خودم گفتم همش خواب بود.آروم باش.
‌ ↜سوتین اسپرت🌸🌿 💕┊سایز بندی از ٦٥الي ۱۲۰ 💕┊کاملا راحت خوش دوخت 💕┊جنس پارچه نخ پنبه تریکو گرم بالا 💕┊مناسب برای استفاده روزمره مجالس و دوران شیردهی 💕┊بدون قزن و ایستادگی بالا برای سفارش و راهنمایی اینجا منتظرتونم ‌ به صورت عمده وتک 🌷😍😍 لینک کانال تولیدی هفت رنگ هانا https://eitaa.com/joinchat/196477327Cc0d1791387 آیدی جهت سفارش @IMAN16
یکم که حالم بهتر شد گفت: خواب بد دیدی؟ سرمو تکون دادم. _نترس دیگه.استراحت کن تا دکترت بیاد. چهره کیان اومد جلوم.تند تند گفتم: خانوم ، کیان محسنی رو آوردن اینجا؟ پرستاره با تعجب نگام کرد وگفت: بله.تو بخش مراقبت های ویژن. _مراقبت های ویژه کجاست؟ _طبقه سوم.ته راهرو.دست راست. بدون توجه به پرستارایی که سعی داشتن جلوم رو بگیرن رفتم سمت آسانسور.دیدم طول می کشه بیاد از پله ها رفتم.پام بدجوری تیر می کشید. اما کیان واسم مهم تر از هر چیزی بود. تا برسم مردم و زنده شدم.به زور خودمو رسوندم به همون بخش. تا خواستم درو باز کنم دو تا پرستار اومدن جلومو گرفتن.یکیشون با عصبانیت گفت: خانوم چرا نمی فهمی؟نمی تونی بری تو. با التماس گفتم: خواهش می کنم.باید ببینمش. _کی رو؟ نمی شه.اونم این موقع شب.برو پایین الان دکترت میاد.
❌خسته نشدي از اينكه هر روزقرص وانسولين استفاده كردي؟؟!!😐❌ 🛑كاهش قطعي و دائمي قند خون 🛑كبد چرب 🛑سينوزيت و پليپ 🛑بهداشت بانوان و آقايان 🛑ترك اعتيادوسيگار 🛑چاقي/لاغري اين فرصت رو داري ازشر اين بيماري خلاص بشي😍 فرم ثبت نام در مشاوره رايگان👇🏻 https://form.avalform.com/view.php?id=55460893 وارد لينك زير شو واز مشاوره رايگان ما استفاده كن👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1071383035Ce62fae4d46 مطمئن باش پشيمون نميشي☺️
بخش دو خواستم به زور برم تو همون موقع دکتر از اونجا اومد بیرون.به پرستاره گفت: چی شده خانوم مدیری؟ پرستار:آقای دکتر هرچی بهشون می گم نمی شه برن داخل گوش نمی دن. دست به دامن دکتر شدم: دکتر خواهش می کنم بذارین برم داخل.زود برمی گردم. _نمی شه دخترم.ممنوعه. _التماستون می کنم.فقط چند دقیقه. دکتر پوفی کرد وگفت: فقط پنج دقیقه.باشه؟ملاقات کی می خوای بری؟ باخوشحالی گفتم: کیان.کیان محسنی. _شما چی کارشونی؟ _همسرش.حالش چطوره؟ _شانس آورد. اگه تیر چند میلی متر اونور تر خورده بود مطمئنا زنده نمی موند.ما همه تلاشمو کردیم. تیر از بدنش خارج شد.اما یکی از رگای اصلیش پاره شده. متاسفانه الان تو کماس و ضریب هوشیش پایینه.امیدتون فقط به خدا باشه.با اجازه. صداش تو ذهنم اکو شد.کما.کما. کیانم تو کما بود.یهو با صدای داد پرستار فهمیدم دارم میفتم. زیر بغلمو گرفت تا به خودم اومدم.به زور زیر لب تشکر کردم . رفتم داخل. اول لباسای مخصوص اون اتاقو پوشیدم.از دور که دیدمش قدمام سست شد. رو تخت خوابیده بود.لباسم نداشت. کلی سیم بهش وصل بودو جایی که تیر خورده بود باند پیچی بود.درست بغل قلبش...
‌ ‌‌♨️ ♨️ 🦋 شال و روسری مهدیا 🦋 جلوه ی زیبایی استایل شما 🧕🔥 زیباترین روسری های ایتا 😍🍀 تضمین کیفیت 💯 قیمت مناسب ⭕️ شروع قیمت از۱۰۰تومان😍 خاص بودن ✅ منحصر به فرد بودن ✅ متفاوت بودن را با ما تجربه کنید ✅👇🏼 ೋღ❤ღೋ ════════╗ https://eitaa.com/joinchat/281870646C1180f5f01e ╚═════════ ೋღ❤ღೋ
بخش سوم رفتم نشستم کنارش. دست سرد و لرزونم رو کشیدم رودستش. تازه فهمیدم چقدر لاغرشده.با بغض شروع به صحبت کردم: سلام کیانم.سلام مرگ من.ای کاش می مردم و تو رو اینجوری نمی دیدم. ای کاش من الان به جات اینجا خوابیده بودم.تو الان بخاطر من اینجایی.می دونم صدامو می شنوی. مامانم همیشه می گفت کسایی که تو کمان،همه چی رو می فهمن. فقط نمی تونن جوابتو بدن.کیانم.ازت می خوام محکم باشی و مقاومت کنی. اون پسری که من می شناسم به این راحتیا جا نمی زنه.مگه قرار نبود این سختیا تموم شه؟ پس تو هم بجنگ.کیان اگه جا بزنی منم باهات میام. به همون خدایی که می پرستی قسم نمی مونم.پس برگرد.یکی اینجاداره واست پر پر می شه. صدای پرستار اومد. بهم گفت وقتم تموم شده.دلم می خواست تا وقتی به هوش میاد همونجا کنارش بشینم و بلند نشم. اختیار اشکامم دست خودم نبود.گفتم‌: ببین.هیچ کس چشم نداره من وتو کنار هم باشیم. ازت می خوام زود خوب شی.دوستت دارم جناب سرگرد.
[🔹فروشگاه بزرگ آریا چاقو زنجان🔹] 🔸ارائه محصولات درجه یک ایرانی و وارداتی🔸 [ باتضمین اصالت و کیفیت کالا ] تجهیزات مورد نیاز برای کمپ و کوهنوردی چاقو های شکاری،آشپزخانه و طبیعت گردی انواع ابزارهای همه کاره ، تبر ، بوشکرافت و... جهت عضویت و مشاهده محصولات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1690305062C67bb33c350
هدایت شده از تبلیغات همسران💓
برای مسافرت هات چاقو و تبر نمیخوای؟ فروشگاه معتبر و تایید شده ✅👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا آسانی ما رو میخواد 🎬 یک همچین تصوری در ما ایجاد کردن که دین مایه مصیبت و محرومیته! 🎙