eitaa logo
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
1.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
618 ویدیو
42 فایل
﷽ 🌱موسسہ‌مشاوره‌حامیان‌خانواده‌ڪاشان 🌱مدیریٺ:فھیمه‌نصیرۍ|مشاورخانواده 09024648315 بایدساخت‌زندگےزیبا،پویا،بانشاط‌ومٺعالےرا♥️ همسرانہ‌آقایان↯👨🏻 @hamsarane_mr همسرانہ‌بانوان↯🧕🏻 @hamsarane_lady سوالےداشتین‌درخدمٺم↯😊 @L_n1368
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان 🦋 🕯 🌿 دانای کل : کلافه شقيقه هایش را ماساژ داد ، هر چه فکر می کرد معنی این جمله پر از تضاد را نمی فهميد ! این کتاب عجيبتر از آنچه فکر می کرد بود ... ضربه ای که به درب اتاقش خورده شد باعث شد سرش را از ميان دستانش بلند کند و اجازه ورود دهد کارمند ایرانی بخش حسابداری بود که وارد شد ، با خودش فکر کرد قبلا علاقه بسياری به کارش داشت حالا چرا اصلا حوصله این شرکت و کارمند هایش را ندارد ؟! کارمند ایرانی پرونده ای روبرویش گذاشت و شروع به حرف زدن کرد : + من در بررسی این پرونده متوجه مشکلی شدم ... دیگر حرف هایش را نمی شنيد ... چرا زودتر به ذهنش نرسيده بود ؟ باز هم به هوش و ذکاوت خودش مغرور شد ، دستش را به نشانه ی سکوت بالا آورد : - دین تو چيه ؟ حسابدار ایرانی وسط حرف های کاری از این سوال جا خورد اما پاسخ داد : + اسلام . - پس باید قرآنو خيلی خوب بشناسی +خيلی خوب که نه ولی می شناسم . - چرا خيلی خوب نميشناسی ؟ مگر کتاب شما مسلمان ها قرآن نيست ؟ + بله قرآن هست . اما مثلا شما که مسيحی هستيد کتاب انجيل را خيلی خوب می شناسيد ؟ نه ... او کتاب انجيل را نخوانده بود ... مرد روبرویش ادامه داد : - ما انسان ها خيلی وقت ها اینقدر خودمون رو درگير مسائل پيش افتاده مثل کار می کنيم که از مسائل اصلی مثل دین و اعتقاد غافل می شيم . +نمی ترسی؟ - از چی ؟ - از بابت حرف هایی که ميزنی اخراج بشی ؟ +گفتن واقعيت ترس نداره . - ميتونی بری ، مشکل این پرونده هم با معاون شرکت در ميان بگذار کارمندش که بيرون رفت ، کلافه تر از قبل از جایش بلند شد و موبایلش را از جيبش خارج کرد ، وارد ليست مخاطبين شد ، روی اسم یامين مکث کرد ، یعنی این دختر ميتوانست در مورد این کتاب پر رمز و راز کمکش کند ؟ برای اینکه پشيمان نشود تماس را برقرار کرد و موبایل را روی گوشش قرار داد ، آهنگی ایرانی پخش شد که به نظرش ملودی زیبایی داشت ، 30 ثانيه ای از آهنگ گذشته بود که صدای لرزان یامين که به ایرانی حرف ميزد به گوشش رسيد : + الو ... کمک ... تو رو خدا کمکم کنيد ... من دزدیده شدم ... از لرزش صدای دختر هميشه مغرور یک حال عجيبی پيدا کرد : - من متوجه حرفات نمی شم ، فارسی حرف نزن اما یامين در شرایط استرس زایی قرار داشت و تمرکز برایش سخت به نظر می رسيد با همان زبان مادری اش هق زد : + من ... حالم ... خوب... نيست ... - یامين ایتاليایی حرف بزن . اما دختر آنسوی خط و مرز حالش آنقدری خوب نبود که بتواند به حرف کارلو عمل کند و باز هم فارسی ناليد : + کمک ... خدایا ... کمک کارلو با شنيدن ناله های دختر هميشه مقاوم کنترلش را از دست داد و فریاد کشيد : - فارسی نگو ، ایتاليایی بگو من بفهمم . یامين که انگار شوکی بهش وارد شده باشه در حالی که سکسکه اش گرفته بود به زبان ایتاليایی گفت : + من ، هع ، دزدیده ، هع ، شدم -ميدونی الان کجایی ؟ م نه ، هع ، اینجا ، هع ، خيلی ، هع ، تاریکه ، هع ، من ، هع ، می ترسم . - خيلی خب ، از هيچ چيز نترس ، تو به زودی نجات پيدا می کنی ، من همين الان به خانوادت خبر ميدم . *** یامین : خدایا خواهش ميکنم زودتر از این کابوس لعنتی بيدار بشم ... با ناباوری زمزمه کردم : +ساسان پوزخندی زد : - زشت شدی . جلو اومد و خواست بازومو بگيره که خودمو عقب کشيدم لبخند کيثيفی زد : - این چند روزه به اندازه ی کافی چموش بودی ، رام شو تا خانم بهت ترحم کنه. ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝