eitaa logo
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
1.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
621 ویدیو
42 فایل
﷽ 🌱موسسہ‌مشاوره‌حامیان‌خانواده‌ڪاشان 🌱مدیریٺ:فھیمه‌نصیرۍ|مشاورخانواده 09024648315 بایدساخت‌زندگےزیبا،پویا،بانشاط‌ومٺعالےرا♥️ همسرانہ‌آقایان↯👨🏻 @hamsarane_mr همسرانہ‌بانوان↯🧕🏻 @hamsarane_lady سوالےداشتین‌درخدمٺم↯😊 @L_n1368
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡-!﷽!-🧡 توجه کنید توجه کنید•*-*🚎🍔● امروز تایم داریم•*-*🛵💕● شرطِش نصب پیامرسان !*-*📒🌸● (پیام‌رسان رو نصب کنید وارد لینک پایین پوستر شوید،ودر مسابقه شرکت کنید). ظرفیت زیاد!•↯♡🧜🏻‍♀🥤● جایزش !-*🤤💚● 《توسط!• *-*🍫🍓● ⏰ فرصت پایان مسابقه: 🌐|××~•با موضوعات:•~•××|🌐 امام(ره) امام(ره) (دوبرگهA4)"پشت ورو" امام(ره) براێ ارسال آثار 🛍🛒...»•♪| @hamianekhanevade_admin🌙🍃 ❗️نکته: ارسال آثار فقط در پیامرسان جایز ومورد قبول است. در کانال خاصمون:↯•*-*🖐🏻🥤● 💙 تنها گروه ی فعال و دوست داشتنی ╔═💠🌸💠═════════╗ 💠تنها کانال اختصاصی 💙اینجا دختران میدان دار عرصه فرهنگی اند https://gap.im/firuzeneshan ╚═════════💠🌸💠═╝
🙏🏻🙏🏻عزیزان و همراهان گرامی با عرض پوزش فراوان،اما متاسفانه اگر از طریق اپلیکیشن هایی مانند: اقدام فرمایید قبول نخواهیم کرد😔😔😔و فقط در اپلیکیشن گپ مورد قبول می باشد...🙏🏻🙏🏻 ✅ همین الان اپلیکیشن رو نصب کنید و بدون هیچ گونه ناراحتی در مسابقه شرکت کنیدو برنده جایزه 🎁 ما باشید. @hamianekhanevade
رمان 🦋 🕯 🌿 دلم هوای اون روزها رو کرده بود ، به یاد اون روزها با صدای بلند شروع به خوندن کردم ،نميدونم از از دل شکستم بود یا اعجاز آیه ها که بغضم شکست و اشکام روی گونه هام راه پيدا کردن و روی کلمات خداوندی می افتادند ولی من خوندن رو قطع نکردم و تا آخر ادامه دادم ، وقتی تموم شد گریه ام شدت گرفت و سرم به سجده افتاد ، صدای کارلو با همون زبون ایتاليایی از پشت سرم گفت : - این چی بود ؟! سریع تو جام نشستم و به عقب برگشتم ، کارلو روی زانوهاش روی زمين نشسته و دستش روی قلبش بود ، اینقدر شوکه شده بودم صدام درنميومد ، به سختی گفتم : + قرآن - قرآن ؟ + کتاب ما مسلمان ها . -اگر یه کتاب معموليه ، پس چرا حال من اینطوری شد ؟! نميدونستم چه جوابی باید بهش بدم ! اومد جلو و قرآن رو برداشت و بازش کرد ، چند ثانيه ای مدام ورق ميزد ولی چيزی سردرنمياورد ، آخر سر گفت : - این کتاب ترجمه ایتاليایی نداره ؟ به علامت مثبت سرمو تکون دادم و از جام بلند شدم ، به اتاقم رفتم و قرآن به ترجمه ایتاليایی که همراهم بود رو آوردم ، کتابو گرفت و گفت : + متشکرم ، ميخونم و برميگردونم ، فقط ميتونم بپرسم این کتاب ویژگی خاصی داره ؟ + خب ویزگی های این کتاب همگی خاص هستند مثل معجزه بودن این کتاب -معجزه چه کسی ؟ + پيامبر ما مسلمان ها . بدون هيچ حرفی از جاش بلند و وارد اتاقش شد . جانمازمو جمع کردم و به اتاقم رفتم ، لباسمو با لباس مناسبی عوض کردم و به آشپزخونه رفتم ، پياز برداشتم و بعد از پوست کندن برای تکميل سالاد شيرازی روی خيار و گوجه خورد شده ریزش کردم ، زیر برنج و خورشت رو خاموش کردم که کارلو وارد شد ، یه نفس عميق کشيد و گفت : - این بوی چيه ؟ + بوی غذای منه - غذای ایرانی ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝
رمان 🦋 🕯 🌿 + بله - اسمش چيه ؟ + قورمه سبزی - بوی فوق العاده ای داره ، امکانش هست ازش تست کنم ؟ دلم ميخواست از اون جوابای رک و بی پرده خودش بهش بدم و بگم نه ، آخه بعد از چند ماه غربت نشينی ميخواستم دو وعده غذای مورد علاقمو بخورم ولی در مرام ایرانی جماعت نميگنجه که بشينه جلوی یه نفر غذا بخوره و اون یه نفر فقط نگاه کنه ، سرمو به نشونه موافقت تکون دادم و دو بشقاب برنج و خورشت جداگانه کشيدم و یکيشو جلوی کارلو و یکيشم جلوی صندلی خودم گذاشتم ، دو پياله هم سالاد شيرازی و پارچ دوغ دست ساز خودم تکميل کننده ميز غذا بود نگاه پر از سوال کارلو روی ميز بود ، شروع به توضيح دادن کردم که باید از خورشت روی برنج بزاره ، ميتونه توی سالادش آبليمو و روغن زیتون بریزه و ... شروع به خوردن کرد ، تمام توجه ام به عکس العملش بود ، ولی کارلو قاشق های بعدی هم خورد و نظری نداد ، از چهره سرد و بی روحش هم هيچ چيزی نميشد برداشت کرد ، نفس عميقی از حرص کشيدم و منم شروع به غذا خوردن کردم ... با دستمال دور دهنمو پاک کردم و دستی به شکم صافم کشيدم ، خيیییییلی چسبيد ، دستم درد نکنه ، ولی کارلو هنوز داشت ميخورد ، ماشاالله خوش خوراکه ، پس غذاهای خودشون خوب نيست که به اندازه معمولی ميخوره و هيکل روفرمی داره اگر ایرانی بود مطمئنا یه شکم بزرگ زودتر از خودش وارد ميشد از تصور کارلو با شکم بزرگ خندم گرفت سعی کردم خودمو کنترل کنم ، نهایتا یه لبخند مليح روی لبهام شکل گرفت ، بالاخره وقتی همه برنج و خورشت تمام شد از خوردن دست کشيد ، من با چشمای گرد شده فقط به قابلمه های خالی نگاه ميکردم ، کم کم از حالت تعجب به غمگينی رسيدم ، غم تمام وجودمو فرا گرفت آخه خير سرم ميخواستم فردا ظهر هم قرمه سبزی کوفت کنم ! ظرفا رو جمع کردم و با قابلمه شستم ، آشپزخونه که مرتب شد وارد پذیرایی شدم ، با درکمال حيرت کارلو داشت قرآنو با سردرگمی نگاه ميکرد : +اگه وضو داشته باشی بهتره . سرشو بلند کرد و گفت : - چی ؟ در حالی که به سمت اتاقم ميرفتم گفتم: ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝
✅با تشکر فراوان از مشارکت چشمگیر شما همراهان همیشگی 👌دقت کنید قرعه کشی فقط از میان پاسخ های صحیح انجام می شود. : جناب آقای مهدی زاهدی تبریک عرض می کنیم خدمت ایشان 👏👏👏👏👏👏
رمان 🦋 🕯 🌿 + هنگام خواندن قرآن وضو داشته باشی بهتره و اگر وضو نداشته باشی نباید دستت به نوشته ها بخوره . وارد اتاقم شدم و کتابمو برداشتم و برگشتم که بيرون برم که با کارلو سينه به سينه شدم ، پشت سرم وارد اتاقم شده بود ، نفس عميقی کشيدم و گفتم : + در کشور شما به شما یاد ندادند که وقتی ميخواید وارد مکانی بشيد ابتدا در بزنيد ؟! انگار گيج بود : - اوه متاسفم اصلا حواسم نبود ... وضو چيه ؟ از کجا باید تهيه کنم ؟ خندم گرفت : + وضو یه کاری هست که باید انجام بدید و تهيه نميشه . - چه کاری فکر نميکردم یه روزی در یک کشور اروپایی به یک پسر مسيحی وضو گرفتن یاد بدم ولی اینکارو انجام دادم ، یک ليوان آب ریختم و ازش خواستم کنار سينک ظرفشویی بياد ، دليلشو پرسيد گفتم + که وضو نياز به آب داره ، با کلافگی دست به سينه شد و گفت : - چرا تمام کارهایی که یک مسلمان باید انجام بده اینقدر پيچيده و سخته ؟ یک کتاب خوندن واقعا نياز به این کارا داره ؟ من فقط یک کنجکاوی ساده کردم اونم فقط به خاطر حالی بود که از شنيدن صدات پيدا کردم . آدم در یک شرایطی که قرار ميگيره و استرس بهش چيره ميشه ذهنش قفل ميکنه و از هر پاسخی عاجز ميشه ، شاید چند ثانيه ای سکوت بينمون حکم فرما شد تا تونستم کمی فکرمو منسجم کنم ، سعی کردم با آرام ترین لحن جواب بدم : +ابتدا من یک سوال ميپرسم ، شما وقتی ميخوای به ملاقات یک شخص عالی رتبه بری چه تشریفاتی باید انجام بدی و از نظر ظاهری به چه شکل باید لباس بپوشی ؟ پوزخندی زد و گفت : - پاسخ این سوال رو یک کودک 7 ساله هم ميدونه ، برای ملاقات با یک شخص عالی رتبه ابتدا باید وقت ملاقات گرفته بشه و بعد در اون تاریخ سر ساعت مقرر به محل ملاقات بری و از لحاظ پوشش هم باید بسيار تميز و آراسته باشی ، همچنين بهترین لباست رو بپوشی . +بله این حرف شما کاملا درسته ، پس این کارها فقط برای ملاقات با یک شخصی هست که از جنس خود شماست یعنی اون شخص هم مثل شما انسانه و از این لحاظ برتری خاصی نسبت به شما نداره ، حالا دیدگاه ما مسلمان ها اینه که قرآن کلام خداونده و وقتی ميخواهيم قرآن یا نماز بخونيم به این معناست که داریم به ملاقات خداوند یعنی تنها خالق جهان ميریم و باید تشریفات رو رعایت کنيم ، تشریفات ما اینه که بهترین لباسمون رو بپوشيم و به وسيله وضو خودمون رو پاکيزه کنيم و بعد به ملاقات خداوند بریم. ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝
مشاوره | حامیان خانواده 👨‍👩‍👧‍👦
#شماره۴۸ #همسرانه 💞 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: مهمترین کمک به همسر، این است که سعی کنید همدیگر را دین‌
۴۸ مادرم به من می‌گفت اول و آخر زندگیت فقط همسرت برات میمونه، نه بچه‌هات ، نه پدر و مادرت ... نه‌ خواهر و برادرت. ❤ پس همیشه هوای همدیگر و داشته باشید @hamianekhanevade
رمان 🦋 🕯 🌿 نگاه پر از فکرش توی چشمام بود ، معلوم بود داره حرفامو حلاجی ميکنه ، یکدفعه با تمسخر گفت : - خداوند شما کجاست ؟ اون شخص عالی رتبه رو ما ميبينم ولی خداوندی که تو داری ازش یاد ميکنی اصلا قابل دیدن نيست ؟ شما با چه کسی واقعا ملاقات می کنيد ؟ با یک شخص خيالی ؟ این بيشتر شبيه به خيال بافی و رویا پردازیه . بعد هم بدون اینکه بزاره من جوابی بهش بدم از آشپزخونه بيرون رفت ، مات و مبهوت سر جای خودم مونده بودم ... *** -همگی شغلتون مربوط به رشتتون هست همه دانشجوها تایيد کردند جز من چون من اصلا شغلی نداشتم ، استاد حواسش به تک تک ما بود فوری متوجه شد من تایيد نکردم رو به من پرسيد : - تو شغلت مرتبط با رشتت نيست ؟ +نه ، من اصلا شغلی ندارم . - امکان نداره ، این با قوانين کشور مغایرت داره . + من شهروند این کشور نيستم و برای ادامه تحصيل به اینجا اومدم . - اهل چه کشوری هستی ؟ + ایران . لبخند تمسخر آميز استاد اخمامو توی هم برد : - ایران! کشوری که کار کردن در اونجا اصلا اجباری نيست و آمار بيکاری زیاد داره واقعا نميدونستم چه جوابی باید بدم ، سکوت کردم ، خود استاد ادامه داد : - پایان کلاس بيا دفترم . تا آخر کلاس خودخوری کردم ، با حرف استاد بدجور بهم برخورده بود . بعد از کلاس به دفترش رفتم ، چند ثانيه ای نگاهم کرد و گفت : - شاغل شو و یک برگه تایيده از رئيست بگير و برام بيار ، این کار باعث ميشه حداقل با رشته خودت بهتر آشنا بشی ، این موضوع روی نمره پایان ترمت تاثيری نداره ولی مطمئن باش از انجام این کار پشيمون نميشی . به استاد قول دادم که اینکارو انجام بدم چون واقعا خودمم قبول داشتم که به عنوان یک دانشجوی فوق ليسانس مهندسی معماری هنوز به کارم وارد نيستم. ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝
رمان 🦋 🕯 🌿 باید از کارلو برای پيدا کردن کار کمک ميخواستم باران شدیدی می بارید و سوز هوای سرد ماه دسامبر بدجور در استخون ها رخنه می کرد ، رفت و آمد زیاد بود ، چتری که صبح با خودم برداشته بودم حالا بالای سرم باز بود ، خداروشکر قسمت زیادی از مسير رو با مترو سپری کردم و باقی مسيرو سوار تاکسی شدم ، به علت بارش باران ترافيک شده بود ، هوای تاریک بدجور دلواپسم می کرد ... از تاکسی پياده شدم ، باید یه مسيری تا خونه رو پياده طی ميکردم ، رعد و برق هوا بدجور دلمو آشوب کرده بود ، هوای اون شبِ لعنتی هم دقيقا اینطور بود ، قدم هامو تند کردم ، قدم های تندم توی چاله های آب باعث ميشد گِل به شلوارم پاشيده بشه ولی برام اهميتی نداشت ، خيلی وحشت زده بودم و استرس داشتم ، مدام صحنه های اونشب جلوی چشمام رژه ميرفت توی افکار خودم غرق بودم که اسممو شنيدم یه نفر صدا ميزنه ، برگشتم یه ماشين کنارم ایستاده و سایه تاریک یه مرد مشخص بود ، از وحشت زیادی که داشتم جيغ بلندی زدم که یکدفعه اون مرد از ماشين پياده شد ، از دیدن چهره کارلو زیر نور آرامش پيدا کردم ، یه چهره آشنا در یک کشور غریب خيلی اتفاق خوبی به حساب مياد ،موهاش که از قطرات باران خيس می شد روی پيشانيش می ریخت ، موهای مشکی با چشمان آبی رنگ که هر دو براق بودند هارمونی قشنگی به وجود آورده بود ، با صداش به خودم اومدم : - یامين ، یامين ، نميخوای سوار بشی ؟ سریع سوار شدم و کارلو هم پشت سرم سرجاش نشست ، از حالتش معلوم بود ميخواد یه حرفی بزنه ، بالاخره زبون باز کرد: -اصلا قصد دخالت در برنامه های زندگيت رو ندارم اما به عنوان یک شهروند ایتاليایی ميخوام بهت توصيه کنم وقتی هوا تاریک ميشه سعی کن تنها بيرون نباشی . + درسته ولی به خاطر باران ترافيک زیاد بود به همين دليل دیر رسيدم . به خونه که رسيدیم من زودتر از کارلو وارد خونه شدم ، لباسامو عوض کردم و مثل هميشه به آشپزخونه رفتم تا شام بخورم ، خوشحال بودم که قرار نيست با این حجم زیاد خستگی پخت و پز کنم چون غذامو از دیشب آماده کرده بودم ، کوفته رو از یخچال بيرون آوردم ، اکرم خانم از بچگی ما رو به غذاهای سنتی و خونگی عادت داده و اگر بگم تعداد انگشت شمار در عمرم فست فود خوردم اغراق نکردم. ✍🏻 ... ╔═🦋🕯══════╗    @hamianekhanevade ╚══════🕯🦋═╝