#می_شناسی_او_را ...!؟
از لب پنجره چوبی دلتنگی ها
وصف آب است و آیینه شمعدانی ها
شرح اورا به چشیدن شاید
هنری می خواهد
مثل بوئیدن یک لاله سرخ🌹
یا به آغوش کشی
شهد شیرین شقایق ها را
به یقین، می شناسی او را
مردی از طایفه سبز فداکاری ها
هنری دارد او
که به معراج کشاند...پر پرواز کبوترها را
که فقط می باید
دل سپاری اینک
به نسیم قلم زنده #آوینی ها
می شناسی او را...
به چشیدن شاید...
#کویر
#از_لب_پنجره_چوبی_دلتنگی_ها
یادم آمد سال های خانه های یکدلی
یاد کوچه باغ های روستای عاشقی
به چه زیبا بود و مهر آگین
آسمان پاک تر از پاکی ها
و صدای پر آواز پرستو ها را
در همین نزدیکی
می شنیدی آرام
و در اندیشه پروانه شدن
جستن از پیله خود خواهی ها
اندکی حوصله می خواهد باز
بنشین در بر رویاهایم
تا از لب پنجره چوبی دلتنگی ها
دل سپاریم به اعماق دل رویاها
نم نمک می رسد از راه
آهسته صدای خنک و ساده تنهایی ها
موج زنان می آید
از لب پنجره چوبی دلتنگی ها
می نوازد ما را
سینه ها پر شود از سایه یکرنگی ها
و چه حسی دارد..
#کویر
۱۷فروردین ۱۳۹۸
غزلی تقدیم می کنم تو این فصل پاییز حال دلتون عوض بشه تحت عنوان؛ #در_فکر_رسیدن
جا دارد از این حال به حالی بشوم
در فکر رسیدن پر و بالی بشوم
پرها بگشایم به در منزل دوست
که در اندیشه او فکر و خیالی بشوم
از خود به خود آیم، به خدا بهر خدا
عالی تر از این سال به سالی بشوم
دلبسته کویری تر و صافی تر از آن
از غیر تو خالی تر و خالی بشوم
#کویر
شعری رو تقدیم میکنم سروده سال ها پیش👇
#فصل_عاشقی
فصل ها می گذرند
یک به یک از پس هم
و منم باز انگار
بر لب جاده بی تابی ها
مانده ام....ساکت و آرام..که آخر دیگر
کی رسد موعد شیدایی ها
و در حسرت دل کندن ها
نه ببخشید...که دل دادن ها
و چه عطری دارد
و چه فصلی است اینک
می رسد از ته جاده تنهایی ها
در برش یک بغل آب و آیینه و یکرنگی ها
وقدم ها یش را
میشمارم کم کم
نفس گرم لطافت دارد
همه اش امید است
زندگی می دمد هر لحظه
چه زیباست
که از پس این همه فصل
تو رسیدی آخر
و ورق خواهی زد
به یقین می دانم
زندگانیم را
قلمت و قدمت سبز نگارم
من شدن را با تو آموخته ام
نام این فصلم را عاشقی نامیدم
و چه فصلی است
چشیدن دارد
#کویر
https://eitaa.com/hamid_darsi