📕 خاطرات شهدا ؛؛؛
بعد از افطار به آقا گفتم :
دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم حتی نان خشک !
فقط لبخندی زد !
این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم !
سحر برخاست ، آبی نوشید !
گفتم : دیدید سحری چیزی نبود ؛
افطار هم چیزی نداریم !
باز آقا لبخندی زد !
بعد از نماز صبح هم گفتم !
بعد از نماز ظهر هم گفتم !
تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریم !
اذان مغرب را گفتند ، آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمود :
امشب افطارى نداریم ؟
گفتم : پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم ؛ نداریم ، نیست !
آقا لبخند تلخی زد و فرمود : یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست ؟!
خندیدم و گفتم :
صد البته که هست ؛
رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم ، بشقاب و قاشق آوردم و پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا !
هنوز لیوان پر نکرده بود كه در زدند !
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در !
آمد گفت : حدود ده نفری از قم هستند .
آقا فرمود : تعارف کن بیایند بالا
همه آمدند !
سلام و تحیت و نشستند .
آقا فرمود : خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند !
من هم گفتم : بله آب در لولهها به اندازه کافی هست !
رفتم و آوردم !
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند !
در همین هنگام باز صدای در آمد .
به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم :
برو در را باز کن ، این دفعه حتماً از مشهدند !
الحمدلله آب در لولهها هست فراوان !
مرحوم نواب چیزی نگفت !
یوسف رفت در را باز کرد ،
وقتی كه برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمده است !
گفتم : اینها چیه ؟!
گفت: همسایه بغلی بود ؛
ظاهراً امشب افطاری داشتهاند ،
و به علتی مهمانی آنان بههم خورده است !
آقا نگاهى به من کرد ، خندید و رفت .
من شرمنده و شرمسار ،...!
غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم .
ميل کردند و رفتند.
آقا به من فرمود :
❗️یک شب سحر و افطار بنا بر حکمتی تاخیر شد چهقدر سر و صدا کردی ؟!
وقتی هم نعمت رسید چهقدر سکوت کردی ؟! از آن سر و صدا خبری نیست !
📌بعد فرمود : مشکل خیلیها همین است ؛
نه سکوتشان منصفانه است و نه سر و صداشان !
وقتِ نداشتن داد میزنند !
وقتِ داشتن بخل و غفلت دارند !
🩸#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی💧
🏷به #روایت همسر شهید نواب صفوی
" شادی ارواح طیبه شهدا صلوات "
↶↯🅹🅾🅸🅽🅸🅽↯↷
³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•┄┅³¹³
https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313