🩸بِسܩِِ رَبِ شُهَدا و صِـבیقینْ💧
« با حسین برای شناسایی رفتیم ،... وقت نماز شد ،... اوّل ،... عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند ،... بعد به نگهبانی ایستاد و من به نماز ،...
🤲 من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین میخندد ،... به من گفت : « میخواهی یقینت زیاد بشه ،...؟ »با تعجّب گفتم : « بله ،... اما تو از کجا فهمیدی ،...؟ » خندید و گفت : « چهقدر ،...؟ »
گفتم : « زیاد ،... » ادامه داد : « گوشت رو بذار روی زمین و گوش کن ،...»
من همان کار را کردم ،... شنیدم که زمین با من حرف میزد و من را نصیحت میکرد و میگفت : « مرتضی ،...! نترس ،... عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست . من و تو هر دو عبد خدائیم ، اما در دو لباس و دو شکل . سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و ،...» زمین مدام برایم حرف میزد . سپس حسین گفت : « مرتضی ،...! یقینت زیاد شد ،...؟
🎙 راوی : شهید مرتضی بشارتی
🌷 #شهید_حسین_علی_عالی
🌷 #شهید_مرتضی_بشارتی
🌹 روحــشــون شــاد و یــادشــون گــرامــیــ با ذکر صلوات 🌾
➡️🇯🇴🇮🇳⤵️
³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•┄┅³¹³
https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313