eitaa logo
🤲 ربنا آتنا شهادت 🩸
2.4هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
11.6هزار ویدیو
37 فایل
☫﴿﴿ خُِـَِבَِاَِیَِاَِ شُِکَِرَِتَِ ﴾﴾☫ 💫 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ 💫 ❣️جانم ؋ــבاے رهبر ،...🩸 🌷 پاﯾاﻧموטּ:شه‍ادتموטּِ اِن شاءاللّٰه‍ :)🕊 💧ارتباط با خادم کانال : @Hamid691Roshanaei
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🩸شهیدی که داعش پیکرش را بدون سر و دست و پا به مادرش داد ! سیداسحاق که در ۱۹ سالگی عازم سوریه شده بود، بعد از ۲ سال رفت و آمد بالاخره ۳۱ فروردین ۹۴ در پی آزادسازی بصری‌الحریر درعا سوریه به شهادت رسید و پیکرش به دست داعشی‌ها افتاد، پیکری که وقتی به آغوش مادر بازگشت نه سری داشت، نه دستی و نه پایی. چقدر صبوری می‌خواهد که یک مادر بتواند ۴ پسرش را راهی سوریه کند، ۲ پسرش در این مسیر به شهادت برسند و دو پسر دیگرش هم جانباز شوند. یکی از نکات جالب این است که هنوز هم یکی از پسران این مادر و یکی از دامادهایش به سوریه اعزام می‌شوند و این مادر صبورانه راضی است از فرزندانی که در راه حفظ حرم بی‌بی‌ زینب(س) قدم نهاده‌اند. «بی‌بی موسوی» مادر شهیدان مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداسحاق و سیدمحمد موسوی» و جانبازان مدافع حرم «سیدابراهیم و سیدمهدی موسوی» است. او در ۱۳ سالگی در افغانستان با سیدباقر ازدواج کرد که همسرش هم از مبارزان و جانبازان جبهه افغانستان در طول جنگ شوروی بود. بی‌بی در ۱۴ سالگی سیدمحمد را به دنیا آورد و زمانی که سیدمحمد، ۲ ساله بود به ایران آمدند. این پدر و مادر بعد از مهاجرت به ایران صاحب فرزندان دیگری به او نام‌های ابراهیم، مهدی، مرضیه، حوریه، اسحاق و محمدرضا شدند و بی‌بی بعد از آغاز جنگ سوریه، ۴ پسر از ۵ پسرش را راهی سوریه کرد. صدام با این سلاح‌ها مردم ایران را قتل‌عام کرد/ قبرستان تانک‌های دیکتاتور سابق عراق کجاست؟ بی‌بی درباره اعزام فرزندانش به سوریه می‌گوید: «بچه‌های من کارگر بودند. همسرم هم یک دوره‌ای در تهران در زمین‌های کشاورزی کار می‌کرد. سال ۹۲ تشییع یکی از شهدای مدافع حرم بود. وقتی از مراسم به منزل آمدم،‌ سیداسحاق گفت: مادر! من می‌خواهم به سوریه بروم. آن موقع سیداسحاق ۱۷ سالش بود. با توجه به اینکه همسرم به دلیل حضور در جبهه افغانستان، دچار موج گرفتگی شده بود و تا پایان عمرش درگیر عوارض ناشی از جنگ بود، به همین دلیل با رفتنشان به جنگ مخالفت کردم. تا اینکه محرم سال ۹۲ دیدم که بچه‌ها برای عزاداری امام حسین(ع) کاری انجام نمی‌دهند. از این موضوع ناراحت شدم و فکرم درگیر بود که بچه‌های من که اینقدر عاشق امام حسین (ع) هستند چرا امسال به هیأت نمی‌روند؟! با آنها صحبت کردم و به ما گفتند: به نظر ما الان نمی‌خواهد شما برای امام حسین(ع) گریه کنید، شما بروید به حال خودتان گریه کنید که نمی‌گذارید به سوریه برویم. من از این حرف‌های سیداسحاق و سیدمهدی خجالت کشیدم و بالاخره راضی شدیم عازم سوریه شوند.» مادر شهیدان سیداسحاق و سیدمحمد موسوی با عکس فرزندان شهیدش خانم! پسرانت رفته‌اند سوریه تو می‌خندی؟! مادر شهید درباره اعزام فرزندانش به سوریه می‌گوید: «روز ۲۸ ماه صفر سال ۹۲ در حسینیه بودیم که سیداسحاق تماس گرفت و گفت: مادر! زودتر به خانه بیایید که قرار است ما را از حرم امام(ره) اعزام کنند. به منزل که آمدیم دیدم بچه‌ها ساکشان را بسته‌اند، آنها را تا حرم امام(ره) بدرقه کردیم. سیداسحاق موقع اعزام به من گفت: مادر اگر من شهید شدم گریه نکنی. گفتم: مگر می‌شود گریه نکنم؟! گفت: من که برای دفاع از حرم بی‌بی‌جان می‌روم اگر شهید شوم و شما گریه کنی، آبروی من پیش حضرت زهرا(س) می‌رود، در ضمن وقتی که جنازه‌ام برگشت، باید جشن بگیرید نه اینکه عزاداری کنید، حتی دست و پاهایتان را حنا بگذارید. وقتی دیدم گریه من سیداسحاق را ناراحت می‌کند همانجا از خدا خواستم که کمی از صبر حضرت زینب(س) را به من بدهد. به قدرت خداوند وقتی که پسرانم را راهی سوریه کردم، خیلی مقاومت و شجاعت پیدا کردم. همسرم در راه گریه می‌کرد اما من می‌خندیدم، بعد به من گفت: خانم! بچه‌ها جبهه رفته‌اند و تو داری می‌خندی؟ گفتم: من بچه‌هایم را در راه خدا دادم آنها برای دفاع از حرم می‌روند و دعا کردم پایم نلرزد، تو هم همین طور باش.» اعزام فرزندان بی‌بی به سوریه سیداسحاق که در ۱۹ سالگی عازم سوریه شده بود، بعد از ۲ سال رفت و آمد بالاخره ۳۱ فروردین ۹۴ در پی آزادسازی بصری‌الحریر درعا سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش به دست داعشی‌ها افتاد، پیکری که وقتی به آغوش مادر بازگشت نه سری داشت، نه دستی و نه پایی. پیکر شهید سیداسحاق موسوی؛ به گفته مادر شهید این عکس توسط داعشی‌ها گرفته شده بود سیداسحاق به مادر و خواهرانش وصیت کرده بود که بعد از شهادتم برای من جشن حنابندان و عروسی بگیرید. مادر شهید درباره شب شهادت سیداسحاق می‌گوید: «شب عملیاتی که سیداسحاق در آن حضور داشت، دست دخترم درد می‌کرد ما هم حنا بستیم و همگی به دست و پاهایمان حنا گذاشتیم؛ آن شب به شوخی می‌گفتیم فردا هم عروسی است. فردای آن روز سیداسحاق شهید شده بود. بنا به وصیت پسرم بعد از شهادتش شربت و شیرینی پخش کردیم.» 👇👇👇👇👇👇👇👇👇
سیدمهدی فرزند دیگر این مادر است که به همراه سیداسحاق راهی سوریه شده بود و بعد از چند بار جانبازی و عوارض ناشی از موج‌گرفتگی و ترکش‌ها چند سالی خانه‌نشین شد اما این روزها باز عازم سوریه شده است. شهید سیدمحمد موسوی؛ مدافع حرمی که پیکرش در سوریه مانده است و اما سیدمحمد دومین شهید این خانواده مجاهد است، سیدمحمد در سال ۹۴ و بعد از شهادت برادرش با اینکه صاحب ۴ دختر بود، راهی حلب سوریه شد و به شهادت رسید اما تا امروز پیکر مطهرش در سوریه مانده است. وقتی با مادر شهید درباره اینکه آیا انتظار آمدن پیکر فرزندش را می‌کشد، سؤال کردیم، پاسخ داد: «پیکر محمدم در سوریه مانده است. الان جای او در سوریه و جوار حرم بی‌بی زینب(س) خوب است و برای چه بخواهم برگردد؟!» این مادر فرزند دیگرش سیدابراهیم را راهی دفاع از حرم حضرت زینب(س) کرد و او هم که دارای ۲ فرزند است که در سال ۹۳ جانباز شد. ³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•‏┅³¹³ https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
رضا همانطور شهید شد که دلش نمی‌خواست! مادر شهید اسماعیلی می‌گوید: خواهر رضا پرسید: از شهادت نمی‌ترسی؟ رضا هم گفت: نه. فقط نگران یک چیز هستم. در اینترنت دیده‌ام که این داعشی‌ها سر مسلمان‌ها را از تن‌شان جدا می‌کنند. فکر می‌کنم چقدر سخت است، چقدر دردناک است. خبرگزاری فارس ـ حوزه حماسه و مقاومت ـ لعیا بغدادی: شهید رضا اسماعیلی اصالتا اهل افغانستان بود که اولین بار سال ۹۲ عازم سوریه شد تا برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) با دشمنان تکفیری مبارزه کند. در اواخر همین سال وقتی ۲۱ ساله بود و خبر پدر شدنش را نیز شنیده بود باز هم پایش برای جهاد در راه خدا سست نشد. رفت و در ۸ اسفند به شهادت رسید. اکنون پیکر شهید رضا اسماعیلی در بهشت رضای مشهد به خاک سپرده شده است. مادرش از علاقه رضا به شهید شدن، می‌گوید و ماجرای عجیب نحوه شهادتش را روایت می‌کند: رضا عکس‌هایش را قاب کرده بود زده بود روی دیوار و به من می‌گفت: اگر شهید شدم همه می‌گویند چه شهید خوش‌ تیپی! وقتی من بروم شهید بشوم، تو افتخار می‌کنی که مادر شهید رضا اسماعیلی هستی! چهلمین روز بعد از خاکسپاری‌اش بود. وقتی پیکر رضا برگشت، ما نمی‌دانستیم که سر ندارد، کفنش را هم به‌ خاطر شلوغی جمعیت و ... باز نکردند، اما وقتی مراسم چهلم سر مزارش برگزار می‌شد، اعلام کردند که این شهید بی سر برگشته. من همانجا اولین بار شنیدم و از حال رفتم. من را بردند بیمارستان. بعد هم در یکی از شبکه‌های تلویزیون (فکر می‌کنم شبکه افق) بود که درباره مدافعان حرم گزارش پخش می‌کردند. یک مستند برای رضا ساخته بودند. اقوام به من زنگ زدند که زندگی رضا از تلویزیون پخش می‌شود. من تا تلویزیون را روشن کردم، صحنه سر بریده رضا را در جعبه نشان می‌داد که داعشی‌ها بعد از شهادتش پخش کرده‌ بودند. این را که دیدم، دوباره از حال رفتم. یادم است همیشه خواهرش می‌گفت: رضا از شهادت نمی‌ترسی؟ رضا هم می‌گفت: نه. فقط نگران یک چیز هستم. در اینترنت دیده‌ام که این داعشی‌ها سر مسلمان‌ها را از تن‌شان جدا می‌کنند. فکر می‌کنم چقدر سخت است، چقدر دردناک است. اینها یک ذره انسانیت ندارند که اینطور می‌کنند؟! همیشه می‌گفت: دعا کنید من اسیر نشوم. بعد که نحوه شهادتش را شنیدم، خیلی ناراحت شدم. تا مدتی از نظر روحی به هم ریخته بودم تا اینکه یکی از همرزمانش از سوریه به خانه ما آمد و حرفی زد که آرام شدم. گفت: رضا شب قبل از شهادتش خوابی دیده‌ و همه را بیدار کرده بود. گفته بود بیدار شوید، بیدار شوید من می‌خواهم شهید بشوم. دوستانش گفته بودند حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! کو شهادت؟ گفته بود: «من خواب دیدم امام حسین(ع) به خوابم آمد و گفت رضا تو شهید می‌شوی. اگر سرت را بریدند، نترس، درد ندارد.» وقتی من این را شنیدم، واقعا آرام شدم. تسلی پیدا کردم. مطمئنم که خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته. شهید اسماعیلی در جریان عملیات بازپس‌گیری مناطق تحت تصرف تکفیری‌ها وقتی به دنبال یکی از نیرو‌های فاطمیون به منطقه «زمانیه» در غوطه شرقی رفته بود در یکی از خانه‌ها با نیرو‌های دشمن درگیر و زخمی شد و به دلیل جراحات شدید قادر به بازگشت نبود. برای همین توسط دشمن به اسارت گرفته می‌شود. از آنجا که بی‌سیم همراه او بود دوستانش صدای او را می‌شنیدند که بر لب ذکر «یا علی» داشته است. مدتی بعد تصاویر سر بریده او از شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود. با بازپس‌گیری منطقه همرزمان وی متوجه پیکر بی‌سر رضا می‌شوند که داخل جوی آبی انداخته شده بود. ³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•‏┅³¹³ https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313
ای از شهيـدی كه با خدا نقدی معامله كرد ...🌷🕊 ✍ او و برادرش که دو برادر دو قلو بودند، در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمده بودند، پدرشان می خواست که آن ها را در زمان جنگ به سوئد بفرستد ولی آن ها از دست پدر خود فرار کردند و به جبهه آمدند. یکی از آنها در یکی از عملیات ها زخمی شد و محمودرضا در دسته  یک گردان حمزه لشکر 27 محمد رسول الله بود که شهید شد. این بچه 16 ساله در خود نوشته بود:  «خدایا شیطون با آدم نقدی معامله میکنه میگه تو گناه کن و من همین الان مزدش رو بهت میچشونم ولی تو نسیه معامله می کنی. میگی الان گناه نکن و پاداشش رو بعداً بهت میدم. خدایا بیا و این دفعه با من نقداً معامله کن.» که البته این اتفاق هم افتاد و در عملیات بعدی شـهیـد شد. خاطره از حمید داودآبادی ³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•‏┅³¹³ https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313
✍ کلام شهید حاج حسین خرازی : سهل ‌انگارے و سستے در اعمال عبادے تاثیر نامطلوبے در پیروزی‌ ها دارد... شهید حسین خرازی با لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می‌خورد که کودک کُردی که همراه پدرش کنار او نشسته بود، دچار تهوع شد.. او کلاه زمستانی‌اش را زیر دهانِ کودک گرفت و کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچه‌اش را تنبیه کند اما حسین خرازی با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می‌شوییم، پاک می‌شود. ☺️ مدت‌ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند و کاری از دستشان بر نمی‌آمد! رئیس گروهِ دشمن که با نیروهایش به آن‌ها نزدیک شده بود، ناگهان اسلحه‌اش را کنار گذاشت! سردار خرازی را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: من پدرِ همان بچه‌ام.. با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمنِ ما نیستی 🤝 شهید حسین خرازی حدیث خوبان، ص۲۵۴ 🌷🌷 ³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•‏┅³¹³ https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313
🔰 کلام شهید؛ در این برهه مسئولیت سنگینی بر دوش ماست و اگر نتوانیم از پسش برآئیم شرمنده و خجل باید بسوی خداوند و نبی اش و ولی اش برویم چرا که مقصریم. کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلا و به قول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی داریم که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. ان شاءالله که یار و یاور امام زمانمان خواهیم بود. شهید علی جمشیدی🌷 ولادت: ۱۳۶۹/۸/۱۵، شهرستان نور شهادت: ۱۳۹۵/۲/۱۷، سوریه ³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•‏┅³¹³ https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313