برای مظلومیت شهدای شاهچراغ
#برای_آرتین
مادرش چندهزاربار دستهایش را بوسیده؟ نمیدانم.
پدرش چندصدبار با او کشتی گرفته و «قهرمان من» صدایش کرده؟ نمیدانم.
برادرش چنددهبار با او قایمباشک بازی کرده؟ نمیدانم.
حالا دیگر مادرش نیست تا بگوید چندبار دستهای کوچک چهارسالهاش را بوسیده.
حالا دیگر پدرش نیست تا پرچم ایران را روی دوش پسر قهرمانش بگذارد.
حالا دیگر برادرش نیست که سُکسُک کند. همهشان برای همیشه از چشمهای چهارسالهٔ آرتین، دریغ شدهاند. همهشان شهید شدهاند.
من مادرم. میدانم خیلی از بچهها وقتی از دیدن غریبهای مضطرب یا خجالتی میشوند، چهره فرومیبرند در آغوش مادرشان. دیشب که آرتین روی تخت بیمارستان رو به دوربین خبرنگار گفت: «داشتیم سوار ماشین میشدیم که تفنگ زدن» و دیگر دلش نخواست حرف بزند، چشمهای غمگینش را فرو برد میان ملحفهٔ تخت بیمارستان. چادر خونی مادرش هنوز کف حرم احمدبنموسی علیهالسلام افتاده بود. آرتین نمیدانست دیگر هرگز آغوش مادری نیست که به آن پناه ببرد.
آرتین که به کلاس اول برود، در کتاب فارسیاش خواهد خواند: «با این دو دست کوچکم، دست میبرم پیش خدا». میگویند آدمها از چهارسالگی به بعد، خاطراتشان را به یاد میآورند. آرتین به یاد خواهد آورد که پدر و مادرش برای زیارت به حرم آمده بودند. آرتین قنوت مادرش را بهیادخواهدآورد. آرتین به دستهای خودش نگاه خواهد کرد، دستهایی که امروز باندپیچی شدهاند و رد زخمها بر آنها خواهد ماند.
آرتین که باسواد شود، پی نامش را خواهد گرفت. خواهد دانست «آرتین» نام قهرمانی ایرانیست در شاهنامه، نام کمانداری نامآور و غیور، نام فرمانروایی دلاور. خواهد فهمید آرتین یعنی مقدس و پاک.
آرتین که نوجوان شود، از این روزها خواهد خواند. شاید رد توئیتها، هشتگها، شعارها و فریادها را بگیرد. او خواهد فهمید که دستی که ماشه را سمت خانوادهاش چکانده، به هزار دست دیگر که میهنش را ناامن و تکهپاره و محو میخواستهاند، متصل بوده. خواهد دید روزگاری نامردمی که خودشان را مردم جازدند، وطن را ناامن کردند و آخرین زیارت خانوادهاش را خونین کردند.
من مادرم، یک مادر مسلمان ایرانی. مشت گره میکنم از داغ آرتین. صدا بلند میخواهم به دادخواهی برای آرتین. فریاد میکشم تا دنیا، درد آرتین را بشنود و چنگال خونچکان دشمنان آرتین را ببیند. من مثل مادر آرتین، تا پای جان پای امنیت همهٔ کودکان ایران میایستم تا هر که وطن را مشوش و ناآرام و چندپاره میخواهد، بداند با مادران غیور ایرانی طرف است، مادرانی که در لالایی شبشان، قهرمان میپرورند.
#برای_آرتین
#برای_ایران_امن
#یکصدا_ایران
#ارسالی_شما
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
سلام
اینم حلقه کودکان ما که براشون قصهگو داشتن دیشب و قصه شنیدین و شعر ...
این هیئت تو محله محروم پیشاهنگی یکی از محلههای حاشیهی کرج هست
#ارسالی_شما
#ارسالی_شما
اولین باری که توی پیادهروی #اربعین شرکت کردم، حیران و متحیر از این واقعه عجیب راه میرفتم و نگاه میکردم و فکر میکردم که اینجا چه خبره؟!
تا چند سال پیش تو جنگ، این عراقیها ما رو میکشتن و ما هم اینا رو.
۲۳۴ هزار شهید ما دادیم و ۲۵۰ هزار کشته اونا. دیگه مجروح و اسیر و آواره و خسارت اقتصادی و اجتماعی و فلان و فلان رو اصلاً ولش کن.
بابا ما بچگیمون با نفرت از اینها گذشت، با خاطرات جنگیدن پدرمون با عراقیها بزرگ شدیم.
نوجوونیم که رفتم راهیان نور با غضب اونور اَروندرود رو نگاه میکردم.
حالا چطور شده که همین عراقیها ما رو میبرن تو خونهشون و نهایت احترامی که تو مخیله هر دنیا دیدهای نمیگنجه به ما میکنن.
چطور شده نهایت خدمت و خاکساری و از خود گذشتگی که تو هیچ کتابی نمیشه مثلش رو خوند رو برای ما انجام میدن.
آقا ما زمان جنگ بچه بودیم و ندیدیم که حالا خامِ چهار تا چایی و فلافل و ماساژ و این چیزا شدیم.
جبههایها، جانبازا، دست و پا دادهها، مادر و پدر شهدا، زن و بچه شهیدان، اینا کجا میرن؟ بدو بدو اونم جلوتر از بقیه. اینا چرا با عراقیا دل میدن و قلوه میگیرن؟ دِ آخه حاج خانوم تو هنوز استخوانهای بچهات برنگشته، شما کجا؟
امام حسین علیهالسلام که تازه شهید نشده.
زمان جنگ هم کربلا بود، امام حسین بود، امیرالمومنین بود، عشقشون تو قلبها بود، پس چرا دنیا اینجوری نبود؟
ظهر که ایستادیم برای نماز و نهار و استراحت، قرآن گوشیم رو آوردم چند آیهای بخونم. به این آیه رسیدم:
آیه 103 سوره آل عمران
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ۚ وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا ۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ
و همگی به رشته (دین) خدا چنگ زده و به راههای متفرّق نروید، و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید، خدا در دلهای شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف و نعمت خدا همه برادر دینی یکدیگر شدید، و در پرتگاه آتش بودید، خدا شما را نجات داد. بدین گونه خدا آیاتش را برای (راهنمایی) شما بیان میکند، باشد که هدایت شوید.
هر کی اربعین رفته کربلا، حس کرده که قضیه بیتعارف، قضیهی آمادگی جهان برای امر #ظهور_امام_زمان عجل الله تعالی هست. إنشاءالله
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
#ارسالی_شما 👇👇
یکی از بدترین کارهایی که تلویزیون انجام میده؛ پخش مینیسریالها به صورت ناقص هست که اصلاً نمیفهمم چرا این کار را میکنند.
معمولاً این سریالها چندین فصل دارند. قبلا سریالهایی مثل مظنون و فرار از زندان تقریباً کامل پخش شدهاند.
اما یک سری هم فقط فصل اول را پخش میکنند و بعد زیرنویس میکنند فصل آخر،
در حالی که بقیه فصلها در فیلیمو و نماوا و ... موجود هستند!!
انگار تبلیغ این پلتفرمهاست. شما فصل اول را در تلویزیون میبینید و برای دیدن بقیه باید سراغ اینها بروید.
بعد آنجا هم که پر است از سریال و خب بقیه را هم ببینیم.
سریالها هم معمولاً زیرنویس هستند و با مفاهیمی که نمیخواهیم یا نمیتوانیم در خانواده ببینیم.
اسکارلت و دوک فصل اول پخش شد.
اسبهای آرام همینطور.
از همه خندهدارتر یک سریالی انگلیسی بود که درباره یک دامپزشک بود (نامش را فراموش کرده ام)
اینکه از اول مشخص بود اصلا قابل پخش نیست. کار دامپزشک همهش معاینه سگ و گربه و گاو و ... بود.
@hamidkasiri_ir
#ارسالی_شما 👇👇
پشت چراغ قرمز توقف کرده بودیم،
طبق معمول گل فروشها و دستمال فروشها فعال بودند.
از لابهلای ماشینها پیرمردی عصا زنان رد میشد و مشغول تکدیگری بود؛
گفت: «مامان کمکش بکنیم؟»
من که همیشه میمانم به این افراد کمک کنم یا نه، کلی چون و چرا و باید و نباید از پس ذهنم گذشت ...
دیدم دوست دارد کمک کند؛
گفتم باشه و اسکناس کاغذی بهش دادم تا پنجره ماشین را پایین بکشد و به پیرمرد بدهد؛
یهو دیدم از ماشین پیاده شد و رفت سمت پیرمرد و پول را تقدیم کرد!
دهانم باز مانده بود؛
گفتم چرا از داخل ماشین بهش ندادی؟
پاسخش حیرت زدهام کرد!
گفت: «او از من بزرگتر بود»
#ارزش_احترام
#صفای_نوجوانی
@hamidkasiri_ir
کانال حمید کثیری
این حکام نیستند که به ملتها خیانت میکنند! این هم نگاهی است ... چه کسی را باید جریمه کرد؟! @hamid
#ارسالی_شما
ظلمپذیری مسئله مهمی است. تا ظلمپذیر نباشد، ظالم هم نمیتواند ظلم کند!
بسیاری از صحنههای دردناک تاریخ جاهایی است که همین مردم بیچاره به خاطر حاکمان و اربابان به بیچارگانی مثل خودشان ظلم میکنند! انگلستان در هند از خود هندیها سرباز میگرفت و شورشها را سرکوب میکرد.
شاید اگر ظلمپذیری نبود سرخپوستان و سیاهپوستان کمتری - با آن زندگیهای بدتر از مرگ - کشته میشدند ...
@hamidkasiri_ir
#ارسالی_شما
🔹فردا یکی از آن روزهای حساس و زیبای تاریخ ایران عزیز است!
🔹و تو ای عزیزی که فردا با مولایت سید علی عزیز تجدید بیعت خواهی کرد، انشاءالله مشمول آیه شریفه «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا» خواهی بود.
🔹و تو، ای عزیزی که افتخار تشییع پیکر مطهر حاج قاسم را در نامه اعمالت داری و دوست داشتی سید حسن عزیز را هم تشییع کنی، گامهای مطمئن فردای تو، یکی از درخشانترین صفحات نامه اعمال تو خواهد بود.
🔹و تو، ای برادر و خواهر مؤمنی که به هر دلیل، با «سید علی عزیز» زاویه داری، اما به درستی به این تشخیص رسیدهای که مسأله امروز ما، مسأله «بَرَزَ الاِیمانُ کُلُّه إِلَی الکُفرِ کُلِّه» است، تو نیز انشاءالله رشحاتی از شیرینی بیعت با مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف را خواهی چشید!
🔹و تو! هموطنی که شاید آن قدرها هم اهل نماز نیستی و صرفاً به حکم وجدانت، میخواهی با حضورت در مراسم فردا، در کنار مردم مظلوم غزه و لبنان باشی، بدان که در سمت درست تاریخ ایستادهای و نزد وجدان خود سربلند خواهی بود.
🔹و تو، هموطنی که تنها اقتدار کشورت برایت مهم است و میخواهی با حضورت خواب دشمنان میهنت را آشفته کنی که دست از پا خطا نکنند، در حساسترین زمانها، درستترین انتخاب را انجام دادهای!
🔹و تو، عزیزی که خیلی دوست داشتی در این روز تاریخی حضور مییافتی، اما به هر دلیل نتوانستی، تو نیز مأجور خواهی بود اگر قلبت را با این جمع همراه کنی!
🔹شیعیان لبنان که خانه و کاشانه و عزیزانشان را از دست دادهاند و باید زخم زبان دشمنان مقاومت را هم تحمل کنند، با حضور پر صلابت شما، روحیه خواهند گرفت.
🔹و کودکان غزه، از حضور پر شکوه شما شادمان خواهند شد!
🔹و محاسبات جبهه کفر به هم خواهد ریخت!
🔹اما هیچ چیز، زیباتر از لبخند مهدی فاطمه نخواهد بود!
🔹شاید خدا هم راضی شود که مقدرات ظهور را تغییر دهد!
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 نشخوار فکری یک مادر که پسرش امسال کنکور دارد!
🔴 #ارسالی_شما | بخوانید ...
صبح از ساعت ۷ بلند میشود و تا ۹ شب یکسره در مدرسه است. سال آخر دبیرستان هست و امسال کنکور دارد.
دوست دارم کمک حالش باشم، در واقع دلم میسوزد که میبینم ۷ صبح مثل ربات بیدار میشود و ۹ شب تن خستهاش را به خانه میآورد. روی تخت ولو میشود و ۱۱ نشده خواب است. تازه از نظر خودش یک ساعتی هم باید در خانه درس بخواند که نمیتواند و همین الان بعضی بچهها در خانه دو ساعت دیگر درس میخوانند!
گیج و درماندهام. در برابر این ریتم و این تایم زندگی که من و او در آن توقف داریم ایدهای ندارم، اگر همه اینگونه هستند ما هم یکی از همه ...
سعی میکنم دیگر به این مسأله فکر نکنم که چرا کنکور و چرا این مدلی و چرا نظام آموزش و پرورش اینگونه و ... چون به واقع غلطی هم نمیتوانم بکنم!
فقط برای تلطیف ماجرا سعی میکنم صبحها خودم برسانمش مدرسه.
اما چند روزی است فکرم درگیر شده:
هی «بگو ببینم سایر بچهها را هم میرسانند؟»
«چیه میخواهی قهرمان زندگی پسرت باشی؟»
«ایجاد این رفاه صبحگاهی چقدر به نفع اوست، آسیب دارد یا رشد؟»
«مودت و رحمت هست یا وابستهپروری؟»
«میخواهی حال خودت خوب باشد؟»
دهان مغزم را میبندم و میرسانمش. دم در مدرسه، ساختمانی که ویژه کنکوریهای مدرسه است. پسرهایی را میبینم که ظرف نهار به دست و کوله به پشت، با دوچرخه و پیاده خودشان را به مدرسه میرسانند. همه سالم و زنده هستند، لبخند کمرنگی هم به لب دارند ...
در ماشین را به هم میزند و میگوید:
«ممنون مامان خیلی به ذخیره انرژیم کمک کردی. اینکه گاهی میرسونی و گاهی نه خیلی باحاله!»
با حال؟!
خدایا چرا اینقدر به خودم سخت میگیرم. الان خوبه باحال باشم یا نه؟!
باید با حال باشم یا نه؟!
چند روز بعد یک جمله در کتابی حواسم را جمعتر میکند:
«مادرها پسر تربیت میکنند و پدرها مرد میسازند.»
یادم آمد چند روز پیش پدرش به مدلی خاص و به آرامی از من خواست صبحها نرسانمش ...
فکر کنم تصمیمم را گرفتم؛ میخواهم بعضی روز ها برسانمش و خیلی روزها نه!
میخواهم باحال باشم 😅
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4