#داستانک
ملیکا در مدرسه دولتی درس میخواند
پدرش آرزو داشت روزی او نماینده مجلس شود!
ملیکا بسیار باهوش و با استعداد بود!
ثنا؛ دوستش همیشه از او در درسها کمک میگرفت
پدر ثنا مشاور وزیر صنعت بود و کارش واردات لوازم التحریر!
ثنا از اینکه نمیتواند شاگرد اول شود بسیار ناراحت است.
پدرش او را به یک مدرسه خصوصی میفرستد. معلم مدرسهی خصوصی به خوبیِ معلم مدرسه دولتی نیست.
پدرِ ثنا با معلم مدرسه دولتی صحبت میکند و به او پول زیادی پیشنهاد میدهد که به مدرسهی خصوصی دخترش بیاید.
ابتدا معلم مدرسه دولتی نمیپذیرد.
اما بعد از یک ماه همسرش بیکار میشود.
او در یک کارخانهی تولید خودکار کار میکرد.
معلم ملیکا با او خداحافظی میکند و به مدرسهی ثنا میرود.
بیست سال بعد ملیکا در همان مدرسه دولتی معلم است...
روز-داخلی-دفتر مدرسه
خدمتکار مدرسه: پاشو دخترم بذار زیر صندلیت رو تمیز کنم
دختر: نه بابا جان. خودم تمیز کردم صبح
خدمتکار مدرسه: راستی بابا به کی رای بدیم؟ به دوستت رای بدیم خوبه؟
دختر: دوستم؟ دوستم کیه؟
خدمتکار مدرسه: دوستت دیگه. دختره بود اسمش ثنا بود. باباش لطف کرد بعد از ورشکستگی کارخونه ای که توش کار میکردم، منو معرفی کرد بیام اینجا مشغول کار بشم و مامانتم برد تو مدرسه دخترش تدریس کنه...!
#عدالت_آموزشی
💠 @h_abasifar
📃#داستانک
۱
فرقی نداشت وسط حلکردن کدام معادلهی چندمجهولی باشد، صدای اذان را که میشنید، دفتر و کتابهایش را همانجا رها میکرد و میرفت پای سجادهاش. از همان روزهای بچگی که توی مسجد حدیث پیامبر درباره وضو گرفتن را شنیده بود، به خودش قول داده بود همیشه با وضو باشد. پیامبر گفته بود:«اگر میتوانی شب و روز با وضو باش، چرا که اگر در حال طهارت از دنیا بروی، شهید خواهی بود» به خاطر همین ریزهکاریهای رفتاریاش هم بود که از همان سنین نوجوانی، وقتی به نماز میایستاد، پدر و مادرش به او اقتدا میکردند.
۲
دکترایش را که در شاخه مکاترونیک مهندسی مکانیک از دانشگاه اوکلند گرفت، به ایران برگشت. رفقایش خیلی اصرار کردند که حداقل مدرکت را بگیر و بعد برو ایران، اما زیربار نرفت. بهشان گفته بود:«مدرکم را بگیرید و برایم بفرستید» به ایران که برگشت، خیلی زود مشغول به کار در نیروگاهها شد. حجم کارهایش آنقدر زیاد بود که در طول هفته فقط سه روز به خانه میآمد. باقی روزها را در شهرهای مختلف مشغول مأموریت بود. با این همه هیچکس توی فامیل خبر نداشت که مدیرعامل یکی از بزرگترین شرکتهای ایران شده. دوست نداشت او را با این چیزها بشناسند.
۳
متولد قم بود و از همان سالهای کودکی طعم شیرین خستگیدرکردن در «حرم» را چشیده بود. هر وقت میآمد قم، اول به حرم حضرت معصومه سرمیزد. مشهد که بود حتما به پابوسی امام رضا هم میرفت. حتی وسط آن همه شلوغی، چند وقتی را هم خادم افتخاری حرم امام رضا شده بود. آخرین باری که رفته بود کربلا، وقتی از حرم برگشته بود، به شوخی به برادرخانمش، حامد، گفته بود:«خب کربلایمان را هم آمدیم. دیگر وقت شهادت است!» توی چشمهایش برقی بود که انگار بالاخره به چیزی که این همه وقت میخواسته رسیده.
۴
رسالهی دکترایش در دانشگاه کانتربری نیوزلند را به امام مهدی (عج) تقدیم کرده بود. بعد از تقدیم، توی اولین خطهای پایاننامهاش نوشته بود:«قبل از هرچیز باید این را بگویم که بدون راهنماییهای امام زمان هرگز نمیتوانستم این پروژه را به پایان ببرم» در خطهای بعدی قبل از تشکر از استادهایش، از امام زمان تشکر کرده که او را در به ثمررساندن این پروژه یاری کرده.
۵
دکتر سید فریدالدین معصومی در ۴ آبان ماه ۱۴۰۱ در حمله تـ.روریسـ.تی به حرم شـ..اه.چـ..راغ به شهادت رسید.
🌐 www.jamkaran.ir
🆔 @jamkaran_ir
☘کانال تحلیل های اقتصادی دکترحمیدرضا مقصودی
@hamidrezamaghsoodi