eitaa logo
حمید صادقی
952 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
499 ویدیو
4 فایل
یادتون نره رفقا: «ابد در پیش داریم» ارتباط با ادمین: @hmradmin در اینستاگرام و تلگرام و بله هم با همین آدرس هستیم: @hamiidsadegh
مشاهده در ایتا
دانلود
حمید صادقی
وَ بَداَ مَعْرَکَة کَرْبَلَاء... #عاشورا 🆔@hamiidsadegh
فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ... 🆔@hamiidsadegh
حمید صادقی
وَ بَداَ مَعْرَکَة کَرْبَلَاء... #عاشورا 🆔@hamiidsadegh
فَسَقَط الحُسین مِن فَرسه إلی‌الأرض علی خَدّه الأیمَن... 🆔@hamiidsadegh
حمید صادقی
فَسَقَط الحُسین مِن فَرسه إلی‌الأرض علی خَدّه الأیمَن... #عاشورا #امام_حسین 🆔@hamiidsadegh
همه خسته‌ایم! از صبح عزاداری کردیم؛ از صبح خیمه‌ به خیمه مَرد جنگی به میدان رفته و تنِ بی‌جان برگشته... حالا شاید قراره چشم‌روی هم بذاریم برای چندساعتی «استراحت» و حالا نوبتِ اباعبدلله‌ست.. مصیبت تازه از این‌جا شروع شد که باصورت از رویِ اسب به زمین‌افتاد... 🆔@hamiidsadegh
حمید صادقی
همه خسته‌ایم! از صبح عزاداری کردیم؛ از صبح خیمه‌ به خیمه مَرد جنگی به میدان رفته و تنِ بی‌جان برگشته
انتظارکشیدن، فی‌نفسه بد نیست؛ آدم را صبور می‌کند در کِشاکِش بلایا و حوادثی‌که ممکن است برایش رخ دهد؛ مُنتَظر در تمام لحظات انتظار، ترکیبی‌از امیدواری، چشم‌به‌راه بودن، نگرانی و مراقبت است؛ حالا هرکس به فراخورِ آنچه انتظارش را می‌کِشد احساساتی متفاوت دارد. اما یک توصیه‌ی اخلاقی هم هست: بهتر است انسان‌هارا زیاد مُنتظر چیزی نگذارید... مثلاً اگر به قلب حُسین، تیری از جنسِ سه شعبه‌زدید، پیشانی‌اش سنگ خورد، تک‌به‌تک حریف رزم‌آوری او نبودید و چندهزار نفر به یک نفر! دوره‌اش کردید و بعد با ضربه‌ی ناگهانی یک نیزه‌به پهلویَش او را به زمین انداختید و تا گودیِ قتلگاه بر زمین کِشاندید؛ دیگر برای کُشتنش دست‌دست نکنید! برای غارتِ هرآنچه از او باقی‌مانده به یکدیگر تعارف نزنید! حُسین را وسطِ یک مَذبَح سوزان که از زمین‌و آسمانش آتش بر جسم و جانِ او می‌بارد، در خونِ خودش رها نکنید؛ اگر می‌بینید هنوز زنده‌است و نَفس می‌کشد از آن همراهان ملعونتان، تقاضایِ آتش‌ برای سوزاندن خیمه‌ها و اهل آن نکنید که با هرآنچه در توان دارد دست به شمشیر از رویِ زمین خودش را به زحمتِ فراوان کمی بالا بیاورد و چشم‌هایش نگرانِ اهلِ حرم باشد... حُسین را چندساعتی در آن قتلگاهِ عظیم، منتظر نگذارید؛ که آن زخم‌های به‌جا مانده بر تَن و قلبَش، تمامِ رمقِ جانش را ذره‌ذره بگیرد... 🆔@hamiidsadegh
حمید صادقی
وَ بَداَ مَعْرَکَة کَرْبَلَاء... #عاشورا 🆔@hamiidsadegh
صبر واژ‌ه‌ی عجیبی ‌است؛ آنقدر که برای درکِ معنایَش خدا، یک پیامبر آفرید و حکایت ایّوب نَبی، نمادی از صبر و پایداری بود. تا قبل از عاشورا همه گمان‌میکردند صبور بودن ویژگیِ خوبی‌‌ست؛ این سرداران لشکریانِ عُمرِ سعد را می‌بینی؟! همین مسلمان نَماها! سال‌ها مَشق صبر کردند؛ از زمانِ ولایت علی‌علیه‌السلام تا همین امروز وسط معرکه‌ی عاشورا؛ حالا این بِین اندکی از لشکریان هم بودند که می‌خواستند کارِ حُسین زودتر تمام‌شود، سمتِ خیمه‌ها و زنان بروند، گوشواره و خلخالِ عربی و گردنبند و دست‌بند را بیرون بکِشند و در خورجینِ غنائم جنگی بگذارند و به سمتِ دیارشان به تاخت بتازند و مژده از زن و فرزند بگیرند و تحفه‌ای تقدیم کنند. اما سردارانِ لشکر! آن‌ها که غنیمت‌های خُرد، برایشان سرشکستگی‌است! باید صبور باشند برای آنچه‌که به دینارهای بیشتری بیارزَد و بعدها به گمانِ پوچ و خیالِ خامِ خودشان، فَخر باشد برای قبیله‌ی فلان‌بن فلان! مثلاً یکی دِشنه‌ی تیز آورده؛ یکی سه‌شعبه‌هارا زهرآلودکرده و نشانه‌گیری دقیقی هم دارد؛ آن‌دیگری نیزه‌های بلند را آماده کرده؛ چندنفر نعلِ تازه به اسب‌هایشان زده‌اند؛ یک‌قبیله هم چند‌کیسه سنگ آورده‌اند و چندنفر با عصایِ دست‌سازِ محکم آمده‌اند.. وقتی به افکارِآلوده‌ی این خبائث‌طینتان می‌نگری، درک اینکه این حقیرانِ زبون حتّی به معنیِ واژه‌ها رحم نکرده‌اند، برایَت سخت‌ می‌شود؛ که حُسین را به «قَتلِ صبر» کُشتند... تا پیش‌از عاشورا؛ ایوب‌نبی را صبور میدانستند و پس از آن حُسینِ‌بنِ علی را؛ و چه‌کسی تا امروز تمامِ رنج و حُزن حُسین را در فاصله‌ی چند ساعت مُتحمل‌شده و حالا در این لحظات آخر عُمر، این‌گونه با معبود خویش به مناجات‌ سپری می‌کند؟! «صبراً علی قضائک یا رب لا اله سواک، یاغیاث‌المستغیثین، مالی رب سواک و لا مَعبود غیرک، صبراً علی حُکمک یا غیاثَ من لا غیاثَ له، یا دائماً لا نفاد له، یا محییَ المَوتی، یا قائماً علی کُل نفسِ بما کَسبَت، احکُم بَینی و بَینهُم وانتَ خیرُالحاکمین.»
حمید صادقی
وَ بَداَ مَعْرَکَة کَرْبَلَاء... #عاشورا 🆔@hamiidsadegh
«قُتِلَ الحُسَین بِالسَّیفِ وَ السَّنان، وَ الحَجَرِ وَ العَصا،مظلومٌ عطشانٌ بکربَلا» 🆔@hamiidsadegh
غروب بود و تنی چاک‌چاک در صحرا غروب بود و تنی رویِ خاک در صحرا . . غروب بود و زمانِ هجوم و غارت بود غروب بود و شبِ اول اسارت بود... 🆔@hamiidsadegh
می‌خواستم این حرف‌ها و واژه‌ها و عبارت‌ها و نقل‌قول‌ها رو ردیف‌کنم پشت سر هم، چند خطی از شبِ شروع اسارت آل‌الله بنویسم اما انگار ذهنِ منم یه‌عالمه حکایت قطعه‌قطعه و پراکنده داره؛ حتّی نمیدونم ازکجا باید سر این کلاف و بگیرم و بهش نظمی‌بدم؛ درست شبیه‌حالِ این ساعت‌های صحرایی‌که پیکرِ ۷۲ نفر رو رویِ خودش جاداده؛ که حالا گوشت‌ و پوست‌و استخوانِ اون‌ها که نشدبرگردن خیمه با تمامِ این خاک عجین‌شده، که سرخیِ تربت‌های اصلِ کربلا حتّی بعد از اینهمه‌سالی که از اون روز گذشته، گواهِ این جمله‌است که: آبِ حیات، خاکِ تیمم شدی چرا؟! 🆔@hamiidsadegh
حمید صادقی
می‌خواستم این حرف‌ها و واژه‌ها و عبارت‌ها و نقل‌قول‌ها رو ردیف‌کنم پشت سر هم، چند خطی از شبِ شروع اس
فقط می‌تونم اون‌چیزهایی که تصور میکنم رو باهمین زبانِ الکن و قلم ناقص بنویسم؛ فرض‌کن از صبح صدایِ شمشیر و سِپر و رجزخوندن توی تمام دشت پیچیده؛ وداع‌های مختلف، اشک‌های ریخته‌شده یه‌جاهایی امید‌داشتن و یه جاهایی ناامید شدن، از صبح تا غروب هروقت صدای هلهله‌ی دشمن بلندشده، غم دورتادور خیمه‌ها حلقه‌زده هروقت صدای یااخاه، یاابتاه، یااباعبدلله بلندشده، حُسین‌بن علی سمتِ میدان رفته و با بدن‌های غرقِ خون برگشته.. ولی؛ باتمام این‌ها خیالِشون راحت بوده عموهست، بابا هست... 🆔@hamiidsadegh
حمید صادقی
فقط می‌تونم اون‌چیزهایی که تصور میکنم رو باهمین زبانِ الکن و قلم ناقص بنویسم؛ فرض‌کن از صبح صدایِ شم
فرض‌کن، حالا یه سکوتِ عجیبی بعد از اون‌قیامتِ غَریو و غوغا فضا رو پُرکرده؛ سکوتی‌که مثلِ شب‌های قبل نیست برای اهلِ حرم اباعبدلله... رُعب‌آوره؛ خوفناک و وحشَتزاست انگار آرامشِ قبل از طوفانه... تصورکن! تا قبل از این چشم هیچ نامحرمی به خواهرش نیفتاده و حالا باید برای پیداکردنِ دخترک‌های خردسالِ هراسان از حمله‌ی اسب‌ها به خیام، بدونِ علی‌اکبر، بدونِ عباس، بدونِ حسین، بدونِ پسراش، بدونِ قاسم به دلِ تاریکی هولناک شب بزنه و اسمشون رو زیرلب صدا کنه... تنها، غریب، یک زن... زینبِ علیامُخدره... 🆔@hamiidsadegh
حمید صادقی
فرض‌کن، حالا یه سکوتِ عجیبی بعد از اون‌قیامتِ غَریو و غوغا فضا رو پُرکرده؛ سکوتی‌که مثلِ شب‌های قبل
تصور‌کن! دخترها و زن‌هایی که تا همین یکی‌دوساعت پیش، تحتِ حمله‌ی دشمن بهشون جسارت‌شده و حیرت‌زده و سرگردون توی صحرا‌ به هرطرفی می‌دویدن رو تو یک خیمه‌ی نیمه‌ی سوخته با بویِ تند آتش، یک‌جا جمع‌کنی و حالا تازه قرارباشه براشون شرح بدی که باید خودشون رو برای اسارت آماده‌کنند؛ همون وضعیتی‌که تا قبل از این هیچکس در این خاندان به خودش ندیده و برای این حال آماده نیست... باید بگی، صبور باشن موقع بَستنِ دست‌هاشون با طناب، موقعِ افتادن از بالای ناقه، موقع پیاده رفتن و کشیده‌شدن به دستِ ساربان، موقع سیلی‌خوردن، تازیانه خوردن باید صبور باشن برای هم‌مسیر شدن با شمر و حرمله و سنان، و موقعِ تماشایِ سرِ عمو‌ و پدر و همسر و برادر و پسر... باید بی‌تاب نباشن برایِ در آغوش گرفتنِ سرِ عزیزاشون... 🆔@hamiidsadegh