eitaa logo
حا.میم || حسن مجیدیان
401 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
409 ویدیو
8 فایل
یادداشت ها و انتخابهاي حسن‌ مجیدیان ارتباط از طریق @Hamim1361
مشاهده در ایتا
دانلود
یادش رفته بود که مرا قبلا نصیحت کرده بود! شهید مطهری در ضمن بیان خاطرات خود نوشته است: من در سنین چهارده پانزده سالگی بودم که مقدمات کمی از عربی خوانده بودم. بعد از واقعه معروف خراسان بود و حوزه علمیه مشهد به کلی از بین رفته بود و هرکس آن وضع را می‏دید می‏گفت دیگر اساساً از روحانیت خبری نخواهد بود. جریانی پیش آمده بود که احتیاج به نویسندگی داشت. از من دعوت کرده بودند. مقاله ‏ای را نوشتم. مردی بود که در آن محل ریاست مهمی داشت. وقتی آن مقاله را دید، یک نگاهی به سر و وضع من انداخت. حیفش آمد، دید که من هنوز پابند عالم آخوندی هستم. شرحی گفت، نصیحت کرد که دیگر گذشت آن موقعی که‏ مردم به نجف یا قم می‏رفتند و به مقامات عالیه می‏رسیدند، آن دوره از بین رفت، حضرت امیر فرموده است بچه‏ تان را مطابق زمان تربیت کنید. و بعد گفت: آیا دیگران که پشت این میزها نشسته ‏اند شش تا انگشت دارند؟ و حرفهایی زد که من آن فکرها را از مغزم بیرون کنم. البته من به حرف او گوش نکردم. بعد به قم رفتم و مدت اقامتم در قم پانزده سال طول کشید. بعد که به تهران آمدم، اولین اثر علمی که منتشر کردم کتاب اصول فلسفه بود. آن شخص هم بعد به نمایندگی مجلس رسید و مردی باهوش و چیز فهم بود و در سنین جوانی احوال خوبی نداشت ولی بعد تغییر حالی در او پیدا شد. تقریباً در حدود هجده سال از آن قضیه گذشته بود که اصول فلسفه منتشر شد و یک نسخه از آن به دستش رسید، و او یادش رفته بود که قبلًا مرا نصیحت کرده بود که دنبال این حرفها نرو. بعد شنیدم که هرجا نشسته بود به یک طرز مبالغه آمیزی تعریف کرده بود. حتی یک بار در حضور خودم گفت که شما چنینید، چنانید. همان جا در دلم خطور کرد که تو همان کسی هستی که در هجده سال پیش مرا نصیحت می‏کردی که دنبال این حرفها نرو. من اگر آن موقع حرف تو را گوش می‏کردم الآن یک میرزا بنویسی پشت میز اداره‏ای بودم، در حالی که تو الآن اینقدر تعریف می‏کنی. مجموعه آثار شهید مطهری، ج 21 ص 191 و 192 https://eitaa.com/hamim1377
🔸 تحریر دیوانگی جوانی که از همسرش جدا شده و تنها در آپارتمان اجاره ای اش با بیماری سل، دست و پنجه نرم می‌کند؛ به یکباره بنا به وصیت یکی از اقوام به نام امیرافخم، صاحب ملک بزرگ و مزارع فراوان می‌شود. ورود او به عمارت جدید و آشنایی اش با اهالی روستا اتفاقات جالبی را رقم می‌زند. خوبی این دست کتاب ها این است که طرز مواجهه و نحوه ی عکس العمل آدم ها در مواقع و مواقف مختلف؛ مخصوصا درگیری ها و بحران ها را خوب روایت و بازنمایی می‌کنند. ما هم همینیم و در این کتاب ها انگار خودمان را پیدا می‌کنیم. کلمات نویسنده ی کتاب، آقای مهدی زارع بسیار پخته و جاافتاده است. انتشارات شهرستان ادب کتاب را چاپ کرده است. البته کتاب را به همه توصیه نمیکنم. شاید شما نپسندید و خواندنش را اتلاف وقت بدانید. من اما ادبیات بخش مهمی از مطالعاتم است. https://eitaa.com/hamim1377
🔸 مشرکی در خانواده ی پیامبر داستان عاشقانه ی زندگی ابوالعاص و زینب دختر پیامبر هر دو بزرگواری که کتاب را مشترکا درآورده اند دستی بر جامعه شناسی و فلسفه غرب دارند و اساتید بارزی هستند. دست گذاشتن روی چنین سوژه ی تاریخی و جذابی کار جالب و قابل تقدیری است. یکی از دختران پیامبر عزیزمان علاوه بر رقیه و ام کلثوم و فاطمه ی زهرا سلام الله علیهم اجمعین ، زینب بود. او با ابوالعاص که تاجر و جوانمرد و مردی که ارتباط فامیلی با حضرت خدیجه و پیامبر داشت، ازدواج می‌کند و زندگی عاشقانه ای که در جامعه ی بی عاطفه ی آن روز عرف و مرسوم نبوده را آغاز میکنند. بعد از بعثت پیامبر، زینب مسلمان می‌شود اما ابوالعاص بنا به موقعیت کاری و شرایط قبیله اش به نتیجه نمی‌رسد که مسلمان شود. همین موضوع برای این زوج عاشق حوادث جالبی را از جنگ و اسارت و فرار و وصال و فراق و... می آفریند که باید در دل تاریخ و در لابلای کلمات این کتاب کندوکاو کنید تا به پیام و درس های شیرینش پی ببرید. البته ابوالعاص در نهایت مسلمان می‌شود. پیامبر هم او را دوست داشته و انتظار مسلمانی اش را می کشیده. من وقتی کتاب را تمام کردم، انتهایش نوشتم کاش من مثل ابوالعاص مشرک بودم ولی جوانمرد و انسان و باقاعده و درست و آدم بودم. بهرحال این کتاب بسیار خواندنی است و به همه دوستان پیشنهاد مطالعه اش را می‌دهم. امیدوارم ما هم از عالَم شرک و دورویی و نفاقِ پنهان، به وادی ایمان و یکرنگی هجرت کنیم. https://eitaa.com/hamim1377
جُدا از خُدا ✍🏻 عین‌صاد ❞ ما تا وقتى كه متراژ عمل‌مان، همين گناهان و ذنوبِ معلوم و مشخص است كه ديگر باكى نداريم، ولى وقتى كه مترها دقيق و اندازه‌ها پخته شد موقعيت‌مان عوض مى‌شود، در آن صورت حتى اگر پارسِ ناگهانى سگى ما را متزلزل كند، ذنب ماست. اگر محبت دوستى خوشحالمان كند، ذنب ماست و اگر بى توجهى رفيقى، كينه‌اى در ما بياورد ذنب ماست. آنچه جز او در ما موج ايجاد كند ذنب ماست. چه شده كه به اينها توجه نمى‌كنيم‌؟! مگر يك سگ چقدر از من كم مى‌كند كه اين گونه وحشت دارم‌؟! چه شده كه دورى از خدا مرا به وحشت نمى‌اندازد؟! و جدايى از او مرا نمى‌ترساند؟! كسانى كه با اين متر خودشان را اندازه مى‌گيرند، ذنوبشان وسيع مى‌شود و كسانى كه آن به آن از خود ذنب مى‌بينند، اين‌گونه عاجز و نالان و واله مى‌شوند... 📚  | ص ۱۰۰ https://eitaa.com/hamim1377
🌙مهمان باشید 🌙 💠 دهمین سالگرد شهید غیرت علی خلیلی 🎤با نوای: 📅جمعه سوم فروردین ماه ⏰ ساعت۱۵ الی ۱۷ 🕌بهشت زهرا ، قطعه۲۴ 🔮همراه با قرعه کشی مشهد 🧩 به همراه غرفه کودک ☕️ 🛑مراسم یک ساعت قبل از اذان به اتمام می رسد ________________ 📌 | | 💫 صفحه مجازی شهید علی خلیلی 🌐 @alikhalili_shahid
سلام علیکم عیدتون مبارک سالتون معنوی🌷 https://eitaa.com/hamim1377
💠 سال نوی همه تون مبارک 😊🌹 . . 🔻 لطف بفرمایید و بگید که مطالب این کانال در سالی که گذشت چقدر مورد رضایت شما همراهان عزیز بوده ؟ اگر نبوده چه کنیم که بهتر بشه؟ نقد و نظر و پیشنهادتون رو اینجا هدیه بدید 👇👇 @Hamim1361
اعتماد به نفس در ایران تو ماشین اسنپ بودم، دوست راننده زنگ زد. با هم صحبت می‌کردند که راننده با تعجب و گله و شکایت گفت: ممد واقعا رفتی رأی دادی؟! نمی‌دونم شاید اون بنده خدا انکار می‌کرد که می‌گفت: فردا شناسنامه‌ات رو باید بیاری ببینم... وای به حالت اگر مهر خورده باشه... بنده خدا در جریان نبود دیگه شناسنامه مهر نمی‌کنند... بعد هم با تأسف گفت: چی بگم البته که مادر و خواهر خودم هم یواشکی رفتند رأی دادند... رفتم خونه همسایه. گفت: مامان بابام خیلی معتقدند. پدرم چاپخانه کار می‌کرده زمان شاه، با توده‌ای‌ها و... بحث‌ها می‌کرده... به ما می‌گه شما نمی‌دونید چی بود ایران... با این سن و سال به سختی با مادرم رفتن رأی دادن... اما تاکید کردن به من که داداشت نفهمه... زنگ زدم به دوستم. گفتم یادت نره رأی بدی. گفت نمی‌دونی اگر خانواده‌ام بفهمن چی کار می‌کنن باهام! باید یه نقشه‌ای بکشم به یه بهونه‌ای بزنم بیرون... رفتیم سفر؛ چندتا از بچه‌ها میخواستن نماز بخونن؛ بخاطر تمسخر دوستای دیگشون منصرف شده بودن از خوندن. برخی هم یواشکی می‌خوندن یا به بهانه‌ای از جمع فاصله می‌گرفتن. رفتم هلند، دوستم می‌گفت: داستانی دارم برای نماز خوندن. روم نمیشه تو شرکتی که کار می‌کنم نماز بخونم. هر روز نیم‌ساعت پیاده میرم یه نمازخونه اهل سنت، نماز میخونم بر می‌گردم. و اما بعد... گفت: ولی یه روز یه دختر مراکشی محجبه در شرکت استخدام شد. بخش مدیریت منابع انسانی. همون روز اول دیدم یه اتاق رو دارن آماده می‌کنند. آخر فهمیدم دختر خیلی جدی و رسمی گفته من هر روز ساعتی زمان عبادتم هست و مکان مشخصی برای نماز خواندن لازم دارم! و شرکت هم سریعا اتاقی را برای او داشت آماده می‌کرد! رفتم در پارکی در هلند. با دوستم روی یک صندلی گپ و گفت داشتیم. دختر پسرهای جوان روی چمن نشسته بودند و بگو بخند. ناگهان چند دختر خانم محجبه را دیدم که آمدند و میان آن جمعیت چیزی پهن کردند و آن‌ها هم به گپ و گفت مشغول شدند. توجه ام بهشان جلب شده بود و گاهی نگاهشان می‌کردم که ناگهان دو تا از دختر خانم‌ها بلند شدند و ایستادند به نماز. شاید یک ایرانی محجبه این اعتماد به نفس را نداشت که در آن فضا و بین آن جمعیت اینگونه عمل کند... تو را چه شده؟! چرا دین، عقاید، باورهایت را باید قایم کنی؟ چرا تو که بر حقی کار حقت را باید پنهانی انجام دهی. او که ناحق می‌گوید تا این حد جسورانه عمل کند و حتی بی‌عقیده بودن خود را تحمیل کند؟ چه کسی باید اعتماد به نفس داشته باشد و سرش را بالا بگیرد؟ دختری که به این نتیجه رسیده که عفاف و وقار و حجب و حیا شأن و شخصیت ساز است و تاج بندگی بر سر دارد یا دختری که همه چیز را به هیچ باخته است؟ به نظرم دیگر بس است. ورق را برگردانیم... چه زیبا گفت نادر ابراهیمی در کتاب مردی در تبعید ابدی از زبان ملاصدرا که: « نمازت را بلند بخوان؛ اعتقاد، جهان را آباد خواهد کرد.» تا امروز در بی‌اعتقادی به دین، وطن، سیاست حق، فرهنگ سالم و ارزش‌های الهی انسانی، هیچ دستاوردی یافت نشده است. هیچ انسانی با حذف اینها از زندگی‌اش انسان‌تر نشده است. هیچ افتخاری در این خصوص به دست نیاورده است. عجیب است این حجم اعتماد به نفس... و غریب است این حجم خودکم بینی از کسی که در مسیر حق است و حق می‌گوید و حق عمل می‌کند. سرت را بالا بگیر و با عزت نفس به آنچه بر حق است عمل نما... خواهی دید که بسیاری به تو خواهند پیوست... ✍️ثبت مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک ایرانی 🇮🇷 در هلند، فرانسه و ایران @ninfrance https://eitaa.com/hamim1377
دنیا بد نیست؛ کم است... می‌گویند دنیا بد است، آن را رها کن؛ دنیا رنج است، از آن بگذر؛ دنیا مردار است، از آن فرار کن. در حالی که دنیا [نه تنها] بد نیست؛ که کم است، باید آن را زیاد کرد. باید با آن تجارت کرد. گندمی است که باید به خاکش سپرد و آبیاری‌اش کرد و خرمنش را برداشت. بعضی، گندم را نگه می‌دارند و فقط به آن عشق می‌ورزند و به آن افتخار می‌کنند؛ بعضی گندم را رها می‌کنند و از آن می‌گذرند؛ اما آنها که وسعتِ خسیس زمستان را دیده‌اند، یک گندم را بارور می‌کنند، آن را به خاک می‌دهند تا از خاک برخیزند و زمستان را گرسنه نمانند. اینها در واقع از گندم‌ها و از دنیا نگذشته‌اند که آن را برداشته‌اند؛ آن را بد نمی‌دانند که کم می‌شمارند و به زیاد کردنش مشغول می‌شوند. دنیا می‌شود کشتزارشان، می‌شود بازارشان... دنیا بد نیست؛ کم است. دنیا «رنج» است، اگر اسیرش باشی و «سود» است، اگر امیرش بشوی. جلد ۳، ص ۷۰. https://eitaa.com/hamim1377
قبرستان باید این طور باشد! ما را اتفاقی آوردند کربلا. اینجا دعاگویتان هستم. با دلالت عزیزی آمدیم قبرستان قدیمی کربلا به زیارت عارف بالله مرحوم سیدهاشم حداد شاگرد آیت الله قاضی. قبرستانی قدیمی و متروک و پُر رمز و راز. قبرستانی که گل و بلبل و سبزه و سایه نداشت. نهیب مرگ بود و هشدار رحیل و سفر. پُر از پیام های لازم و سرشار از سکوت و تفکر. برعکس قبرستان های گل و بلبل و خالی از روحِ شهرهای ما. قبرستان باید این طور باشد. بوی مرگ بدهد. زنگ قافله ی مرگ از آن به گوش برسد. پای آدم را سست و دل آدم را تهی و گوش آدمی را زنگدار کند. https://eitaa.com/hamim1377