♡
#خاطره 📖
با دوستاش رفته بود راهیان نور، دیار شهدا...
مناطقی که به گفت خودش غریب بود...
موقع برگشت از سفر،اتوبوس رفت ولی رسول نرفت!
گفت جا موندم...!🤔
بعدا فهمیدیم داستان از این قراره که تیم #تفحص مستقر شده بوده و رسول هم با خبر شد و دلش می خواست یه مدتی رو باهاشون باشه.
اون یه مدت شد10 روز!
واز همان جا بود که با شهید #محمدحسین_محمدخانی آشنا شد.
با آمدن رسول به منطقه شرهانی،بعد از مدت ها یک #شهید پیدا شد⚘
چه ذوق و شوقی داشت موقع تعریف کردن قضیه ی پیدا شدن شهید....🙂🕊
"به قول از #مادر بزرگوار #شهید_خلیلی "
شادی ارواح طیبه شهدا، صلوات⚘
@hamin_havali4 🥀
♡
شب بود، همه جمع نشسته بودیم و داشتیم شوخی میکردیم.
جواد گفت: بچهها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم!! به شوخی گفتم:
«جواد نکنه داری #شهید میشی؟»
گفت: «آره نزدیکه»🍂
هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم.
همه لحظهای سکوت کردند. یکی از بچهها دوربین آورد و گفت:
«بگذار چند تا عکس بگیریم» قبول کرد، نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم.
فردا جواد شهید شد.🥺🕊
#خاطره
#شهید_جواد_الله_کرم
#مدافعان_حرم
*شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌸
@hamin_havali4 🥀
♡
#پیکر سوخته روحالله چیزی جز زیبایی نداشت
بعد از رجعت پیکر، اولین ملاقات بنده با روحالله به معراج شهدا بود.
خیلی حال خوبی نداشتم و اصلاً متوجه اطرافم نبودم. نمیدانم چطور آن لحظات برایم گذشت. خیلی لحظات سختی بود. وقتی رسیدیم به معراج کمی معطل شدیم تا او را آوردند.
هنگام ورود، من از بالای سرش وارد شدم. چیزی از جسمش نمانده بود💔 اگر نمیگفتند او روحالله است نمیشناختمش🥺
فقط سرش را به من نشان دادند. ولی با همه این جراحات من به جز زیبایی چیزی ندیدم🍃
صورت روحالله به من #آرامش داد و از اضطرابها و پریشانیهایم کم شد.🕊
#خاطره
#همسر_شهید
#شهید_روح_الله_قربانی
#مدافعان_حرم
@hamin_havali4 🥀
♡
رفته بودیم سخنرانی حاج آقا خوش وقت. بعد از سخنرانی دور حاج آقا جمع شدیم.
مصطفی پرسید «حاج آقا، ظهور نزدیکه؟»
حاج آقا گفت «تا شما توی نظنز چه کار کنید.»
مصطفی گفت «یعنی ظهور ربط به این داره که ما اونجا چه کار میکنیم؟»
حاج آقا گفت «آره، بالاخره ارتباط داره. شما برید نطنز کار کنید، کوتاه نیاید. یه ثانیه رو هم از دست ندید. با چراغ خدا برید سرکار، با چراغ خدا هم برگردید.»
بهانه زیاد بود برای اینکه کار را ول کنیم و برویم، ولی مصطفی خواب و خوراک نداشت. حاج آقا گفته بود رهبر چقدر پیگیر بحث هسته ای است. ورد زبانش شده بود «باید کاری کنیم از دغدغه های آقا کم بشه.»
#خاطره
#شهیدمصطفی_احمدی_روشن
@hamin_havali4 🥀
♡
«ایشان همیشه تا دیروقت سر کار بود و گاهی نیمه شب بر می گشت. یک شب به ایشان گفتم وقتی دیر برمی گردی، بچه ها نگران می شوند. شهید لبخندی زد و گفت هر چه من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش می آید. پس اجازه بده بیشتر کار کنم .»
همسر شهید فخری زاده بعد از بیان این خاطره گفت : «وقتی حاجی شهید شد، نتانیاهو از شنبه ی آرام صحبت کرد، تازه فهمیدم شهید فخری زاده آرامش را از صهیونیست ها گرفته بود.»
#خاطره
#همسرشهید
#شهید_محسن_فخری_زاده
@hamin_havali4 🥀
♡
داشتیم میرفتیم کربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بودیم ! کلى گپ زدیم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم تو کربلا همیشه از ما جدا میشد تنهایی میرفت حرم.
برامون سوال شده بود اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری که وسط حرفاش یه دفعه گفت من خیلى دوست دارم شهید بشم ! از دهنش پرید گفت من شهید میشمااا ! من و امیر حسینم بهش گفتیم داداش تو شیویدم نمیشى چه برسه شهید ! 😅
دقیقا محرم سال بعد روز #تاسوعا مثل اربابش هر دو دست و سرشو فدای عمه جانمان زینب کرد.
حاجتشو اون سال تو کربلا گرفته بود🍃
خوب خبر داشت سال دیگه شهید میشه؛شد #علمدار_حلب 🕊
راوی: دوست شهید
#خاطره
#شهید_حجت_اصغری
@hamin_havali4 🥀
♡
#خاطره (دستنوشته) شهید محرم ترک:
"امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت ، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم.
عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد #حضرت_رقیه افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله😔
در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد ، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهد ،
گفتم چی شده خانم طلا ، باباجانی ؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟!
گفت : بابایی دلم برات سوخته
کی میایی ، من دوستت دارم ، بیا بابایی
دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم
گفتم : برای بابایی شعر می خونی ؟
در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام اشک می ریختم ، اشکم برای سه ساله #امام_حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدرت برایش آوردند...💔
#محرم_ترک
#مدافعان_حرم
@hamin_havali4 🥀
♡
نسبت به ائمه(ع) خیلی تعصب داشت. حتی در وفات حضرت عبدالعظیم حسنی مشکی(ع) میپوشید. میگفتیم دکتر چه اتفاقی افتاده؟ میگفت وفات است. شده بود تقویم مذهبی ما. حساس بود در ولادت همه ائمه(ع) شیرینی پخش کنند. اگر نمیکردند ناراحت میشد. میگفت مگر امام تنی و ناتنی داریم که برای ولادت امام علی(ع) از دو روز قبل شیرینی میگذارید، ولی برای ولادت امام هادی(ع) یا سایر امامها نمیگذارید. اگر نگرفته بودند، خودش شیرینی میگرفت و در دانشکده پخش میکرد.
کارمند دانشگاه
#شهیدمجید_شهریاری
#خاطره
@hamin_havali4 🥀
♡
عاشق ماه رجب بود و از ماه رجب عاشق اعتکاف . یک بار دوستاتش به او گیر دادند که حاج عبدالله ، فکر نمی کنی اگر این سه روز سر کار بمانی و به مردم خدمت کنی ، مفیدتر است و ثواب بیشتری دارد.
گفته بود: شما دو هفته مرخصی می گیرید و به شمال و تفریح و استراحت می روید من هم سه روز مرخصی می گیرم با خدای خودم تنها باشم ؛ در حقیقت من می روم تا انرژی بگیرم و وقتی برگشتم بیشتر خدمت کنم .
به روایت همسر شهید
#شهید_عبدالله_اسکندری
#خاطره
@hamin_havali4 🥀
♡
یک روز برای مسابقات #کشتی بسیج با مجموعه ما اومده بود بهش گفتم مصطفے این رفيقت تهرانیه! دلم ميخواد روش رو کم کنی!
یک جوابی داد که صدتا پهلوان باید فکر میکرد تا جواب بده...
گفت دایی جمال شاید خدا ظرفیت برد او را بیشتر داده باشه خدا کنه ظرفیت باخت و برد را داشته باشیم اگر نداشتیم و بردیم خطر داره...💯
مصطفی از همان نوجوانی روش و منش جوانمردانه داشت🖐🏻✨
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#خاطره
@hamin_havali4 🥀