eitaa logo
همـیــن حـوالــی
77 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
24 فایل
سلام🙋‍♂️ خوش اومدید🍃 کپی با ذکر صلوات جهت تعجیل در ظهور و سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف @hamin_havali4 خوش حال میشیم پیشنهاد ، انتقاد و نظراتتون رو با ما مطرح کنید .🙃 @ParchamDaaar @Fatemeh_Khodarahmi تبادل⬅️ @Maryam_Khodarahmi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 عنوان کتاب : یادت باشد ♥️ شهید (به روایت همسر شهید ) برایش صبحانه آماده کردم ، برگشت رو به من گفت : "آخرین صبحانه را با من نمی خوری ؟!" خیلی دلم گرفت ، گفتم : " چرا این طور میگی ، مگه اولین باره میری ماموریت ؟!" . موقع رفتن به من گفت : "فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم ، بقیه هم هستن ، چطوری بگم دوستت دارم ؟ بقیه که می شنون من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم " . به حمید گفتم : " پشت گوشی بگو یادت باشه ! من منظورت رو می فهمم" ، قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه ! خوشش آمده بود ، پله ها را می رفت پایین بلند بلند می گفت : "فرزانه یادت باشه ! "، من هم لبخند می زدم ، می گفتم : "یادم هست !" @hamin_havali4 🍂
📚از چیزی نمی‌ترسیدم📚 📗کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم»، زندگینامه‌ خودنوشت سردار سلیمانی است که توسط انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر شده است. 📘 این کتاب که شامل دست‌نوشته‌های شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانهٔ مبارزات انقلابی در سال ۵۷ است.  📗کتاب ازچیزی نمیترسیدم، شرح زندگی مردی از دل روستایی دورافتاده در کرمان است که چند دوره از زندگی ساده و کوتاهش را روایت کرده و نشان می دهد که چگونه از چوپانی به جایگاه بلندی رسید. 📘 آنان که سردار سلیمانی را فقط با لباس نظامی دیدند خوب است ببینند که او چگونه پرورش یافته است. https://t.me/Borna_Plus @hamin_havali4
🍂روایتی از سبک زندگی این شهید است که همسرش از روزهای آشنایی در بسیج دانشجویی تا روزهای پس از شهادت او را بازگو می‌کند. او با ماجراهایی که در دانشگاه داشتند کتاب قصه دلبری را آغاز می‌کند و از خواستگاری‌های پی‌ در پی او می‌گوید. تا به زمانی که می‌رسد که نظرش عوض می‌شود و تصمیم می‌گیرد که به این خواستگار جواب مثبت بدهد... 🍁قسمتی از کتاب:" آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست. آن دفعه را خودخوری کردم. دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم، بلندبلند اعتراضم را به بچه‌ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود، زور می زد تا جلوی خنده‌اش را بگیرد. معراج شهدای دانشگاه انگار ارث پدرش بود.هر موقع می‌رفتیم، با دوستانش آن‌جا می‌پلکیدند. زیرزیرکی می‌خندیدم و می‌گفتم:« بچه‌ها، بازم دار و دسته محمدخانی!» 🌹 @hamin_havali4 ❄️
4_5819007540150670134.mp3
4.32M
🔶 تشرفات عاشقانه * نه ظالمند و نه با ظالمین معاشرت می‌کنند 🔷 حضرت حجت ارواحنا فداه در کلام آیت الله بهجت (ره) [ برای دریافت کتاب حضرت حجت به لینک زیر مراجعه فرمایید: @alaashop_ir] 📌برگرفته از جلسه « پشت ابر ظلم» @Aminikhaah
💛عاشقانه های شهدایی💛 قرار بود آن روز هردو جوابشان را به خانواده ها اعلام کنند. آخرهای صحبتشان بود. زینب به دستان روح الله خیره شده بود که با پوست میوه ها بازی می کرد، بدون مقدمه گفت: «می شه یه سوالی بپرسم؟» – بله – چرا دستاتون اینقدر زخمی شده؟ روح ‌الله نگاهی به دستانش کرد. انگار برای اولین بار بود که زخم های دستش را می دید. کمی مکث کرد «دیگه کار منم اینجوریه دیگه» زینب سرش را پایین انداخت و با دلسوزی گفت: «بیشتر مراقب خودتون باشبن، دوست ندارم آسیبی بهتون برسه.» روح الله چندثانیه به او خیره ماند. انتظار شنیدن این حرف را نداشت. دوباره به دستانش نگاه کرد. زخم هایی که به چشم خودش هم نیامده بود، حالا برای کسی مهم شده بود. سرش را بلند کرد. لبخند زد: «چشم از این به بعد بیشتر مراقبم» ـــــــــــــــــــــــــــــ💛💛ـــــــــــــــــــــــــــ 💫 🌷 ‎ ‌ ‌@hamin_havali4 🌻