💬 همه زنان ایران مادر آرتیناند
📝 #روایت_دیدار ۱۰۰ دقیقهای خانواده شهدای شاهچراغ با رهبر انقلاب
🔻 ... "خانمی که لیست خانوادهها را دارد و جلوی اسمها تیک میزند، با لبخند میگوید: «داخل کاغذ و خودکار هست!» و به سمت میز پذیرایی هدایتم میکند که همان دم در ورودی است.
🔹آرتین یکی یکی شیرها را برمیدارد، نگاه میکند و میگذارد سر جایش. به شیر توی دست من هم نگاه میکند و میگوید: «شیرکاکائوهاشو تو خوردی؟» میگویم: «شیرکاکائو نداشت پسرم. خیالت راحت!» خواهر آرتین ماسکی را میزند روی صورت آرتین و بندهایش را جایی لای فر موهایش، به پشت گوشها وصل میکند. آرتین مقاومت میکند. خواهرش میگوید: «باید بزنی مامان جان.» یعنی حتی خواهر آرتین هم مادر آرتین است؟!
🔹 با پارتیشن، قسمت کوچکی از جلوی سن حسینیه را جدا کردهاند که بهاندازه جمعیت دیدار صمیمانه امروز باشد. دورتادور، پتوهای سفید انداختهاند و پشت پتوها یک ردیف صندلی گذاشتهاند. یک صندلی شبیه همه صندلیهای دیگر هم هست که در نزدیکترین حالت به جمعیت و رو به آنها گذاشته شده است."...
🔍 متن کامل روایت👇
https://khl.ink/f/51599
✍🏻 #روایت_دیدار | آذربایجان اویاخدی، انقلابا دایاخدی
🔍 روایتی از دیدار مردم آذربایجان شرقی با رهبر انقلاب، ۲۶ بهمن ۱۴۰۱
📝 همسر شهید مهدی باکری صندلی کنارم نشسته است. ذوقزده سلام کردم و از این همجواری تا جایی که میتوانستم استفاده کردم.
از آخرینباری که به دیدار آقا رفته بودم ۱۲ سال میگذشت. آنزمان نوجوانی دبیرستانی بودم. بخاری ماشین زورش به هوای یخ جاده بیرون نمیرسید. ساعت ۷ و ۲۰ دقیقه رسیدیم.
در حسینیه بازار شعارهای ترکی حسابی داغ شده بود، هم تُن صدای شعاردهنده و هم معنای آن، سالن را به وجد میآورد.
ریحانه ۹ساله یکی از دخترهایی بود که همراه مادر و پدرش از عجبشیر تبریز آمده بود. دوست داشت شعری را که آماده کرده بود برای آقا بخواند.
صدای تکبیرها بلند شد. سخنان آقا تمام شده بود و لحظات آخر را با قلبمان ثبت میکردیم تا این صحبتها و لحظات از خاطرمان پاک نشود.
🔍 ادامه را بخوانید👇
https://khl.ink/f/52035
🖥 #روایت_دیدار | معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل ام یاسر!
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار خانواده شهیدان معصومه کرباسی و رضا عواضه با رهبر انقلاب
🔸بخش اول - عکسی از شهید سیّدعبّاس موسوی و همسرش امّیاسر روی میز کار من است که خیلی دوستش دارم؛ لای بوتهها ایستادهاند، دستشان در دستِ هم است، به افق دوری نگاه میکنند و خندهی قشنگی روی لب هر دویشان دیده میشود. زیرش نوشته: «امّیاسر رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة.» عکس را از پیرمرد خادمی گرفتهام که دو سال پیش، درِ مزارِ سیّدعبّاس را در روستای نبیشیث بعلبک برایمان باز کرد، بعد هم توضیح داد که سیّدعباس چطور خانهی کوچکی را که در این روستا داشت، حوزهی علمیّه کرد و توانست نیروهایی تربیت کند که هستهی اصلی حزبالله لبنان را تشکیل بدهند؛ نیروهایی که فقط یکیشان سیّدحسن نصرالله بود. ماشینِ صدمهدیدهی سیّدعبّاس را توی حیاط آرامگاه، داخل محفظهای شیشهای حفظ کرده بودند. امّیاسر بخش خواهران حوزهی علمیّه را اداره میکرد و آن روز، همراه همسر و فرزند چهارسالهاش سوار ماشین بودند؛ روزی که اسرائیل دیگر نتوانسته بود حضور سیّدعبّاس در لبنان را تحمّل کند و با بالگرد، ماشینش را گلولهباران کرد.
🔹چند روز پیش که فیلم حملهی پهپادها به ماشین معصومه کرباسی و رضا عواضه را دیدم، دوباره انگار نحوهی شهادت سیّدعبّاس برایم زنده شد. لابد عواضه خیلی برای اسرائیل هزینه درست کرده بود که پهپادهایشان را فرستادهاند تا درون جادّهها بگردند و پیدایش کنند. ولی دوست داشتم بدانم آیا زیرِ تصویرِ دوتاییِ آنها هم میشود نوشت «معصومة رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة؟» شاید به خاطر همین سؤالی که در ذهنم آمده بود، خدا طوری رقم زد که به دیدار خانوادهی این شهدا با حضرت آقا دعوت شوم و فرصتی باشد که از نزدیک، جواب سؤالم را پیگیری کنم.
🔎 متن کامل را از اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58074