هدایت شده از کانال رسمی میثم مطیعی
🔰 #معرفی_کتاب
🔹 بچهتر که بودم، قبل از اینکه مدرسه بروم، وقتی خواب بود با عجله میرفتم جلوی آیینه و عمامهاش را میگذاشتم روی سرم و خودم را برانداز میکردم. اما زود سرجایش میگذاشتم و در میرفتم. چون هر وقت میخوابید یک چشم شیشه ای داشت که همیشه باز بود و من فکر میکردم وقت خواب هم ما را میبیند. در همان کودکی از او میپرسیدم: "چرا وقتی میخوابی یک چشمت بازه؟" میخندید و میگفت: "چون من همه آدمارو به یک چشم میبینم."
🔸 بزرگتر که شدم هم معنای حرفش را متوجه شدم و هم فهمیدم یک چشمش را در جبهههای جنوب به یادگار گذاشته است.
🔹 پدر مرحومم عاشقانه دوستش داشت؛ ما هم همینطور. از آن طلبههایی بود که خیلی خوب با جوانترها میجوشید؛ هنوز هم اینچنین است.
🔸 بعد از جنگ، قم بود و ممحّض در درس و بحث و پژوهش و تبلیغ. دبیرستانی که شدم هر وقت من و برادرم میخواستیم ببینیمش، طوری تنظیم میکرد که قبل از اینکه برویم به خانهشان، یا به نماز آقای بهجت برسیم یا بعد از درس خارج فقه #آیت_الله_بهجت ملاقاتش کنیم. خودش نزدیک بیست سال به طور مستمر از محضر آیتالله العظمی بهجت بهره بُرد و با این شیوه ما را عاشق #مسجد_فاطمیه و آقای بهجت کرد. بعدها هم که دانشجو شدیم به هربهانه به قم میرفتیم. کجا؟ #نماز_آقای_بهجت
🔹 چه لذتبخش است کتابی دستت برسد که تا نخوانی و تمامش نکنی ارادهای برای زمین گذاشتنش نداشته باشی.
🔹 #من_مقلد_امامم از آن دسته کتابهاست. کتاب خاطرات خودگفتهی رزمندهای است که از اوایل جنگ تا عملیات مرصاد در جبهه مانده است. این کتاب به یاد و نام شهدای زیادی معطر است
🔸 راوی کتاب و روحیاتش را خیلی خوب میشناسم. اینکه راضی شده خاطراتش را بگوید خوشحالم کرد. همیشه فراری از دیده شدن و متواضع بوده؛ البته نه آن مدل شعاریاش.
خاطرههای قشنگ از راوی این کتاب زیاد دارم. راستش را بخواهید این چند خط را هم با کمی دلهره نوشتم چون میدانم اگر به گوشش برسد، خاطرش را مکدّر خواهد کرد.
شک نکنید اگر #حاج_مرتضی_مطیعی، عموی من نبود، بیشتر از او برایتان میگفتم. خدا امثال او را در حوزههای علمیه زیاد کند.
✍🏻 میثم مطیعی
✅ @MeysamMotiee