eitaa logo
حامیان انقلاب
289 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
14.4هزار ویدیو
836 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و درود بر صاحب شنبه ها، حضرت رسول و اهل بیت پاکشان و سلام به شما رهروان راه ولایت! امروز در کنار شما هستیم با اقتصاد خانواده های خوش جمعیت در قسمت های قبل در مورد«خرج و برج»،«اعتماد به خدا» و «تامین روزی متقین و متوکلین» صحبت کردیم😃 خودمونو بسپاریم به خدا و ببینیم روزی معنوی امروز ما در این مبحث چیه؟! 🌹 تا اینجا مشخص شد تقوا سبب روزی میشه و در نتیجه *گناه و بی تقوایی سبب سلب و کاهش روزی میشه!* گناهانی مثه: ناشکری، دروغ، پایمال کردن حقوق دیگران، ترک امور خیر و به طور کلی نافرمانی از خدا!(استاد عباسی ولدی در کتاب *ایران جوان بمان* مفصل تر به این مباحث پرداخته اند)درنتیجه اگه دیدیم گاهی روزیمون کمتر شده، بگردیم تو اعمالمون دنبال *خط قرمزهای الهی* که ازش رد شدیم!📛 خانم اجازه؟! ☝️ اینا درست، فقط یه سوال؟ چرا غیر مسلمونا و غیر متدینین انقدر نعمت دارن؟ یه نگاه به تصاویر اروپا و امریکا بندازین،بعد بگین تقوا سبب جلب روزی میشه،😏 نکنه تقوای گروه 5+1 از ما بیشتره؟! 😜 خوب، آفرین به شما که حواستون به درس جمع هست! 😅 اینجای بحث خیلی ساده ست! چون خدا در کتاب پر از نورش بهش یه پاسخ عالی داده: *مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ:* کسانی که *زندگی دنیا و زیور و زینتش* را بخواهند، ثمره تلاششان را به طور کامل در [همین] دنیا به آنان می دهیم و در *اینجا* چیزی از آنان کاسته نخواهد شد.(هود/۱۵) در تفسیرنمونه این موضوع بیان شده که از اونجایی که آثار اعمال مثبت از بین نمیره و باید ثمره ش داده بشه، اگه کسی تلاشی رو کرده و انگیزه ی مادی داشته خدا همینجا و در این دنیا *کامل*خوبیاش رو باهاش تسویه میکنه و اتفاقا مصداقش رو *تلاشهای کشورهای غربی و در نتیجه برخورداریشون از امکانات مادی، بیان می‌کنن!* 🤓 استاد شجاعی در این مورد میفرمایند اینجا تعبیر *«نوفِّ الیهم»* استفاده شده؛ یعنی به وفور و فراوانی هم میده، اما! اما دیگه اون دنیا خبری از نتیجه ی عملش نیست و دست خالی از خیر، تشریف میبرن به دنیای ابدی!!! 😏 *حالا کدوم بهتره؟! کدوم موندنی تره؟!*🤔 شما دوست دارین جزء کدوم دسته باشین؟! *امام حسین و* گاهی در کنارش سختی های ناگزیر معیشت🥺 یا امکانات دنیا،*منهای امام حسین؟!* 😭 انتخاب با خودمونه!... ❤️ پ.ن: البته مومن در جهت رفاه نسبی تلاش می‌کنه چون سنت الهی بر اینه که گوشه ای از روزیمون با تلاش دنیایی و عوامل مادی در ارتباطه، بحث ما بر سر امکاناتیه که ما در کسبش دخالتی نمیتونیم داشته باشیم، مثلا نمیتونیم هوای داغ مناطق کویری رو فوت کنیم بره،جاش دو کیلو برف و بارون بخریم! 😉 در قسمت بعد توضیح مختصری در مورد مصادیق برکت میدیم و یه سخن پایانی با هم داریم! پس همچناااان با ما همراه باشین و دیگران رو با ما همراه کنین😂 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
سلام و عرض ادب به امام چهارشنبه‌هامون، امام رئوف، امام علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام❤️ در مورد رزق و روزی خانواده‌های خوش جمعیت کلی صحبت کردیم و سوالات رو بر اساس حقیقت و واقعیت پاسخ دادیم و حالا بریم سراغ مبحث:«برکت رزق» استاد پناهیان در این مورد سخنرانی زیبایی دارن که وقتی بهش فکر کردم و با زندگی خودمون به عنوان یه خانواده‌ی پر جمعیت مقایسه کردم، متوجه صدق این کلام شدم و کلی مصداق براش پیدا کردم! به بیان ایشون گاهی اوقات شما یه چیزی رو میخری که مثلا از بقیه ی فروشگاه ها چند تومن ارزون تر خریدی و به بیان عامیانه، سود کردی؛ این یه جور برکته! یا مثلا چند وقته ماشینت الحمدلله، عیب نکرده تا مجبورشی خرج تعمیراتش رو بدی، اینم یه جور برکته! یا چند وقتیه خرج دوا دکتر ندادی! و کلی از این موارد که اگه خودمون کلاه مبارکمون رو قاضی کنیم، کلییی مصداق براش پیدا می کنیم که بعد از تولد فرزند سوم و چهارممون زیاد پیش اومده! اما چون به چشم طلبکاری نگاه می‌کنیم، میگیم اینا که مهم نیست، در صورتیکه، کسی که خودش یا خونواده ش به مریضیای پر هزینه مبتلا شده، یا طی یه اتفاق، خودروش کلی خسارت دیده، یا کلی مثال دیگه، قدر و اهمیت این عافیت و معنی این *برکت* رو به خوبی حس میکنه! وقتی اینجوری به زندگی نگاه کنی، دست یاری خدا رو همه جا حس میکنی و کلی انرژی مثبت دریافت میکنی، از اینکه خدایی مهربون داری که همه جا حواسش بهت بوده! پس برکت در مال رو میشه اینطور تعبیر کرد: *بیشترین رشد و استفاده با کمترین هزینه😁* خوب عزیزان جان، تا اینجا تلاش کردیم هر چی در باب شبهات اقتصادی فرزند آوریه بررسی کنیم. متوجه شدیم اگر کمی با پایین آوردن سطح توقعات مادی گرایانه مون از هزینه های اضافی کم کنیم و اعتمادمون رو به خدا بالا برده و توکل وتقوا رو ملکه ی وجودی خودمون کنیم، خدا ان شاء الله جوری برکات و روزیهاش رو نصیبمون می‌کنه که گاهی واقعا با حساب دودوتا چهارتای ما جور در نمیاد! البته گاهی هم سهم عده ای بر اساس امتحان و حکمت الهی، فقر و نداریه که بحثش کاملا جداست! اما مشکل اینه که ما خودمون رو روزی رسان می دونیم و میترسیم که با تولد چند فرزند از پس مخارجش برنیایم! درسته! اگه ما مسئول روزی رسانی بودیم اصلا از پس گرونیا بر نمیومدیم، اما روزی رسان حقیقی خداست! به یکی از دوستان ما که صاحب چند فرزند قد و نیم قد بود گفتن:«الان که بچه هات کوچیکن، خرجشون پایینه و نهایت خرج پوشک و مدرسه ست! بزار بچه ها بزرگ شن، سن دانشگاه و ازدواجشون برسه ببینی ما چی میگفتیم!» 😏 اما دوست ما چون یقین به وعده الهی داشت، با لبخندی اطمینان بخش که از اعماق قلب مطمئنش بود، گفت: «خدای خرجای پوشکی،خدای خرجای موشکی هم هست» 😊 دوستان عزیز، شاید بگید، همش چرا به ما مردم میگین، یکم مسئولین رو نصیحت بفرمایید! آخه عزیزای من، چند تا مسئول میشینن این مطالب رو میخونن و بهش فکر میکنن؟! 😜 اصن چندتاشون عضو کانال ما هستن؟! 😂 مسئولین همون روز که مسئول شدن پذیرفتن که مورد سوال واقع شدن، اونم نه سوال ما بنده ها، بلکه سوال خدای ما بنده ها!! پس دیگه جایی برای توجیه بی مسئولیتی هاشون باقی نمی مونه!! و اما ! ما با این مباحث خواستیم شبهه‌ی اقتصادی که مانع فرزندآوری بشه براتون باقی نمونه، نگران فرزند آوری نباشین، چون قرار نیست بعد از تولد فرزند، کمبود مالی براتون پیش بیاد و اتفاق وحشتناکی بیافته! ما به سهم خودمون تدبیر کنیم و بقیه رو بسپریم به رزاق حقیقی! اما بین این نگاه های اقتصادی و شک و شبهات یادمون نره: *خیلیا به خاطر از دست نرفتن ذره ای از این خاک، از جوونیشون گذشتن و جونشون رو دادن تا کشورمون بمونه! اما امروز ما برای بقای کشوری جوان و پویا، نیازی نیست جانمون رو تقدیم کنیم، بلکه باید جان جدیدی رو متولدکنیم!* پس کمی ایثارگرانه به مسئله ی جمعیت فکر کنیم! به امید اینکه به زمره‌ی مجاهدین حقیقی بپیوندیم! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
◽️برای ثبت نام فرزندم به مدرسه می روم، معاون مدرسه، فرمی را روی میز مقابلم می‌گذارد! شروع به پر کردن فرم می‌کنم؛به قسمت مشخصات مادر می رسم: نام: نام خانوادگی: کد ملی: شغل: در میان گزینه های این قسمت، گزینه ای به شغل مادری اختصاص داده نشده؛ فقط در گزینه‌ی آخر نوشته: خانه دار! به برگه خیره می‌شوم و ناگاه خودم را در خانه می‌بینم! صبح زود رسیده؛ جاذبه‌ی رختخواب در این ساعات روز به حداکثر میزان خود می رسد! پتو را روی سرم می‌کشم تا به مبارزه با نور خورشید که نیزه های بیداری را به سوی چشمم روانه کرده، بروم! اما با خیال خانواده ام که با صداهای ریز و درشت به وقت ظهر، سمفونی گرسنه ام به راه می‌اندازند، شیطان را لعنت کرده و از جا بر می‌خیزم!🥱 زیر لب، بسم الله می گویم و برای آغاز مجدد مادری و خانه داریم، وضویی به قصد قربت می گیرم و روانه‌ی آشپزخانه می‌شوم! 💪 کارها یکی پس از دیگری مقابلم قد می‌کشند: جمع کردن رختخواب ها ودم کردن چای، پختن ناهارو شستن ظرف های صبحانه، رسیدگی به گلدان ها و اتو کشی لباس ها، رسیدگی به فرزندان و خدا قوتی پیامکی به پدرِ فرزندان، دم کردن برنج و جمع کردن هال و پذیرایی، جمع کردن سفره ناهار و فیصله دادن به جر و بحث فرزندان، رسیدگی به اتاق ها و پهن کردن لباس ها، شستن ظرف های ناهار و آماده سازی ملزومات شام!... خوش و بش با خانواده و حل مشکلاتشان، شستن و آماده سازی میوه ها و پذیرایی از خانواده با کیک دستپخت مادر! شب می‌شود، نوبت قصه ی وقت خواب و لالایی آخر شب! روز پرکاری بود، تقریبا همه‌ی روزهای مادریم پرکار است، تمام تن وجسم و حتی فکر و اعصابم خسته است، اما... وقتی همه خوابند و چشم های نازشان را در خواب ناز می‌بینم، لبخندی می زنم و زیر لب می گویم: *خدایا امروز هم، مادریم را قبول کن!* ▫️از خیال بیرون می آیم، مجدد نگاهی به برگه ی روی میز می اندازم! در میان گزینه های شغل ،گزینه ی *مادری* را نمی بینم! شغلی که ۲۴ ساعته و بدون استراحت و مرخصی است؛ شغلی مادام العمر برای *تربیت تمامی شاغلان در هر شغل و لباس و جایگاهی!* پس خودکار را در دست می‌گیرم و بالای گزینه ها اضافه می کنم: شغل : *۱.مادری خانه دار، با افتخار* فرم را تحویل معاون مدرسه می دهم و زیر لب زمزمه می‌کنم: *شغل : مادری خانه دار؛ با افتخار!* ! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة قطعا حسین چراغ هدایت است و کشتی نجات! این را وقتی محرم می‌رسد بیشتر درک می‌کنیم! وقتی کتیبه های مشکی، در و دیوار شهر را عزادار حسین می‌کنند، صدایی در اعماق قلبمان می‌شنویم که نام زیبایش را می‌خواند: «حســـــــــــــــین» اصلا حسین جنس غمش فرق می‌کند! نمی‌دانم، ما عاشق او هستیم یا او عاشق ما! وقتی محرم می‌رسد جاذبه‌ی از سوی «حسین» تو را به سوی خیمه‌ی او می‌کشاند! او تو را صدا می‌زند، آری «حســـــــــین» تو را می‌خواند! وقتی محرم می‌رسد، کشتی نجات حسین به تو نزدیک و نزدیک تر می‌شود، حسین از هر جنسی که باشی برایت یاوری از جنس خودت می‌آورد تا به مدد او، سوار بر کشتی حسینی شوی: اگر جوانی و در اوج زیبایی،*علی اکبرش* تو را می خواند! اگر پهلوانی و زور بازو داری،*عباسش* صدایت میزند! اگر مادری و شیرخواره در آغوشت؛*رباب و علی اصغرش...* اگر غرق در مصیبتی،*زینب* به دادت می‌رسد! اگر غنی هستی،*زهیر* و اگر فقیری *غلامش*! او حتی کودکانت را با *رقیه و کودکان در بند اسارتش* صدا می‌زند! *حســــــــین*، حتی دست از هدایت گناهکار ترین هایمان هم برنمی‌دارد و حر لشکرش را به یاری توبه کنندگان می‌فرستد! آری؛ او تک تک ما را، عاشقانه صدا می‌زند و به کشتی نجاتش فرا می‌خواند! شاید همین باشد، *راز سریع تر بودن کشتی حسین در دریای هدایت! همین از جنس تک تک ما را در عاشورا داشتن!* محرم که می‌رسد، گوش قلبت را به ندای آسمانی‌شان بسپار و خوب دقت کن؛ حتما صدای هدایتش به تو می‌رسد! جایی از روضه ها، ناگهان خودت را می‌بینی و حسین را که منتظر اجابت توست! این شب ها پیش از این که تو «حســـــــــین» را بخوانی و بیش از اینکه تو، او را صدا بزنی؛ او تو را به کشتی نجاتش می‌خواند! مبادا ندای هل من ناصر ینصرنی‌اش را بشنوی اما اجابتش نکنی! حواست باشد: «حســـــــــــــین بهای تو را با خون خویش پرداخته،چه بهایی والاتر از این؛ *مبادا خود را ارزان بفروشی و خیمه‌ی حسینی را رها کنی!*» آری؛ *خیلی حســـــــــــــین زحمت ما را کشیده است...* ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
هدایت شده از  آينــــــــــﮫ‌ ی مادری
امسال اولین سال بود! ذوق و شوقی مثال نزدنی تمام وجودش را تسخیر کرده بود؛ کوله‌‌باربچه ها را که امسال دیگر از آب و گل در آمده بودند می‌بست تا مهیای پا گذاشتن در مسیری قدسی شوند! مسیری که سالهاست چراغش روشن است و مشعل هدایتش در دست روشن ضمیرانی عاشق حسین! آن‌ها راهی پیاده روی اربعین می‌شدند، آن هم خانوادگی! مادر می دانست، این راه، این مسیر هدایت باید روشن بماند تا روز ظهور؛ میان محبان حسین، این عشق میراث خانوادگی ست! ****** دخترک حسی عجیب داشت، حس یک تکلیف بزرگ؛ چادر مشکی که مادر امسال برای جشن تکلیفش،هدیه داده بود، بر سر کرد! مادر در جواب او که پرسیده بود، چرا هر سال اربعین، مردم به این پیاده روی می‌روند گفته بود: «این راه، مسیر هدایت ماست؛ این پیاده روی پیغامی‌ ست برای جهانیان که بدانند عشق حسین برای ما تکلیف است و ما مشتاق و رهرو راه این تکلیف تا روز ظهور! فرقی نمیکند در سرمای استخوان سوز زمستان باشد یا گرمای جگرسوز تابستان؛ ما پای این عقیده ایستاده ایم؛ از زمان حسین تا زمان ظهور؛ یک روز جابر و امروز تو؛» دختر چادر مشکیش را پوشید و راهی پیاده روی اربعین شد؛حالا او می دانست، این راه، این مسیر هدایت باید روشن بماند تا روز ظهور؛ ****** زن جوان چادر رنگیش را بر سر کشید و همسرش را از زیر قرآن رد کرد؛ مرد، کوله بارش را بر شانه انداخت؛ لبخندی زد و گفت: «همسفر هر ساله ام؛ امسال بدون تو باید راهی شوم؟» زن جوان دستی بر باری که درون خود داشت گذاشت و لبخند زنان گفت: «این راه، این مسیر هدایت باید روشن بماند تا روز ظهور؛ برای روشن ماندن این مسیر، گاهی باید پا در مسیر نهاد و باری را بر دوش کشید و گاهی باید ماند و باری را بر جان خرید! فرقی نمیکند،هدف هر دوی ما، روشن ماندن راه حسین است تا روز ظهور؛ امسال من یک اربعینیِ جدید در جان می‌پرورانم؛امسال تکلیف من این است!»
 ******
باز اربعین رسید، باز مثل هر سال، عده ای از ما مادران در راه تکلیفی بزرگ، راهی مشّایه شدیم و عده ای ماندیم! فرقی نمی‌کند، هدفِ اربعینی ما یکی‌ست: «روشن ماندن مسیر حسین تا روز ظهور»! آری ما مادران، میراث پرورانِ عشق حسینیم و نمی گذاریم راه حسین،بی رهرو بماند! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
سلام بر بانوی جاماندگانِ اربعین! همه برگشتند به زیارت حسین؛ عمه جان زینب،برادر والامقامش سجاد، رباب، سکینه! اما او جاماند در خرابه‌،بهتر است بگویم،جسمش جا ماند در خرابه، اما با جانش به سوی امامش شتافت؛ به بهشتی در جوار حسین! 🥀 بانوجان؛ رقیه خاتون! حس و حال عجیبی‌ست اینکه حتی دو به شک هم نباشی که میروی یا نه! اصلا انگار حتی امید رفتن را هم از من گرفته اند! به تعداد سالهایی که بقیه رفتند، من جاماندم؛ جا ماندم در خرابه‌ای که خود بنا کرده ام، در خرابه‌های گناهانم! ༻دیگران سالهای اربعین رفتنشان را می‌شمارند و من سالهای نرفتنم را! ༻ اصلا انگار، عادت شده برایم این: «کـــــــــربلا نرفتن‌ها»!!!! اربعین رسید و باز من جاماندم اما؛ اما «حسین» هوای همه را دارد؛ هیچکس را رها نمی‌کند،دست همه را می‌گیرد،حتی جاماندگان را! ... و شما جاماندید و شُدید بانوی جاماندگان! اما... اما شما کجا و من رو سیاه کجا! جسم شما جاماند از همراهی کاروان به سوی کربلا، زیرا پیش از رفتن شما، امام زمانتان به دیدارشما آمد و شما جان دادید برای امام زمانتان! من کجا و شما کجا!!! کاش آنقدر لایق بودم که امام زمان من نیز،نه دیدار، که دست کم، گوشه چشمی به دل حسرت زده‌ی جامانده ام داشته باشند! کاش امام زمانم، این نرفتن ها را ببینند و این حسرت‌ها را! بانو جان؛ دیدار پدر، نه، که دیدار امام زمانتان، در کنج خرابه، مرهمی شد بر زخم های جانتان؛ و امروز، امید ما مادران جامانده، سرباز پروری برای امام زمانمان است و این تنها، مرهم برای قلب های زخم خورده‌‌ی‌مان! می‌شود با گوشه چشمی، خرابه های دلهایمان را آباد کنید؟ می‌شود شما برایمان، نزد امام زمانمان شفاعتی کنید؟ ای امید دل جاماندگان اربعین؛ «یا رقیـــــــــــــه»! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
ما دختران، از تبار رقیه‌ایم! فرقی نمی‌کند چند سالمان باشد؛ کوچک یا بزرگ، پشت اماممان ایستاده ایم! ما چون رقیه، ، جان فدای امام زمانمان! ما پای آرمان‌هایمان ایستاده ایم؛ تا پای جان... ما از تبار رقیه ایم! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
رسم است زائران کربلا وقت خداحافظی و رهسپار شدن به کوی عشق می گویند: «عازم کربلایم،بدی هایم را حلال کنید!» اما این بار، من خلاف رسم می‌گویم: «عازم کربلا نیستم،اما بدی‌هایم را حلال کنید،شاید قفلِ کربلا نرفتنم گشوده شد و منم عازم...» ༺༺༺༺༺༻༻༻༻༻༻ این روزها، کربلا مرکز ثقل جهان و ثقیل ترین مکان کائنات شده؛ *یا جسم ها را در برگرفته و یا جان ها را!* از رفته ها، جسم و جان را و از جاماندگان جان را!! و جسم هایی که جامانده، ، در این گوشه‌ی دنیا، *بی‌جان!* و امروز چقدر شهرمان خالی و بی‌جان شده؛ خدا رحم کند به دل جاماندگان؛ این روزها نقل ما این است: «جسمم اینجا ولی دلم جای دیگر است!» انسان، *بی دل* ، چگونه تاب آورد و ما بدون *کربلا...* و باز مثل هرسال زیر لب زمزمه کردیم: «زائر کرب و بلا گفت، خداحافظ و رفت؛ دل من پشت سرش کاسه‌ی آبی شد و ریخت» آری دل و جانم به پای کربلا ریخت؛ تمام...💔 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
مادران عزیز سلام! 🌹 حال دلتان خوبست؟ ❤️ 🔹می دانم عده ای این روزها کربلا نرفتید و حال دلتان بدجور بارانی‌ست! 🔸عده ای هم رفتید اما جگرگوشه‌هایتان را به معتمدی سپردید و راهی شدید! اما هزااارهم که آن معتمد، خوب و صمیمی باشد، باز دلتان در تلاطم است که، نکند فلان شود نکند بهمان شود! و به عبارتی حلاوت زیارت، آن‌گونه که باید و شاید روزیتان نمی‌شود! 🔹و عده ای هم که دل را به دریا زدید و با کودکانتان راهی این سفر؛ باری عظیم به دوش دارید که جز یک مادر نمی‌تواند سختی‌ها و عظمت آن‌ را درک کند! وقت شما را نمی‌گیرم، چون می‌دانم به اندازه‌ی کافی خودتان دغدغه دارید که دیگر وقتی برای خواندن متن‌های پر فراز و نشیب من را ندارید؛ 🥱 اما تا شما درگیر مادری کردنتان هستید، سخنی نه چندان کوتاه با اطرافیانتان دارم؛ سخن که نه، بهتر است بگویم، گله گذاری و شاید تنبّه و بیداری! 🤨 پس با اجازه، من وکیل شما می‌شوم، بسم الله! 🤓 ****** اطرافیان مادران سلام! 😊 می‌شود کمی پای صحبت‌هایم بنشینید؟ 🙏 من امروز به وکالت از طرف مادران چند خطی نامختصر، حرف دارم! چند روز پیش گله ای از چند مادر شنیدم و چند روز از دردِ مهر شده بر جانشان به خود پیچیدم و سوختم و...! 😭 بگذارید این گونه موضوع را شروع کنم: *«مادران جامانده!»* 😔 نه؛ فقط فکرتان طرف اربعین و جاماندگان نرود، مادران خیلی بیشتر از این‌ها *جامانده‌اند!* 😕👇 ◽️در مجلس روضه گوش تا گوش خانه، زنان نشسته‌اند و مادری با فرزند یا فرزندان کوچکش هم در گوشه ای از این گوش تا گوش خانه! 🏠 ناگهان فرزندش، بچگی اش گل می‌کند و سر و صدایی به پا می‌کند؛🥳 آن وقت نگاه ها از گوش تا گوش خانه به سمت مادر روانه می‌شود و هیس و نچ نچ جمعیت، روانه‌ی گوشش! 😒 و در این میان، تیری روانه‌ی قلبش: 🏹 «خوب مجبوری با فرزند کوچک روضه بیایی؟بمان خانه ثوابش هم بیش‌تر است!» 😖 و احیانا تایید دسته جمعی این کلام😏 و نتیجه اش: « *مادر جامانده از روضه و داغ بر دل نشسته!* »😢 *** یا مثلا مادری بعد از چند ماه خانه نشینی و بچه داری به سرش که نه، به دلش می‌زند، نمازی را با جماعت مومنین بخواند؛ آن وقت وسط رکعت دوم نماز، ناگهان صدای فغان و گریه کودک به هوا می‌رود و به هیچ ایما و اشاره و دست و گوشه‌ی چادر تکان دادن مادر و حتی در آغوش گرفتن حین نماز هم ساکت نمی‌شود؛ 😣 نماز به پایان می‌رسد و هنوز تسبیحات، نگفته ده نفر از جلو و عقب شماتت میکنند که: «می ماندی در خانه،نه خودت را مستاصل می‌کردی و نه ما را بریده از عرش!!»😡 و نتیجه: « *مادری جامانده از مسجد و داغ بر دل نشسته!* » 😔 **** یا مثلا مادری که راهی دسته های عزاداری می‌شود و هر کس اورا می‌بیند، دایه‌ی مهربان تر از مادر شده و نامهربانی آفتاب و گرما یا سرما را به رخ مادریش می‌کشد:🤓 «می‌ماندی خانه،ثوابش هم بیش‌تر بود،طفل معصوم گناااه دارد!» 😕 و نتیجه: « *مادری جامانده از هیئت دسته و داغ بر دل نشسته* » 😭 ***** حالا حتما از آن طرف مجلس عده ای که با مسجد و هیات و دین قهر و غریبه‌اند، برایم سوت و کف وهورا میکشند که راست می گویی! 😎 اصلا خصلت مذهبی‌ها و مکان‌های مذهبی‌ست این دلشکستن‌ها! 😤 اما نه، خیلی هم برای خودتان کف و سوت و هورا نکشید! 😏😏 👈شمایی که دم میزنید «دین ما انسایت است»!! یادتان می‌آید، در سینما، مترو، اتوبوس و حتی وسط بازار و پاساژ و حتی لب ساحل! وقتی صدای گریه‌ی کودکی بلندشد، با نگاه شماتت کننده و اَخ و پیف گویان، قلب مادر را روانه رفتید که: «بنشین خانه،اینجا که جای بچه آوردن نیست!!!» و نتیجه: *«نتیجه‌ی همه عکس العمل های شما شد جاماندن مادران از دین و دنیایتان!»* ❇️البته مادران هیچ گاه شاید به رویتان نیاوردند و همیشه عذر خواستند بابت «حضورشان در دین و دنیاتان»!! 🤦‍♀ ... *«و مادران جامانده» دردی ست به وسعت تاریخ بشری!* سخن را کوتاه می‌کنم! 👈بیایید کمی بیشتر به فکر دل مادران باشیم! *مادران هم سهمی دارند از این دین و دنیا!* 👈بیایید کمی از دین و دنیایمان را با مادران تقسیم کنیم؛ ✅هم«ثوابش بیش‌تر است» ✅هم«انسانیتش بیش‌تر»!! *مادران یک عمر جاماندند برای ما؛* 🔹کمی صبر،کمی سکوت، کمی عطوفت خرج کنیم، تا غمی تازه بر دل مادران ننشیند! *هم«ثوابش» بیشتر است و هم«انسانیتش»!* 😌 یادمان نرود این مادران بودند که به ما هدیه دادند، دین و دنیارا... 🧕 ✅بیایید و کمی « *جا* » باز کنیم برای مادران جامانده!🌹 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
چند روزی تمام دغدغه‌ام شده بود، چیزی بنویسم که اهمیت رای دادن را فریاد بزند. تا دست روی صفحه کلید گوشی ‌می‌بردم، شبهات توی ذهنم جلز و ولز می‌کردند، مثل سیب زمینی افتاده توی روغن داغ. متن‌ها را چندبار زیر و رو می‌کردم؛ یکی شعاری بود و یکی زیادی انتقادی، آن یکی هم دوز قانع کننده بودنش پایین. تمام نوشته‌هایم را پاک کردم و قید نوشتن را زدم. بیست و یکم بهمن رسید؛ ساعت هشت و سی دقیقه‌ی شب. دخترها را از وسط خاله بازی صدا کردم: «بچه‌ها، لباس گرم بپوشید. می‌خوایم بریم تراس شعار بدیم.» دختر پنج ساله‌ام گوشه‌ی ناخن انگشت کوچکش را جوید: «مامان بقیه هم الله اکبر میگن یا ما باید تنهایی داد بزنیم؟» _«نمی‌دونم! اره احتمالا بقیه هم بگن.» خواستم جواب بدهم: «چه بقیه بیان، چه نیان ما وظیفه داریم بگیم. باید نشون بدیم هنوز الله اکبر وسط پرچم، سایه‌ی بالا سر ماست و جز این سایه، هیچ سایه‌ای نمی‌خوایم.» اما زیادی برای فهم کودکانه‌اش، قلمبه سلمبه بود؛ فقط گفتم: «ما میریم تا بگیم، خدایا ممنون انقلاب اسلامی رو به ما هدیه دادی!» دختر شش ساله‌ام پرسید: «انقلاب، یعنی همونی که تو فیلم سرزمین مادری بود؟» دختر بزرگم عالمانه ابرو بالا انداخت: «آره، همون آسید روح الله که رهی و دوستاش می‌گفتن، انقلاب کردن.» رو به من کرد: «مامان اگه انقلاب نبود، چی می‌شد؟» قابل درک‌ترین جواب را برایش انتخاب کردم: «اگه انقلاب نبود، مثل دیروز نمی‌تونستی جشن تکلیف داشته باشی، نمی‌تونستی با دوستات بخونین: اینجا ایرانه... تو سپاه حضرت مهدی، مادرا دخترا هم، همه سرابازن.... در عوض اگه خیلی بهت افتخار می‌دادن، دولا می‌شدی دست اعلی حضرت، خواهر یا همسرش رو می‌بوسیدی.» برای دخترکانم از انقلاب گفتم؛ از لاله‌های کاشته‌شده پای پرچم، از حرف‌های امام، آرمان‌های انقلاب: «راستی، درستی، مسئولیت پذیری، خرابی کاخ‌ها پای کوخ‌ها، روحیه‌ی جهادی، خستگی ناپذیری، زیر چکمه‌ی ستم نبودن، امید به آینده و پیشرفت، حفظ امنیت.» برایشان از سال قبل گفتم. از آن‌هایی که تا بوی سطل زباله‌های سوخته، از کشورمان به مشامشان رسید، پشت مرزها رسیدند و اول زره دخترانمان را بر سر نیزه‌ی بی عفتی کردند و بعد شاهچراغ‌ را نشانه رفتند و بعد حتی تا امروز امنیت را. برای دخترانم از دختر کاپشن صورتی گفتم و امنیتی که اگر نباشد، از این گوشواره قلبی‌ها زیاد جلو چشممان پرپر می‌شوند. ساعت نُه رسید. دخترانم زودتر از همه، الله اکبر را فریاد زدند؛ فریادی بلند بر سر دشمنان این کشور و تمام ناخودی هایی که با کم کاری‌ها و خطاهایشان، خواستند نام مقدس انقلاب را خدشه‌دار کنند. دست گذاشتم روی صفحه کلید گوشی و تمام انگیزه‌ام را به آغوش کلمات سپردم: «من مادرم و رسالتم فرزند پروری. آینده را تربیت امروز من می‌سازد. از امروز به جای نشستن و دیدن خطای دیگران، فرزندانم را با اصول انقلاب می‌پرورانم؛ اصولی که باید تمام انگیزه‌ و تلاششان باشد. حالا بیشتر از قبل خودم را برای انتخابات آماده می‌بینم. من رای می‌دهم؛ نه فقط به امید دیدن روزهای اوج انقلاب. من رای می‌دهم تا این کشور انقلابی و اسلامی بماند. تا روزی که فرزندانمان، سربازان در گهواره، این پرچم را به ظهور برسانند. فرزندان ما به زودی قله‌ها را فتح می‌کنند. این رای، یک قدم به سمت قله‌ است. این قدم را مادرانه بر می‌دارم.» ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
جا نماندم... چراغ‌ها خاموش بود، اما از روز برایم روشن‌تر بود که این دعا امسال برایم اجابتی ندارد. صدای مداح، توی حسینیه پیچید: «خدایا به حق این شب عاشورا، امسال قدم زدن تو مسیر اربعین رو نصیب و روزیمون بفرما.» صدایی توی سرم پیچید. صدای سوت بلندگو بود یا جیغِ زنی داغ‌دار در وجودم؟ هرچه بود با صدای آمین جمعیت درهم پیچید، اشک شد و لرزان از گوشه چشم‌ چکید. مداح دوباره دعایش را تکرار کرد. آمین جمعیت این بار بلندتر بود و لب‌های من همچنان بسته. زن کناری دست‌ها را بالاتر از صورت برده بود و صدای آمین گفتنش را از دست‌ها بالاتر. همین‌طور که لب‌هایم به هم دوخته بود، ناخودآگاهم در تلاش برای باز کردن مُهر لب‌ها دست و پا می‌زد. لابه‌لای پوشه‌های ذهنی، داشت دنبال سخنرانی‌هایی می‌گشت درباره انواع استجابت دعا. می‌خواست کمی دلم را نرم کند به دعایی که این سال‌ها به استجابت عینی نرسیده و دل‌خوشم کند به انواع دیگر استجابت. تلاشش بی فایده بود. مُهر لب‌هایم همچنان باز نشد. چشم‌ها را بستم. انگار نمک پلک‌ها، روی زخم قلبم پاشیده شده باشد، سوزشی عجیب به جانم افتاد. برق‌های هیئت روشن شد. سینی چای مقابلم بود. صدای زنِ کناری، توی گوشم پیچید: -من که کوله اربعینمو از همین حالا بستم. چای توی دستم بود و این بار به جای یک قند، دو قند میان مشتم؛ یکی برای گرفتن تلخی چای و یکی برای تلخ کامی جاماندگی. صدای زن، داغ دلم را تازه کرد و مشتم را محکم‌تر. قندها، تاب نیاوردند و با عرق مشتِ بسته شده‌‌ام، آب شدند. چای تلخ را با کامی تلخ‌تر، سر کشیدم. نگاه زن به نگاهم گره خورد: -چند ماهته عزیزم؟ آرام با سرش به سمت باری که توی وجودم جاخوش کرده، اشاره کرد. دستمال مرطوب را کف دست‌ها کشیدم تا جای پای قندهای آب شده را پاک کنم و گفتم هشت ماه. چای سردش را بدون قند، یک نفس سر کشید: -به سلامتی بغلش کنی. خواستم با یک التماس دعا مکالمه را تمام کنم. اما باز صدایش توی گوشم پیچید: -پس امسال اربعین کربلا نمی‌ری؟ دست روی بارم گذاشتم و با پیشانی عرق کرده لبخندی تلخ زدم. خواستم بگویم گاو پیشونی سفید که می‌گویند همین است ولی حرف دلم روی زبان نیامده بود که این بار صدایش توی گوش نه، توی وجودم پیچید و انگار پتک شد روی قلبم: -هشت ساله هر اربعین عازم می‌شم تا حاجت بگیرم. هشت ساله نذر می‌کنم اگه سال بعد خدا بهم یه بچه بده، اون سال اربعین یه نیازمند رو جای خودم عازم کربلا کنم. هشت ساله دعام اجابت نشده و داغ رو دلمه. اشک از گوشه چشمش سر خورد و صاف چکید روی زخم دلم. سوزشی عجیب به جان چشم‌هایم افتاد، اشک شد و چکید روی باری که به جان می‌کشیدم. نگاهش را دوخت به من و فرزند نیامده‌ام: -من اعتقاد دارم این بچه‌ها سربازای امام زمانن. اینا راه اربعینو به ظهور گره می‌زنن. آهی سرد کشید. نگاهش را به استکان خالی مقابل دوخت. تلخندی زد و با انگشت اشاره، اشک خشک شده کنار چشم را پاک کرد. -می‌دونم احتمالا از اینکه اربعین کربلا نمی‌ری ناراحتی، ولی مطمئن باش بچه‌ای که تو وجودت رشد می‌دی، یه روز با قدم زدن تو راه اربعین، هم قضای قدم‌های امروز تو رو به جا میاره، هم نمی‌ذاره راه اربعین تا ظهور، خالی بمونه. جمله‌اش آن قدر سنگین بود که به اعماق ناخودآگاهم نفوذ کرد و جای تمام پوشه‌های سخنرانی جاماندگان اربعین را گرفت. لبخندی شیرین، بی‌اختیار گوشه لبم نشست. او هم لبخند زد و گوشه چشم‌هایش، چروکی ریز افتاد: -من امسال تو مسیر کربلا جای شما هم چند قدم برمی‌دارم و واسه سلامتی خودت و تو راهیت دعا می‌کنم؛ تو هم روز اربعین، وسط زیارتت از راه دور، دست روی دلت بذار و دعا کن دامن منم سبز بشه و منم سال دیگه از راه دور، زیارت اربعین رو بخونم. مُهر لب‌هایم باز شد. دست‌ها بالاتر از صورت رفت و صدای آمین گفتنم بالاتر از آن. شاید این اولین باری بود که یک اربعین رفته، به یک جامانده التماس دعا می‌گفت. ‏ ✍آينــــــــــﮫ
‼️فرمان جهاد صادر شد... از روزی که رهبر عزیزمان حمایت و ایستادن در کنار مردم لبنان و حزب الله را بر همه مسلمانان فرض و واجب اعلام کردند، میان مردم و نیروهای انقلابی تکاپوی عجیبی راه افتاد. هرکس در هر نقشی که هست، دنبال راهی برای اطاعت از این امر رهبری می‌گردد. توی گروهی وارد شدم، تعدادی از مادران طلاهای خود را برای حمایت از لبنان بخشیده بودند. گروهی دیگر علاوه بر حمایت های مالی شخصی، با خانواده و اطرافیان تماس می‌گیرند تا کمک مالی بیشتری برای جبهه مقاومت و مردم لبنان جمع اوری کنند. چند کانال هیات مذهبی هم، آدرس سایت‌هایی را برای اعزام به لبنان در قالب نیروهای امدادی و ... گذاشته‌اند. 🔺یکی مالش را نذر جبهه مقاومت کرده، یکی اماده است جانش را در این راه بدهد. آن ها که اهل ولایت شناسی هستند دیگر چون و چرا نمی‌کنند، همه یک‌صدا می‌گویند، رهبر امر کرده؛ واجب است... ✅ 📌حالا میان این بحبوحه خواستم نکته‌ای را به مردم انقلابی و ولایی کشورم گوشزد کنم! ‼️مساله جبهه مقاومت این روزها، از دست رفتن سرمایه‌های انسانی‌ست! افرادی که سالها برای این جبهه تربیت شده‌اند و حالا نبود هرکدامشان زخمی عمیق شده بر جان خسته لبنان و فلسطین و...! 😔 اینجاست که اهمیت تعداد افراد و یک جبهه مشخص می‌شود! 👈حالا لحظه‌ای تصور کنید کشور ما نیروی انسانی کافی نداشته باشد؛ آن وقت برای حفظ کشور باید فرمانی از رهبر مسلمین صادر شود برای حمایت از ایران عزیزمان در برابر دشمنان! ‼️خدا آن روز را نیاورد که کشور پیر باشد و کفتارهای جهان به سمتش هجوم بیاورند... اما از آن جایی که رهبری حکیم، سکان‌دار این کشتی ست، سالها قبل مساله را به عنوان یک مطرح فرمود و در تمام این سالها، در مناسبات مختلف، اهمیت مساله و را بارها گوشزد کرد، چه در میان مسئولین، چه در میان مردم! ✅ اما ای سرباز ولایت، تو که حالا برای اطاعت از امر رهبر، حاضری از جان شیرینت، از مالت، از سرمایه‌ات بگذری؛ تویی که حاضری لباس رزم، تن خود و عزیزانت کنی و به امر رهبر در برابر دشمن خونخوار بایستی؛ در این چندسال حواست بود که رهبر چندبار مساله را تکرار کردند؟ 😔 ⁉️اما واکنش تو چه بود؟ چند فرزند به فرزندانت اضافه کردی؟ نکند حرف رهبر را زمین گذاشتی و بهانه آوردی: _بهانه مشکلات اقتصادی و سختی معیشت _بهانه سختی‌های دوران بارداری و مشکلات جسمی ناشی از آن _بهانه امکانات رفاهی و آینده فرزندت _بهانه سختی تربیت در این دوره زمانه و بهانه‌هایی برای برداشتن بار رهبر و ولی، از روی دوشت! نکند روزی برسد که به خاطر این بهانه‌ها، کشورمان پیر شود و با جمعیت کم، تاب مقاومت در برابر دشمن نداشته باشد! 📛 تا به حال به این فکر کرده ای که فرزندان تو، سرمایه‌های اینده‌ی جبهه مقاومت‌اند؟ چندسرباز برای این جبهه اماده کرده‌ای؟ فرمان رهبر در خصوص جمعیت سال‌هاست صادر شده! نکند خود را به خواب بزنیم و زیر پای دشمن بیدار شویم! امروز وظیفه ما معطوف دو جبهه ست! ✅یکی ایستادن کنار مردم لبنان و حزب الله ✅یکی جهاد در جبهه از اهمیت این دو امر رهبر غافل نشویم تا مبادا فرصت تمام شود و دشمن بر ما مسلط شود. ❌ ✍آينــــــــــﮫ https://eitaa.com/Ayenehmadari https://ble.ir/ayenehmadari