eitaa logo
حامیان انقلاب
274 دنبال‌کننده
19هزار عکس
13.2هزار ویدیو
804 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1_113887445.mp3
1.86M
حاج آقای عالی به خاطر کم کاری هایم ثوابم عطا کن خدا😳
هدایت شده از دوستانه
1_10863919.mp3
4.99M
حجة‌الاسلام دارستانی بسیار شنیدنی و جانسوز😭😭 @beshetabim 👈 با دوستانه تا ظهور
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 اگر می خواهید یک چیزی بشوید، اذان بگویید. این راهش است. @haerishirazi
🕌 چند نفر از دوستانم برای تفریح به لب رودخانه رفته بودند. ماشینی با وضع بد حجاب و موسیقی و ... هم ایستاد. دوستانم از بزرگان شنیده بودند که وقتی همچین شرایطی پیش می آید، بگویید. وقتی که «الله اکبر» اذان را گفتند با اینکه شاید آنها نشنیدند، اما یکدفعه همگی جمع کردند و رفتند. @haerishirazi
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸اگر اذان گفتن را زنده کنید، نماز زنده می شود🔸 اگر شما اذان را زنده کنید نماز زنده می شود. اذان اگر احیاء شد، نماز احیاء می شود. شیطان چه می کند برای اذان؟ برای این که نماز را بشکند چه می کند؟ « وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا» وقتی اذان برای نماز گفته می شود، می کنند. اذان، سلاح شماست. اگر انسان این سلاح را درست به کار بگیرد، جرأت امر به معروف و نهی از منکر پیدا می کند. چرا؟ چون می گویید « إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ» نماز است که نهی از فحشاء و منکر می کند. یعنی شما با ارتباط به مبدا، حالت و و تفوق پیدا می کنید که بتوانی معروف را در طرف جا بیاندازی. از این جهت در حینی که می خواهی امر به معروف کنی، باید حال ارتباط با خدا داشته باشی. فطرتت باید امر به معروف کند، نه طبیعت شما. بسیاری امر به معروف می کنند، اما نه با فطرتشان، بلکه با طبیعتشان. می خواهد طبیعت خودش را بر طبیعت دیگری چیره کند. @haerishirazi
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ به یک پرسش پر تکرار، چرا فرزندم نماز نمیخواند؟؟؟!!!
🕌 در وقت اذان مغرب در تاکسی نشسته بودم. سرنشینان علاوه بر راننده جوانی که ظاهری غیرمذهبی (کاملاً غیرمذهبی) داشت و کنارم بود، دو خانم کم حجاب هم در عقب نشسته بودند. وقت اذان مغرب شد و در تاکسی با صدایی مناسب فضای داخل ماشین شروع به اذان گفتن کردم. بعد از اتمام اذان گفتنم در تاکسی یکی از آن دو خانم که با هم بودند با گلویی بغض‌کرده که هر لحظه احتمال می‌دادم گریه کند و معلوم بود بسیار از فضای ایجادشده متأثر شده بود گفت: «آقا ما مسلمان نیستیم. تو را به خدا ما گنهکارها را دعا کنید». من در جواب گفتم: «اتفاقاً دین ما می‌گوید گنهکارها در وقت اذان، اذان بگویند تا گناهان آن‌ها ریخته شود. من هم چون خودم را گنهکار می دانم اذان می‌گویم. این باعث می‌شود روزانه مؤذن سه بار به پاک شدن خود کمک کند. و از طرفی روایت داریم در خانه‌ای که اذان گفته می‌شود، شیطان از آن خانه فراری است». بعد آن خانم پرسید: «یعنی همه باید بگویند؟ آخر شاید بعضی‌ها صدایشان خوب نباشد؟!» گفتم: «بله! اتفاقاً حضرت رسول (صلوات الله علیه و آله) بلال را برای اذان گفتن می‌فرستادند. بنابراین برای اذان گفتن الزاماً نیازی به صدای زیبا نیست. در روایت داریم اگر اهمیت و جایگاه اذان گفتن را بدانید بر روی همدیگر شمشیر می‌کشید که چه کسی اذان بگوی» خلاصه به لطف الهی آن‌قدر تحت تأثیر قرارگرفته بودند که یکی از خانم‌ها می‌گفت «آقا می‌شود من اسم یکی را بگویم که خطایی از او سرزده و شما برایش دعا کنید؟!» برای اینکه آن‌ها ناراحت نشوند گفتم بفرمائید و نام او را گفتند. همین جا بود که راننده تاکسی گفت: «آقا شما نیت دارید اذان می‌گویید؟!» تصور کرده بود که شاید من نذری کرده‌ام. گفتم: «نه چون دستور خداوند است انجامش می دهم». سپس راننده پرسید: «یعنی همه جا می‌گویید؟!» گفتم بله در وقت اذان هرجا که باشم در مسجد باشم یا در خانه، خانه فامیل باشم یا در تاکسی و اتوبوس، هرجا فرقی ندارد. بعد راننده تاکسی گفت: «آقا من فوق‌لیسانس روانشناسی دارم. شما اعتماد به نفست خیلی بالاست» در جواب گفتم: «علت این اعتماد به‌ نفس این است که اذان گفتن را دستوری از ناحیه خداوند تبارک و تعالی می‌دانم. بزرگی خداوند باعث می‌شود که هر کسی در کنارم باشد را در مقابل عظمت و بزرگی خداوند گویی کسی حساب نمی کنم و اینگونه از شما که اینجا کنارم هستید نه خجالت می کشم و نه می ترسم و این باعث می‌شود اعتماد به نفسم بالا رود که در واقع این از اعتماد و توکل به خداوند حاصل می گردد» @haerishirazi
🕌 حجه الاسلام قرائتی: طلبه اگر نتواند اذان بگوید چطور می خواهد زنجیر را از پای مردم باز کند؟ من در خانه یکی از بزرگان مهمان بودم. اول اذان بلند شدم در حیاط و یک اذان گفتم. صاحبخانه بلند شد گفت راستش من هم دوست دارم اذان بگویم ولی خجالت می کشم. گفتم در خانه خودت هم خجالت می کشی؟ گفت بله. گفتم پس زیر لحاف بگو! آخر بابا، الله اکبر در خانه خجالت دارد؟ آخر توی [طلبه] چطور می خواهی زنجیر را از پای مردم باز کنی درحالیکه خودت گیر هستی؟! @haerishirazi
مداحی آنلاین - موش دزد - آیت الله مجتهدی تهرانی.mp3
1.8M
🎙 ورنه موش دزد در انبار ماست گندم اعمال چهل ساله کجاست؟ 🔰 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
21.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙شب بیستم ماه مبارک رمضان 1439 📜یا علی و یا عظیم، یاغفور و یا رحیم بین بستر، ذکر حیدر، آیه ی فأما الیتیم... سینه زنی 🎤 «حاج مهدی رسولی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرآن خوانی خانوادگی سید بشیر حسینی بهمراه فرزندانش داور عصر جدید
من او: ✅ ماموریت ویژه ی یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر *شهید‌_محسن‌حججی* 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها ، پیکر مطهرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند. ■ بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را کنی?" ● می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها کنند و بلایی سرم بیاورند. اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف . ※※※※ توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید. ■ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!" میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. 😱😭😩 رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* . این بدن قطعه قطعه شده!" ● بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!"😡😭😬 حاج سعید حرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده." دوباره فریاد زدم: "کجای شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!" داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!" هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر." اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا." ■ نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست مان بدهد. توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"* گفتم: "بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭😫 ■ یکهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😞 بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر . از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی و هم . واقعا به استراحت نیاز داشتم فرداش حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝😍 به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت_زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها اومد پیشم و گفت: " و شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم." من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی" ■ نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. 😴😥 😨 بگویم یک پیکر را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟😭 گفتم: "حاج‌آقا، پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش." گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭 دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام." ● وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."😭 هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔🤲 راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم 🌹🌷💐🌹🌷💐🌹🌷