eitaa logo
حامیان انقلاب
267 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
13.2هزار ویدیو
809 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
33.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند از کرمان تا کربلا به روایت مائده قنبرپور 📎معاونت فضای مجازی صدا و سیمای گلستان 🆔 splus.ir/Tv_Golestan 🆔 eitaa.com/Tv_Golestan 🆔 https://rubika.ir/Tv_Golestan 🆔 https://ble.ir/Tv_Golestan2 🌐 http://Golestan.irib.ir ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @Tv_Golestan
❤️🌹 یه خبر خوب برای خانواده طلاب و روحانیون محترم قمی 🔰 مشاوره های خانواده رایگان شد 💠 در مرکز تخصصی مشاوره و تحکیم خانواده حریم مهرورزی با مجوز رسمی از نظام روان شناسی و با همکاری مرکز خدمات حوزه علمیه قم، این مشاوره ها به صورت رایگان برگزار می شود 🔽🔻جهت ثبت نام🔻🔽 ☎️تلفن تماس 09102942952 09908149599 02537735819 کانال مرکز تخصصی مشاوره در ایتا👇 https://eitaa.com/harimema 🌐آدرس سایت harimemehrvarzi.ir 🌐کانال مرکز خدمات حوزه علمیه قم https://eitaa.com/csis_0
دختر پسرای گل هیأتی امروز ساعت 11 حواستون باشه خیمه مجازی ما بازم برپاست و منتظر حضور پرشووور تک تک شما بچه های 5تا10سال سر موقع و همراه دوستاتون بیاید😉 https://eitaa.com/joinchat/258539570Ce3a2590664 ساعت 11 امروز جمعه 15 دی
این برش از سخنرانی اقا بعد از شهادت حاج قاسم امروز خیلی به کار من آمد. هی می گفتم یعنی من باید چه کار کنم الان. آقا خیلی صریح و شفاف وظیفه ما را در چنین مواقعی مشخص کرده. دل بدهید: «یک نکته‌ی مهمّ قابل توجّه این است که خب حالا وظیفه‌ی ما چیست؛ بالاخره یک حادثه‌ی مهمّی اتّفاق افتاده است؛ بحث انتقام و مانند این حرفها، بحث دیگری است؛ حالا یک سیلی‌ای دیشب به اینها زده شد. این مسئله‌ی دیگری است. آنچه در مقام مقابله مهم است -این کارهای نظامیِ به این شکل، کفایت آن قضیّه را نمیکند- این است که بایستی حضور فسادبرانگیز آمریکا در این منطقه منتهی بشود؛ تمام بشود.  آنچه وظیفه‌ی ما به عنوان مردم، به عنوان آحاد جمهوری اسلامی است: اوّلاً دشمن‌شناسی است؛ دشمن را بشناسیم در شناخت دشمن اشتباه نکنید. نگویید که خب همه میدانیم؛ بله، شما میدانید که دشمن کیست؛ دشمن استکبار است، دشمن صهیونیسم است، دشمن آمریکا است؛ اینها را شما میدانید امّا تلاش وسیعی دارد انجام میگیرد برای اینکه این قضیّه را بعکس کنند، نظر مردم را عوض کنند، با شیوه‌های پیچیده‌ی تبلیغاتی؛ همه باید مراقب باشند؛ دشمن‌شناسی بسیار مهم است؛ یکی این؛ بعد، دانستن نقشه‌ی دشمن؛ دشمن چه کار دارد میکند، چه کار میخواهد بکند؛ و بعد، دانستن شیوه‌ی مقابله‌ی با نقشه‌ی دشمن؛ این را باید مردم ما بدانند. نقشه‌ی دشمن این است که جوانان ما را، مردم ما را در بخشهای گوناگون دچار خلل در عزم و اراده کند؛ نقشه‌ی اساسی دشمن این است؛ تردید‌افکنی در ایمان مردم و در عزم راسخ مردم؛ یعنی همان دو عنصری که عرض کردم؛ دو کلید‌واژه‌ی ایمان، و غیرت دینی. تردید‌افکنی در ایمان و غیرت دینی مردم آن چیزی است که دشمن دنبال آن است؛ میدانند که اگر چنانچه این اتّفاق افتاد، قدرت تهاجمی و حتّی قدرت دفاعی جمهوری اسلامی هم تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و از بین خواهد رفت؛ لذا دارند توطئه میکنند؛ البتّه توطئه‌ی آمریکا و مانند آن، فقط این نیست؛ این مهمترینش است؛ علیه جمهوری اسلامی در میدان سیاست، در میدان اقتصاد -می‌بینید دیگر این تحریمها را- در میدان مسائل امنیّتی توطئه میکنند.» بیانات رهبر انقلاب- ۱۸ دی ۱۳۹۸ دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan
شهید دو ساله حادثه تروریستی کرمان کوچکترین شهید ریحانه سلطانی 😭😭😭😭😭😭
🔥غایب نزنید 🔻فردا شنبه است. به همکلاسی های این دانش آموزان بگویید اگر معلمان نام هریک این ۲۰ دانش آموز شهید را خواندند همه با هم بگویند «حاضر» 🔻این دانش آموزان شهید، «غایب» نیستند از همیشه حاضرترند از همیشه زنده ترند از همیشه شاداب ترند میهمان سفره حضرت زهرا هستند و سفره دار این میهمانی قهرمان ملی شأن است. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
بسم‌الله «تفاوت‌ِ تو» سی و دو سال از تو بزرگتر هستم اما تو در دوسالگی جوری رشدکردی که من در این سی سال نتوانستم. چکارکردی ریحانه؟ رازت چه بود؟ کاش آن صوت، صوت تو نباشد، مثلا صوت همان پسربچه پنج شش ساله باشد، اما اگر، صوت تو باشد، یعنی خیلی راه‌ها را رفته بودی. یعنی قبل از آن که کلمات وصیت حاج قاسم را روی زبانت بگردانی، توی قلبت گرداندی. نورش تابیده روی روحت که برخلاف چهره و قامتت، خیلی بزرگ بوده. ریحانه‌جان، راهت را به ما نشان بده. به ما که خیلی بیشتر از تو، خوانده‌ایم، شنیده‌ایم، واجب و مستحب انجام داده‌ایم اما تهش لایق نشدیم که بخرندمان. برخلاف تو. 🌸ریحانه‌جان، همسن و سال دخترم بودی.هم هیکل هم اما تو با کاپشن صورتی و گوشواره‌های قلبیت، دلبری نکردی؛ با آسمانی شدنت دلبری کردی. تو برخلاف آنچه دنیا را عاشق دختربچه، های دوساله می‌کند، بودی. اصلا همین تو را خاص کرده. چیزی که خیلی‌ها در به در به دنبالش می‌دوند و به هزار بیراهه می‌رسند. کفش‌های اسکیچرزت، تو را خاص نکرد؛ پیوندعمیقت با روح حاجی که با هیچ معادله‌ دنیایی، جور درنمیآید، مبهوتمان کرده، عاشقمان کرده. جانمان را به لب آورده. تصویرجسم کوچک لای کفن پیچیده تویی که می‌شد حالا حالاها قدبکشی؛ از جلو چشم‌هایمان کنار نمی‌رود، خون را برایمان به جوش آورده، حس انتقام را زنده کرده و حس رباب را. وقتی می‌گفت:«بزرگ می‌شد کاش..» تصورکن توی دوساله اینجور مثل سیب رسیده شدی، همان سیبی که حاجی می‌گفت:« وقتی برسد چیده می‌شود» و تو نمی‌دانی حسرت اینکه دوساله‌ات این‌قدر رسیده بود؛ پس بیست ساله‌ات چه می‌شد؛ چه با دلمان کرده! و نمی‌دانی حسرت اینکه سی سال بیش از تو عمر کردیم و نرسیده‌ایم و تو چطور این همه رشد کردی، چه آتشی به جانمان انداخته! 🌸ریحانه‌جان! دعایمان کن. دعاکن وصیت‌های حاجی را مثل تو جوری روی دلمان بنشانیم که راهی راهش شویم. ریحانه‌جان! با آن دست‌های کوچکت، دست ما را بگیر. ✍محنا https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741 @almohanaa
هدایت شده از قاسم روانبخش
🔰 ثبت نام کشوری طرح ولایت دانشجویی - نوروز ١۴٠٣ 🔘 دوره نیمه متمرکز‌ | چهار کتاب اول 🗓 زمان برگزاری: ٢۴ اسفند تا ١۶ فروردین (مصادف با ماه مبارک رمضان) ثبت نام تا ٣٠ دیماه از طریق: 🌐 Hamzevasl.ir 📍مکان: شهر مقدس قم 👈 اطلاعات بیشتر از طریق: ☎️ برادران: 09962867500 ☎️ خواهران: 09387804161 و 09231554162 📱@hamzevasl
بیا سومی و چهارمی هم بخاطر رضای خدا و خشنودی قلب امام زمانت بیار... ❤️
شبیه یک توپ بود. توپی که زیر لباس گل گلی مامان روز به روز بزرگتر می‌شد. مامان هروقت می خواست از جا بلند شود، دو دستش را می‌گذاشت روی زمین. وقتی راه می رفت، دستش را می‌زد به کمر. بابا می‌گفت، می‌شود همبازی‌ات. مامان می‌گفت، می‌شود پشت و پناه‌ات. باورش برایم سخت بود، یک توپ قلقلی‌و این همه توانایی؟! من فقط دلم می‌خواست بیاید دنیا، تا مامان دوباره بغلم‌کند و هی نگوید خودت را به من نچسبان، بچه را کشتی. مامان می گفت:« اسمش را می‌گذاریم طاها» بابا می‌گفت:« محمد.» به هر دویشان گفتم:« اگه اسمش پیتر نباشه، همون بهتر که دنیا نیاد همبازی هم نخواستم» قهر می کردم و می‌رفتم توی اتاق. مادر بزرگ می آمد سراغم و نازم را می‌کشید. می گفت:« هر بچه‌ای اسم خودشو از آسمون میاره، اِسما رو فرشته ها انتخاب می‌کنن. پیتر هم که به دنیا بیاد، هر اسمی قسمتش باشه همون می‌شه» ....... یک‌روز صبح که بیدارشدم. توی تلویزیون یک نوار سیاه بود. مامان صورتش قرمز‌و چشمهاش خیس بود. بابا چسبیده بود به تلویزیون‌و حرف نمی‌زد. فهمیدم آن آقای مهربان شهید شده است. همان که هر وقت تلویزیون عکسش را نشان می داد،خیالم راحت می شد. شبها که می ترسیدم، مامان می‌بوسیدم ومی گفت:«راحت بخواب. از هیچی نترس‌تا حاجی هست، دیوا هیچ غلطی نمی تونن بکنن» شب می خواستیم شام بخوریم، صدای شکستن بشقاب آمدو داد مامان بلند شد. بابا بردش بیمارستان. فردایش پیتر به دنیا آمد. خاله و عمه آمدند. مادر بزرگ توی خانه بوی اسپند راه انداخت. مامان به خاله گفت از نوشیدنی خودش برای من هم بیاورد. نوشیدنی تلخ و بدمزه ای بود.‌ پیتر همیشه بوی همان را می‌‌داد. بوی زیره و رازیانه. از مامان پرسیدم:« توپ قلقلی چه طوری به دنیا اومد؟» مامان به جای پیتر با زبان بچگانه خواند: «...به خود دادم یک تکان، مثل رستم پهلوان، تخم خود را شکستم، یکباره بیرون جستم.» یک روز ‌وقتی بابا از بیرون آمد، شناسنامه‌ی سبزی توی دستش بود، خندید و گفت:«اینم شناسنامه‌. اسمش‌و گذاشتم، قاسم» قاسم کوچولو تند شیر می‌خوردو بزرگ می‌شد. اما من دوستش نداشتم. چهار دست و پا می رفت‌و کتاب و دفترهایم را پاره می کرد. هر وقت دلم می گرفت و می‌گفتم مامان بغلم بخواب، جواب می‌داد:«قاسم گرمائیه، پتو رو از روخودش کنار می‌زنه، سرما می خوره، باید بغلش باشم‌و حواسم جمع باشه» وقتی بزرگتر شد. ماشین و لباس‌هایش را چپاند توی اتاق من. داد می کشیدم:«مامان کاش اینو نمی آوردی. کاش تک فرزند مونده بودم. مثل فاطیما» حسرتم شده بود تک فرزندی.‌ .... قاسم آمد توی اتاقم. سرش داد کشیدم :«وقتی میای تو، درو پشت سرت ببند» دررا بست. نشست کنارم. کمی مربا دور دهانش ماسیده بود:« شبکه پویا‌ می‌گه امروز روز مادره. » خودکار را گذاشتم وسط کتابم. بی حوصله گفتم:«خب؟» گفت:« یه نقاشی کشیدم» دست دراز کردم طرفش:«ببینم» کاغذی که پشتش پنهان کرده بود، را آورد جلو:«برام می نویسی مامان روزت مبارک؟» خواستم بنویسم. مداد را از دستم گرفت:«نه یادم بده خودم بنویسم» برگه را گرفتم طرفش:«برو بینم. سه سال دیگه صبر کن. میری مدرسه خودت یاد می گیری» پوزخند زدم:«در ضمن این گلی که کشیدی چرا قرمز زدی؟ مامان از گل صورتی خوشش میاد» صورتش سفید شد. با بغض گفت:«آجی مداد صورتی ندارم. می‌دی بهم؟» کاغذ را پرت کردم روی زمین:«برو ببینم. می خوای باز مثل اون یکیا ببری اینقدر بتراشی که تموم شه؟ نخیر صورتی ندارمممم.» صدای بابا از توی هال آمد:«بچه ها امروزسالگرد حاج قاسمه، میاید بریم مزار؟» صدایم را بلند کردم:«من که باید ریاضی کار کنم» قاسم بپر بپر کرد:«آخ جون من میام» دوید طرف در. صدا زدم؟« پیتر» رو برگرداند‌و نگاهم کرد:«من قاسمم» ‌ چشمکی زدم:«قاسم، تا بیای نقاشیت رو رنگ می زنم » خندید،آمد طرفم. دست کرد توی جیبش، شکلاتی با زرورق نارنجی گرفت طرفم: «آجی الان دیرم شده. وقتی بیام برا خودت گل صورتی می کشم» لپش را کشیدم:«باشه» ....... همه جمع شده اند توی خانه‌ی ما. چند شب است خودم را مچاله می‌کنم زیر پتو. اینقدر می لرزم‌و گریه می‌کنم تا خوابم می برد. نقاشی و شکلات قاسم را‌گذاشته ام کنار رختخوابم. با دنیا عوضشان نمی‌کنم. حالادیگر اتاقم مال خودم شده. اما چه فایده! از همان روزی که مزار حاج قاسم را انتحاری زدند، تک فرزند شده ام، مثل فاطیما. مامان همیشه می گفت:«قاسم گرمائیه» طفلک داداشم، چقدر از گرما بدش می آمد. بمیرم داداشی که حتما توی آن حادثه خیلی گرمت شد! چه می گویم؟...گرم؟!. قاسم سوخت. نویسنده: تارا طاهری ۱۲ ساله https://eitaa.com/ghalamdaraan