#گعده_نهم
#یادداشت_دهم
#همنویسی_غدیر
#فاطمه_حسینی_پناه
🖌"نماز بی ولای او، عبادتی است بی وضو"
تبریک عید الله اکبر، عید ولایت، تقدیم به یکه سوارِ عشق، همو که خواهد آمد و پرده ی تاریکِ شب انتظار را پس می زند، تا در گلبانگ اذان صبحِ ظهور، " حی علی الظفر" را ترنم نماید و تکبیره الاحرامِ "انا بقیة الله" را، ازحرم الله امنیت فریاد زند،تا دلهای تفدیده ی سالهای غربت و تنهایی ؛ به جماعت ِیکرنگی اقتدا کنند و سر بر تربتِ مظلومیت، سجده ی شکررا نثار آستانِ جانانِ احدیت نمایند، و ز آن پس او،مهره های تسبیح اقتدارِ امت واحده ی اسلام ، برحول ریسمان ولایت مطلقه اش را، با سرانگشتانِ خلیفه اللهی اش، تهلیل و تحمید خواهد گفت...
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_هفتم
#هم_نویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#فاطمه_حسینی_پناه
🖌شما بیت والا هستی...
" تو بر بام فلک مشعل به دستی"
معلم من نمیدانم که هستی
به بالای کدامین قله ی دنیا نشستی
تو بر معنا کدامین واژه پنهان به قاموسی
به تاریکی دریاها کدامین برج فانوسی
کدامین صفحه از دفتر
کدامین خط خوانائی
کدامین قصه و افسانه ای تو
کدامین شعر زیبایی
ز شعر حافظ و سعدی
کدامین بیت والائی
نمیدانم که هستی یا چه هستی
به بالای کدامین قله ی دنیا نشستی
نمیدانم ولی دانم تو بالایی
فراتر از تمام ثابت و سیاره هایی
فروغی، آتشی، کانون نوری
تو از تاریکی و ظلمت به دوری
فروغت کور کرده چشم خورشید
تو رخشان تر ز خورشید خدایی
تو در بازار خوبان قیمت ماه
شکستی ز آن که خود ماهی
مه شبهای تاری تو
فروغ و نور هر راهی
غلط گفتم خطای گفته از من
تو زیباتر ز مهتاب سمائی
تو آهنگ خوشی، آرام روحی
چو آوای ملک اندر مناجات
لطیفی، جانفزایی، دل نشینی
تو عطری، عطر گل های بهشتی
تو حسرت بهر گل های زمینی
تو رویایی،تو رویای خوش پروانه هایی
تو اشکی،اشک شمع و عابد پنهان به صحرایی
تو بر بامی ولی بر بام افلاک
تو بر خاکی ولی خود خاک پاکی
تو بربام فلک مشعل به دستی
تو از دیو سیاهی سر شکستی
تو ظلمت را درون دست خود کشتی
تو آرام پر اسراری
چو شبهای بیابانی
سکوت و فکر زیبایی
ره پر نور عرفانی
تو کیهان، کهکشان هایی
ره معراج انسانی
تو فریادی،چو رعد آسمانی
امید بارشی بر دشت خالی
تو بیداری همیشه نی به خوابی
تو تیغی، تیغ خورشیدی
تو شب را سینه ببریدی
تو الوندی، دماوندی، چو البرزی به ماندن
تو رودی،جاجرودی
ارس هستی به غریدن،به رفتن
تو می مانی، شکوه ماندن از توست
به رفتن هم غریو هجرت از توست
بمانی یا نمانی خواندن از توست
غرور و هم شکوه غیرت از توست
تو سروی، گاه مردن، همچو ماندن
تو آموزی به ما، استاده مردن
تو زیبایی، چو بر زانو نیایی
تو بر زانو نیایی چون که زیبایی
کنون با من بگو آخر که هستی
مرا اندیشه در پیشت زبون است
تو آخر از کدامین سرزمینی
کدامین کهکشان را خانه کردی
تبارت در کدامین داستان است
تو نامت در کدامین قصه و افسانه کردی
که هر چه می نویسد خامه ی من
نبیند انتهای نامه من
و هرچه می نویسد از تو گویا
به خویشت بیشتر بیگانه کردی
تو در اشعار حافظ هم نگنجی
خجل اندر مصاف تو کلام است
که هستی یا چه هستی من ندانم
ولی دانم که بر بامی ولی بر بام افلاک
تو بر بام فلک مشعل به دستی
بمان با من تو ای روح منور
که با تو می رسم آخر به یزدان
به پایان گر برم صد دفتر شعر
به وصف تو شروعی و سلام است
پایان