#پویش_عاشورانویسی
🖌مهتا صانعی
🏴 آفتابگردان دلم متحیر نگاه دو خورشید است.
روز بعد از شام غریبان است. سکوتی سرد صحرای محشر حسین علیه السلام را فراگرفته است. آنچه بالفعلِ ظلم بود اتفاق افتاده و مهر محتوم خورده است. چیزی به عقب بر نمیگردد. آسمان خونی و ملائکه و هفت آسمان در سکوتی که همهی ملک را بوی عدم است، به سر میبرند.
اشقیاء به دیروزشان فکر میکنند. به اینکه چیزی جا نگذاشتهاند، سری را بریدهاند، لباسی را پاره کردهاند، انگشتری را دزدیدهاند، سم اسبان دویدهاند، حرمتی را خوب شکستهاند، خیمهها را آتش زدهاند؟!
آه...نعل اسبان را تازه کردهاند و تاختهاند؟!!!!
حرمله به تیرهای سه شعبهاش که تمام کرده، شمر صدر الحسین را یادآوری میکند، به لحظه لحظهی اربا اربای مطهرات حسین، به طعنه و کنایهی زینب بر مقتل الحسین، به سیلیهای پی در پی بر خواهر حسین..... به التماس حسین که خواهر را برگرداند.....
همه فکر میکنند...به دیروز......
سُکینه به آخرین آغوش و مرحمت بابایش، زینب به آخرین لباسی که به برادر پوشاند تا غارت نشود، آه از دل رباب....به چه باید فکر کند! رقیه به دستهای کوچکش فکر میکند و چهل منزل دستهای بزرگ ساربان... به این فکر میکند که شاید یزید در راه برگشت ساربان را عوض کند.
سرها روی نیزهها به درازای آفتاب بلندند.
و سرهای اسرا پایین...مباد بلند کنند و ببینند، خدا کند که نباشد سرِ برادر زینب.
قرنها گذشته است و «ابد والله ما ننسی حسینا»
به پاره پارهی تنت سوگند، روزی منتقم خون تو خواهد آمد.
من از این همه دردِ روز بعد از عاشورا به این نگاه عاشقانهی #قیصر_امین_پور دلخوش میکنم:
به روی نيزه و شيرين زبانی
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده ای ديگر بخواند
نيستان را به آتش می کشاند
سزد گر چشمها در خون نشينند
چو دريا را به روی نيزه بينند
شگفتا بی سرو سامانی عشق
به روی نيزه سرگردانی عشق
ز دست عشق در عالم هياهوست
تمام فتنه ها زير سر اوست
پایان