69 مجتبی خرسندی شعر.docx
12.7K
#شعر👆 از شاعر مجتبی خرسندی با عنوان «مهجور»
این حرفهای ناروا از ساحتت دور است
وقتی که مثل نور اوصاف تو مشهور است
انکار ایمان تو کسب و کار بعضیهاست
جای تعجب نیست، ظلمت دشمن نور است
#مجتبی_خرسندی
#هم_نویسان
@hamnevisan
70 خدابخش صفادل شعر.docx
13.3K
#شعر👆 از شاعر خدابخش صفادل با عنوان «درپناه گل»
پیرقبیله بود، که شد تکیه گاه گل
درخشک سال عاطفه، تنها پناه گل
فهمیده بود خوب، در آن فصل ها که نیست
جز اشتیاقِ دیدنِ باران، گناه گل
#خدابخش_صفادل
#هم_نویسان
@hamnevisan
🔆 اشعار رسیده👆 به جشنواره ادبی رسانه ای حضرت ابوطالب علیه السلام...
✅ این جشنواره به همت مجمع جهانی اهل بیت(ع) برگزار شد.
⏪ دیگر آثار جشنواره هم در این کانال بارگذاری خواهد شد.
🔽 لینک مستقیم کانال #هم_نویسان
https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac
« شکفتن »
شکفتن زندگی
تنومندی حیات
و خروشانی نور
که در رود
جریان دارد
همه
رفتن را
بهتر شدن را
از تو یاد گرفته اند
که تو
معلم تعلیمی
و زندگی را
معنا داده ای
تو
نام مقدس نوری بودی
که تاریکی را
به سخره می گرفت
و هنوز
هر حقیقتی
زندگی را
از تو یاد می گیرد
که با شهادت
هم آغوش شدی
آنسوی در های زندگی
مردی
با قامتی
آسمانی تر از فرشته ها
ایستاده بود
✍️ ایلیا صفدری
#هم_نویسان
@hamnevisan
پژواک محبت
وقتی علی را می بُرد تا از فشار اقتصادی ام بکاهد، دانستم که اگر برای کسی پدری کنی، روزگار او را به نفع فرزندت پدر میکند، و خاطرت را تسکین می دهد. فهمیدم صدای محبت، در کوه دنیا، پژواک میکند.
ای خدای من و ابراهیم! عدالتت را و رحمتت را می ستایم آنگونه که پدرانم ستوده اند...
✍️ مهدی ابراهیمی
#هم_نویسان
@hamnevisan
« حامی »
گفتند پیغام ما را رساندی ؟
گفت آری .
گفتند چه گفت ؟
گفت گفت اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارید تا دست از رسالتم بردارم ، چنین نخواهم کرد.
گفتند تو چه می گویی؟
گفت من به دین محمد در آمده ام و از این به بعد حامی برادرزاده ام هستم.
✍️ مجتبی صفدری
#هم_نویسان
@hamnevisan
ابوطالب در منشور چهارده آینه
قلمم روی کاغذ فلج شده بود و جلو نمی رفت؛ به سراغ هر واژه که میرفتم، از پذیرش مسئولیت سنگین توصیف ابوطالب شانه خالی میکرد و به عجز خود اعتراف! به آینه فروشی رفتم؛ چهارده قطعه آینه هم اندازه خریدم. با جوهری سبز رنگ روی یکی از آینه ها نوشتم" ابوطالب پدر محمد و علی است..." . منشوری چهارده وجهی با آینه ها ساختم. این بی پایان ترین داستان مینیمالی بود که تاکنون نوشته ام...
✍️فاطمه جمشیدی
#هم_نویسان
@hamnevisan
« سلوک عاشقانه »
با زندگی
سلوکی عاشقانه داشتی
زندگی
تو را
در میان غفلتی بیابانی
در لایتناهی حیات
گم کرد.
مردم
هنوز
به دنبال سلوک تو می کردند
✍️ ایلیا صفدری
#هم_نویسان
@hamnevisan
کِتمان
قصیده ای برای یتیم شدنِ کودکی هشت ساله در بَر داری؟! یا آن را چون ایمانت در غارِ تنهایی، کتمان و پنهان کرده ای؟سالهاست و ما نمی دانیم باِران در توسل به محمد می بارد و ما فقط از آب باران میتوانیم هجاهایش را بخش کنیم!
روزی که واژه ها را در نقشِ سوگند خوردن تشویق کردی که دلی، دلی دیگر را دریده بود و هیچ کس جسارت و جرات گفتن حق را نداشت....
✍️ سعیده آموزگار
#هم_نویسان
@hamnevisan
🔹بت پرست
عمران مشک آب را برداشت و دور کعبه چرخید.
پیرمردی رنجور آب خواست.
عمران سیرابش کرد و گفت: اگر غریبه ای مهمان من باش.
پیرمرد گفت: نصرانی ام. بت پرست نیستم.
عمران کنارش نشست و گفت: من نیز بت نمیپرستم.
پیرمرد گفت: اهل مکه نیستی مگر؟
عمران گفت: هرگز در مقابل جهل و ظلم سر خم نکرده ام.
🔹خادم
اهل مکه دور کعبه جمع شدند.
بت های تکه تکه شده را برداشتند و گریستند.
پیری گفت: این سیل خانمانسوز نشان خشم بت هاست.
محمد گفت: اگر بت ها اینقدر قدرتمند هستند، پس چرا نتوانستند خود را نجات دهند؟
پیرمردها غضبناک شدند.
ابوطالب جلو آمد و گفت: بتها برای شما. تعمیر کعبه با من.
🔹 ابو المظلوم
دیوان ابوطالب را برداشتم. نسخه های انگلیسی و آلمانی هم دارند. شیخی کنارم ایستاد و گفت: میرزا خلیل میفرمود: قصیده لامیه حماسه ایمان است.
گفتم: پس چرا هیچ اسمی نیست از او.
شیخ بغض کرد و گفت: ابوطالب، ابو المظلوم است.
🔹تهی
ابوطالب ده هزار درهم قرض کرد و به مهمانان کعبه رسیدگی کرد.
سال بعد پانزده هزار درهم.
مشرکی گفت: بر تهیدستان، انفاق لازم است؟
عباس اخم کرد و گفت: تهیدستی بهتر از تهی مغزی ست.
ابوطالب لبخندی زد و گفت: در تهیدستی انفاق ارزشمند است والا بر ثروتمندان ضرورت است.
🔹دیوار
ابوطالب به علی گفت: تو از سمت راست.
به طالب گفت: شما از سمت چپ.
او به عقیل و جعفر گفت: شما نیز مواظب پشت سر باشید.
ابوطالب رو کرد به محمد و گفت: من نیز جلوی تو راه می روم. من و فرزندانم سپر تو هستیم ای رسول خدا.
اشک در چشمان محمد جمع شد.
🔹خاک
قریش صف کشید و اصرار پشت اصرار که دشمن بت ها را تسلیم ما کن.
ابوطالب کنار کعبه ایستاد و گفت: او جان من است.
شمشیرها از غلاف خارج شد.
ابوطالب شعری سرود که همه را ساکت کرد.
به خدا سوگند! قریش نمیتواند به تو دست یابد، مگر این که من در خاک خفته باشم.
ابوتراب ذوالفقار کشید.
✍️ حسین مجاهد
#هم_نویسان
@hamnevisan
مثل حسین بعد از عباس،
کمر پیغمبر شکست بعد از ابوطالب....
✍️ مجید بوری
#هم_نویسان
@hamnevisan