#پویش_عاشورانویسی
🖌علیرضا مکتبدار
🏴 آب و آبرو
اندر مصاف عقل و جنون، با دلی بزرگ
از آب درگذشت و طلب کرد آبرو
او از عطش نمرد به صحرای تشنهگی
مشکش تهی شده بود از آبِ آبرو
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌احمد اولیایی
«امتداد عشق»؛ گزارشی مختصر از مشاهدات حال و هوای تاسوعا و عاشورای حسینی در مشهد،۱۴۰۲
🔹توفیق داشتم به لطف امام رضا علیهالسلام، تاسوعا و عاشورا را در مشهد و در جوار بارگاه ملکوتیشان سپری کنم.
🔸این روزها از جامعه شناس تا روحانی و از مبلغ تا مسئول، تعداد بیشماری نگران وضعیت دینداری مردم هستند و حال آنکه «مردم» که از نظر ما «ابژه» و متعلق اندیشیدنهای ما هستند، در وسط میدان سوژه (فاعل شناسا)های جامعهاند. کنشگرند و در بزنگاهها، از راهپیمایی گرفته تا عزاداری حضور دارند.
▪️یک روضه صبح شرکت کردم؛ زیارت عاشورا و منبر و مداحی. بسیار باشکوه در یکی از حسینههای مشهد با منبر معارفی بسیار مناسب و در نهایت صبحانه نسبتا مفصل. یک عزاداری استاندارد.
▪️روضه ظهر عاشورا در یک هیأت خانگی در محله نسبتا مرفه مشهد، توفیق دیگری بود. مجلسی بسیار معنوی که حتیالامکان شأن ظهر عاشورا را توانست رعایت کند. با مردمی که حین قرائت آیات «یا أیتها النفس المطمئنه» توسط قاری در همان ابتدای جلسه اشک میریختند. نکته جالب این جلسه بانوانی بدحجاب و یکی دو مورد بیحجاب بود که به نقل اقوام، بسیار گریه میکردند و حتی بعضی از آنها میاندار مجلس بودند.
▪️مراسم خیمهسوزان عصر عاشورا در میدان احمدآباد مشهد، مراسم باشکوه دیگری بود که تنوع افراد در جامعه کاملا در آن اجتماع دیده می شد؛ از خانمهای چادری و با پوشیه تا خانمهایی که گاهی روسری از سرشان میافتاد و از مردهایی با تیشرت و تتو تا روحانی معمم. عمدتا گریه میکردند و سینه میزدند. میشد حس کرد برای دیدن یک آتشبازی نیامدهاند، بلکه آمدهاند عزاداری و با اهل بیت امام حسین علیهالسلام همدردی کنند.
▪️مراسمات عزاداری حرم امام رضا علیهالسلام هم که توفیق دیگر ما بود، سنگین و وزین. جالب آنکه مردمی که شاید همان شب کنار هم قرار گرفتهبودند، به مانند بچه هیأتیهای حرفهای در صحن پیامبر اعظم صلوات الله علیه سینه میزدند.
▪️شب عاشورا هم در مسجدی نزدیکی میدان توحید حضور داشتم. سخنران اما راضی کننده نبود. موضوع سخنرانیاش امربهمعروف بود اما ارائهاش مدل تدریس بود تا منبر. نکته خیلی منفی آن سخنرانی، شوخیهای متعدد سخنران بود که تناسبی با شب عاشورا نداشت. اما حضور مردم هم پیر و هم جوان در یک مسجد محلی قابل تقدیر بود.
▪️و اما ایستگاههای صلواتی و نذری بیداد میکرد. تعداد بالا و کیفیت بالاتر. شربت و چای و شلهمشهدی. به طور کل، فضای شهری بسیار حرفهای متبرک به بنرها و پرچمهای محرم شده بود. گویی یک هماهنگی کامل در فضاسازی شهری محرم وجود داشت. صدای مداحی از ماشینها و مواکب به وفور شنیده میشد. حتی ماشینهایی را دیدم که خانم درون آن حجاب نداشت اما صدای مداحیاش بلند بود.
🔸در کل میتوان گفت، حرارت عشق سیدالشهدا علیهالسلام حقیقتا سرد نشده و نمی شود.
با وجود تبلیغات و تهاجم فرهنگی دشمن، شبهات و اساسا زیست مخرب مجازی، وضعیت اقتصادی و دهها زمینه ی دیگر، این بعد از دینداری را پرشورتر از قبل دیدم. بنظر میرسد در میان اندیشمندان هم باید امید به وضعیت اجتماعی از حیث دینداری تقویت شود. و یک پرسش همیشه در ذهن من وجود دارد که برای بهبود وضع فرهنگی از دستگاه امام حسین علیهالسلام به مثابه کشتی نجات چقدر بهره میبریم؟!
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌نعیمه وافی ( باران )
🏴 "محال است، محال"
شب عاشوراست...
بعد از اتمام مراسم عزاداری و یک دل سیر گریه برای ارباب بی کفن به خانه برگشته و گوشی به دست می شوم و چرخی در فضای ایتا می زنم و به پیام های از صبح جواب ندادهء مخاطبینم پاسخ می دهم.
سخت مشغول جواب دادنم که یکی از دوستان پیام می دهد : "سلام، خوبی؟"
پیامی عادی و تکراری !
ولی من
با پیامش ناگهان حس می کنم ضربه ای مانند پتک، محکم بر سرم می خورد !
به پیامش دقت می کنم؛
"خوبی؟"
ناگاه به خود می آیم !
من !؟
خوب باشم !؟
امشب !؟
شب عاشورا !؟
مگر می شود !؟
شب عزا و ماتم...
شب بی پناه شدن عالم و آدم...
شب نوحه و گریه و ضجه...
شب فقدان "حسین"...
مگر می شود !؟
چگونه در این شب جانسوز و دردناک، می توان خوب بود !؟
شب عاشورا و خوب بودن حال !؟
محال است، محال
تا دنیا دنیاست، مدیون حسین و خانواده اش هستیم...
مدیون مهربانی ها و دلسوزی های امام نازنین مان
مدیون خون پاکش که مظلومانه و به ناحق ریخته شد
تا ما بمانیم
تا دین بماند
تا عالم و آدم بهانه ای برای گریستن حقیقی بیابد...
آری
امشب و فردا در عالم، غوغائی ست نگفتنی و وصف نشدنی...
پس من
خوب نیستم
دلم دارد در دریای اشک هایم بر مصیبت جانکاه مولایم غرق می شود...
آتش گرفته ام...
کاش خاکستر شوم و بر باد روم...
دنیای بدون "حسین" را نمی خواهم...
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌مریم اختریان
🏴 نذر خدمت
پسرک کنار دیوار ایستاده بود و منتظر بود.
همین که یکی کفشهایش را از پایش بیرون میآورد تا وارد شبستان مسجد بشود، بلافاصله میگرفت و با دستمال نمداری که سفیدیش به خاکستری میرفت تمیز میکرد و روی قفسه میگذاشت .
کتاب فارسی چهارم دبستان کنار قفسه کفشها بود و پسرک هر از گاهی که بیکار میشد به دیوار تکیه میکرد و نیم نگاهی به صفحات کتاب میانداخت.
بعد هم با دست پشت کمرش میزدتا خاک دیوار که روی پیراهن سفیدش نشسته بود بریزد.
حاج علی خادم مسجد دم در آبدارخانه صدا زد: مهدی بابا، یه چائی بیارم بخوری؟ خسته شدی.
بعد روبه مردی که روی تک صندلی فلزی سیاه کنار آبدارخانه نشسته بود و چائی داغش را هورت میکشید گفت: پارسال مادرش نذر میکنه تا وقتی آقادکتر بشه، دهه اول بیاد کفشای عزادارا رو جفت کنه.
دوتا کیک از سینی روحی که تا سرش پر کیک یزدی بود برداشت و با یک استکان از گل چایی گذاشت تو یک بشقاب استیل کوچک ، در آبدارخانه راباز کرد:
-پارسال خیلی چموشی میکرد و زیر کار در میرفت، اما امسال خداراشکر آقاشده؛
آقا.
آخرین مهمانهای قفسه، کفشهای محمد آقا پدر مهدی و شیخ مرتضی روحانی مسجد بود. محمد آقا کفشهایش را که گرفت دستی روی موهای شانه زدهی مهدی کشید و گفت: مهدی جان، من تو ماشین منتظرتم.
وقتی داشت دستمالش را زیر شیر حوض سنگی وسط حیاط میشست مسجد دیگر خالی شده بود.
مسیر تا خانه را چرت زد. ماشین روبروی در بزرگ دوتکهی قهوهای ایستاد.
از ماشین پیادهشد.
-بیا پسرم ،کلید یادت نره!
کلید را توی قفل چرخاند، لولای در کناری را بسختی بالا کشید و همراه قیژ قیژ لولای نیمه باز در که به زمین میکشید آن را تا آخر باز کرد.
-بابا برو کنار دیوار ماشین رو پات نره...
چراغ اتاق را روشن کرد و
ظرف یک بار مصرف غذا را کنار قاب عکس روی پیشخوان آشپزخانه گذاشت ،
- بیا مامان، اینم نذری امشب...
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌سید عبدالله هاشمی
🏴 من و زمانه عزادار است
«من» اشکبار داغ امام غریبم
و «زمانه» دوباره مرا به ماه عزایش رسانده است.
اکنون هر دو عزاداریم.
«زمانه» مو پریشان ساخته و «من» سینه چاک کردهام.
کاش روزی موی پریشان او و قلب غمبار من در کنار خیمهگاه حسین آرام گیرد و چون حر آزاده دست نوباوگان حسین باشیم.
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌شیما سهرابیان
🏴 مباهله شنیده ای...
جشن می گیریم وتهنیت می گوییم.
پیامبرمان با همه عزیزانش حقانیت راه و رسالتش را در گوش جهانیان فریاد کرد.
با همه داشته هایش ، پاره های تنش و حتی جانش...
سخن از حرف آخر بود.
و در آن وادی ، و در آن زمان با این مباهله ، آنها که باید می فهمیدند، فهمیدند و آنها که نه،طلب نگه داشتند تا کربلا....
این بار باید فریادی باشد تا هفت آسمان افلاکیان و جان خاکیان از ازل تا ابد را بیدار کند.
ترجمان حق رسالت باید از حلقوم سربداران کربلا به گوش برسد.
باید با خونشان تحریر شود.
باید تمام حق دوباره در مقابل همه باطل پرده جهل و نفاق و دنیا طلبی را فرو بیاندازد .
گویی گرد فراموشی بر ذهن های خاموش و مرده کار خود را کرده و حسین برای زنده کردن این مردگان ، باید دوباره الواح مقدس را فریاد بزند و بر صلیب ، تشنه و گرسنه و خسته و داغدار بیرق خدا را بر دوش بکشد.
و با لب های خشکیده و سری از قفا جدا شده آیات قرآن را بر بد فهمان امت جدش دوباره بخواند.
ندانستیم در همان مباهله ،پیامبر همه داشته هایش را فدا کرد ، اما ما درگذر زمان فهمیدیم و دیدیم.
نَدعُ اَبناءَنا....
نِساءَنا....
اَنفُسَنا....
وتا بلندای تاریخ و ابد ، همچنان این فرزندان پاک، مادران پاک و جان های پاکند که مباهله را به تصویر می کشند....
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌محبوبه حقیقت
🏴 اثر ظلم محال است به ظالم نرسد
📌 در واپسین لحظات شهادت است که به خلف شایستهاش علیبنحسین(ع) وصیت میکند "پسرم بترس از ظلم به کسی که در برابر تو یاوری جز خدا ندارد."
انگار تمام قیام ابیعبدالله الحسین در امر به معروف و نهی از منکر خلاصه شده است. نهی از منکری همچون ظلم، که در برابر عدالت قد علم میکند و زندگی بشر را تحت الشعاع خویش قرار میدهد.
📌 اگر حق ولایت امیرالمومنین (ع) به ظلم ستانده نمیشد نه تنها حسین به مسلخ نمیرفت بلکه تمام بشریت شاهد عدالت علیوار او میشدند و تا دنیا دنیا بود زندگی بر مدار حق و حقیقت میچرخید اما دریغ و درد که بعد از علی (ع) روی خوش زندگی در محاق شد و اوج این ناخوشی کربلایی شد که هنوز که هنوز است دلها را همچون آهن گداخته میسوزاند.
امام آخرین وصیت خود را حذر از ظلم میداند؛ چون میفهمد در پس پرده آفرینش تنها خود خداست که برای آه مظلوم برگ عدالتش را رو خواهد کرد.
📌 نمیدانم اثر این وصیت بر من و توی انسان چقدر است ولی کسی این را میگوید که خود در اوج مظلومیت جانش را تقدیم معبود کرده و طعم تلخ ظلم را با ذره ذره وجود خویش چشیده است. در مدینه، مکه و در آخر کرب و بلا.
پس دور باد منکری چون ظلم از من و تو که عضو کوچکی از جامعه بزرگ انسانی هستیم و به طریق اولی از حاکمان حکومت؛ که قرآن میفرماید: "و سیعلم الذین ظلمو ای منقلب ینقلبون."
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌مهتا صانعی
🏴 آفتابگردان دلم متحیر نگاه دو خورشید است.
روز بعد از شام غریبان است. سکوتی سرد صحرای محشر حسین علیه السلام را فراگرفته است. آنچه بالفعلِ ظلم بود اتفاق افتاده و مهر محتوم خورده است. چیزی به عقب بر نمیگردد. آسمان خونی و ملائکه و هفت آسمان در سکوتی که همهی ملک را بوی عدم است، به سر میبرند.
اشقیاء به دیروزشان فکر میکنند. به اینکه چیزی جا نگذاشتهاند، سری را بریدهاند، لباسی را پاره کردهاند، انگشتری را دزدیدهاند، سم اسبان دویدهاند، حرمتی را خوب شکستهاند، خیمهها را آتش زدهاند؟!
آه...نعل اسبان را تازه کردهاند و تاختهاند؟!!!!
حرمله به تیرهای سه شعبهاش که تمام کرده، شمر صدر الحسین را یادآوری میکند، به لحظه لحظهی اربا اربای مطهرات حسین، به طعنه و کنایهی زینب بر مقتل الحسین، به سیلیهای پی در پی بر خواهر حسین..... به التماس حسین که خواهر را برگرداند.....
همه فکر میکنند...به دیروز......
سُکینه به آخرین آغوش و مرحمت بابایش، زینب به آخرین لباسی که به برادر پوشاند تا غارت نشود، آه از دل رباب....به چه باید فکر کند! رقیه به دستهای کوچکش فکر میکند و چهل منزل دستهای بزرگ ساربان... به این فکر میکند که شاید یزید در راه برگشت ساربان را عوض کند.
سرها روی نیزهها به درازای آفتاب بلندند.
و سرهای اسرا پایین...مباد بلند کنند و ببینند، خدا کند که نباشد سرِ برادر زینب.
قرنها گذشته است و «ابد والله ما ننسی حسینا»
به پاره پارهی تنت سوگند، روزی منتقم خون تو خواهد آمد.
من از این همه دردِ روز بعد از عاشورا به این نگاه عاشقانهی #قیصر_امین_پور دلخوش میکنم:
به روی نيزه و شيرين زبانی
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده ای ديگر بخواند
نيستان را به آتش می کشاند
سزد گر چشمها در خون نشينند
چو دريا را به روی نيزه بينند
شگفتا بی سرو سامانی عشق
به روی نيزه سرگردانی عشق
ز دست عشق در عالم هياهوست
تمام فتنه ها زير سر اوست
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌آمنه عسکری منفرد
🏴 و آه حسین...
◾️وچگونه است جدال عقل و عشق،
آنجاکه عقل میگوید بمان وعشق میگوید برو...
و حسین عاشقِعشق است که فتح خون میکند، آنجا که حتی غنچه را هم به مسلخ بردهاند تا نورِحق شعلهور نگردد وآسمان نظارهگر قربانیشدن خون خدا باشد و زمین شاهد این قربانی...
آه حسین،
و«آه» اسمِ اعظمِ حق است، آنجا که علمدار شرمندهٔ فرزند رباب، بیدست بر زمین افتاده وبر مشک التجا میکند، که آبرو بخرد عباس را،
و آنگاه که ابالفضل ندا برآرد «یا أخا أدرک أخا»....
و «سَلامٌ علی قَلبِ زینب الصَبور»...آنگاه که بوسه بر رگهای بریدهٔ حجتِخدا میزند وتنها دستِولایت است که سکینهٔ این قلب است و اینک هفتادودو گل پرپر ، هفتادودو رأس مطهر ، هفتاد ودو پیکر بیسر و آه حسین...
وعصر امروز، عقیله بنیهاشم مانده است که روایتگر این واقعه است و بارِ امانت بردوش، امامی تبدار، کاروانی از مُخَدراتِ اسیر، پریشان و داغدار، دخترکانی رنجور از داغِ پدر، برادر، عمو وگهوارهٔ بیاصغر...
و «سَلامٌ عَلی خَدِّ التَّریب و سَلامٌ عَلی شَیبِ الخَضیب »...
و آه حسین...
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🖌فاطمه میری
🏴 روضه خانگی
یک سنجاق کوچولو و طلایی نقطه اتصال روسری مادربزرگ بود. روسریاش پر بود از سفیدی مانند موهایش، مانند قلبش. اصلا جرات نداشتیم پیشش رنگ تیره بپوشیم. همیشه میگفت سیاه فقط برای عزای ارباب، من مُردم هم حق ندارید سیاه بپوشید. تسبیح رنگیاش را همیشه در دست داشت و لبش به ذکر بود. اصلا خانهاش محل ذکر بود، محل توجه به الله، به آل الله(علیهمالسلام).
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً . سوره احزاب آیه ۴۱
ای کسانیکه ایمان آورده اید خدا را بسیار یاد کنید.
▫️▫️▫️
در حیاط مشغول بازی بودیم که صدای تقتق عصا از کوچه باریک مادربزرگ شنیده میشد. عصاکوبان از دالان باریک خانه رد میشد و خودش را به دهلیز میرساند. یااللهی میگفت و خبر از آمدنش میداد. مادربزرگ چادر فلفلی گلریز خود را سر میکرد و گوشهاش را با دندان محکم میکرد.
- بفرمایید حاجآقا. خانمها یاالله...
خانمها خودشان را جمعوجور میکردند و آماده شنیدن روضه حاجآقا فحول میشدند.
رسم هرماهه مادربزرگ بود که پانزدهم هرماه روضه برپا کند و فامیل را از ریزودرشت مهمان خوان ارباب...
دستانش پر از خالی بود، اما دلش متصل به دریای فضل اباالفضلالعباس(ع).
▫️▫️▫️
حاجآقا روی منبر خانه مادربزرگ مینشست. منبر که نه، یک صندلی قدیمی بود که رویش چادری مشکی کشیده شده بود و جلوی آن کمدچهای قدیمی که ترمه عروسیاش را حمایلش کرده بود.
حاجآقا با ذکر یک مسأله شرعی شروع میکرد و با یک ذکر مصیبت کوچک به پایان میبرد. از گوشه خانه خانمی چادر به رویش میگرفت:
- حاجآقا یه روضه از موسیبنجعفر(ع) بخوان، گرفتار(زندانی) دارم...
حاج آقا هم شروع میکرد از زندان هارون گفتن و صدای ناله زن بلند میشد. گویی درد او بود که از زبان حاجآقا بیان میشد. شاید آن زن درد اهلبیت(ع) را با درد خود مقایسه میکرد و خجلتزده مینالید.
▫️▫️▫️
اما در پشت صحنه این مادربزرگ بود که آبروداری میکرد، سینی برنجی را میآورد، چای را در استکان کمرباریک میریخت و صله را زیر نعلبکی ماهرانه تعبيه میکرد، دوتا قند هم کنارش. میوه را کنار سینی در کیسهای میگذاشت که حاجآقا حتماً با خودش ببرد.
اواخرِ روضه، حاجآقای دیگر میرسید. به حرمت حاجآقا فحول، داخل مجلس نمیآمد، روی پله مینشست و صبر میکرد روضه تمام شود...
توپ سرگردان پسربچهها به سوی حاجآقا میپرید و چنددقیقهای حاجآقا را همبازی آنها میکرد...
تا اینکه صدای مادربزرگ میآمد
- حاجآقا بفرمایید...
به رسم ادب با حاجآقا فحول مصافحه و عرض ادب میکرد.
اینبار حاجآقای جوان از مسائل روز کشور میگفت و با روضه کوتاهی خاتمه میداد.
از آن اتاق صدای خانم همسایه بلند میشد:
حاجآقا روضه خانم رباب را زحمت بکشید.
حاجآقا هم شروع میکرد:
- لالا لالا علیاصغر... بخواب مادر، بخواب مادر...
ناله اینبار از دیوار هم شنیده میشد. صدای زن همسایه دلسوخته از بیاولادی گم میشد در میان نالهها... حالا راحتتر زار میزد...
▫️▫️▫️
آخرای روضه دوتا از نوههای بزرگتر از بازار میرسیدند. پولهای خانمها که جمع شدهبود، بچهها راهی بازار شدهبودند برای خرید آجیل مشکلگشا... عزیز آجیل را کمکم در دستان ما میریخت تا به همه بچهها به قاعده برسد. شیرینی روضه ارباب بود که با شهد آجیل بهکاممان میریخت و ما نفهمیدیم کی عاشق حسین(ع) شدیم...
▫️▫️▫️
مادربزرگ را خوب خریدند. او خادم خوبی برای فرزندان حضرت زهراء(سلاماللهعلیها) بود.
او که هر پانزدهم ماه را روضه میگرفت، عاقبت هم پانزدهم شعبان در میانه جشن و شادی اهلبیت(ع)، چشم از دنیا فروبست...
پایان
#پویش_عاشورانویسی
🏴مصائب یا معارف حسینی!
🖌هادی حمیدی
🔴نگاه عاطفی به عاشورا و توجه به گریه و عزاداری ضروری است؛ اما مهمتر از آن خروجی عملیاتی این شور و شعور حسینی یعنی آزادگی، انقلاب، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، سیاستورزی و حکومت دینی در لوای ولیفقیه در عصر غیبت است.
حضرت سیدالشّهداء علیه السلام مهمتر از مصائب، معارفی دارد که امت اسلامی از آن غافل یا به آن کم توجه است. برای همین کمتر کسی را مییابید که بعد از ۵۰ سال نوکری و پیرغلامی در آستان حسینی احادیثی از حضرت به خاطر داشته باشد، زیرا مصائب حسینی را بر معارفش ترجیح داده یا مصائب در نظرش ارجمندتر جلوه گری نموده است.
🔵 عاشورا در تداوم و امتدادش به اربعین میرسد که با همه ابعادش چراغ راه بشریّت در همه شئون زندگی حال و آینده اوست. نوعی زیست مومنانه همراه با عشق و ایثار، برای فراهم آوردن مقدمات ظهور حسین زمان حضرت موعود مهدی منتظر عج، که در وقت ظهور خود را با اوصاف جد غریبش، معرفی می کند که "الا یا اهل العالم ان جدی الحسین قتلوه عطشانا..."
فرهنگ نجاتبخش و هدایتگر عاشورا در ساحل اربعین لنگر می اندازد و این فرهنگ عاشوراییِ اربعین، یعنی توحید و توکل محض،نفی هر نوع ذلت و حفظ عزت، اقتدار،حکمت و ترویج ظرفیتهای آشکار و پنهان آزادگان جهان حول محور مقاومت با بهرهوری مناسب از حداقل امکانات و عدم هراس از تجهیزات و کثرت دشمن مبتنی بر اعتماد به نفس، خودباوری و ارادهی "ما می توانیم".
انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا...
پایان
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
.
.
💠 غیر رسمی درباره نگرانی تبلیغی رهبر انقلاب
✍️ حاشیه نویسی خانم صانعی از گعده یازدهم نویسندگان حوزوی و دانشگاهی فکرت
http://fekrat.net/?p=14884
#رهبر_انقلاب
#تبلیغ_مکتوب
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN