حاج میرزا علی محدث زاده، پسر مرحوم حاج شیخ عباس قمی گفت:
جلد سیزدهم کتاب بحارالانوار، به امانت نزد پدرم بود، بعد از فوت ایشان به وسیله ی برادرم محسن آقا به صاحبش رساندم.
شب بعد خواب پدرم را دیدم، گوشم را گرفت و گفت: کتاب را دادی، چرا جلدش را شکستی؟
از خواب بیدار شدم، به محسن گفتم: کتاب که سالم بود، مگر تو جلدش را شکستی؟
گفت:زمین کوچه گِل بود و من زمین خوردم، لذا گوشه ی جلد کتاب تا شد.
کتاب را گرفته و صحافی کرده و پس دادیم.
پس از سه روز، طلبه ای به منزل ما آمد و گفت: دیشب آقای حاج شیخ عباس را در خواب دیدم، گفت: برو به علی بگو جلد کتاب را درست کردی، من آسوده شدم، خدا عاقبتت را به خیر کند.
مرحوم صدرا از علمای اراک، هشتاد سال قبل، از دنیا رفت.
پسر ایشان گفت: پس از یک هفته پدرم را در خواب دیدم و پرسیدم: حال شما چه طور است؟
گفت: خوب است، ولی برای آن که یک شاهی پول گل گاو زبان، به یِزْقِل یهودی ـ عطار سر کوچه ـ بدهکارم، سینه ام می سوزد.
به یزقل یهودی مراجعه کردم و گفتم: آیا پدرم به شما بدهکار است؟
گفت: دو هفته قبل یک شاهی از من گل گاو زبان خرید و پولش را نداد.
بدهی پدر را دادم و این جریان را به کسی نگفتم. پس از چند روز یکی از دوستان به من مراجعه کرد و گفت: دیشب پدرت را در خواب دیدم گفت: به احمد بگو پول یزقل را دادی، سینه ام راحت شد.
مرحوم حاج آقا رضا خراسانچی گفت: عموی من حاج علی اکبر در اواخر عمر فلج شد و آب از دهانش می ریخت و نمی توانست درست حرف بزند، به طوری که حرف «ر» را «ل» می گفت.
روزی به من گفت: من فردا میلَمْ.
من فهمیدم که می خواهد بگوید من فردا می میرم. ولی با خود گفتم شاید می خواهد بگوید: من می خواهم به مشهد بروم.
گفتم: هوا سرد است، بهتر است به مشهد نروید.
گفت: نه، میگم من میلَمْ (یعنی می میرم).
این را گفت و فردای آن روز مرد.
رمضان باغبان، روزی به من مراجعه کرد و گفت: دیشب، حاج علی اکبر را خواب دیدم که در باغ وسیعی بود، حالش را پرسیدم، گفت: خیلی خوبم، ولی پنج ریال به نانوای نزدیک منزل بدهکارم. بابت یک عدد نان، بیست تومانی به وی دادم، چون بقیه اش را نداشت بدهد، گفت: طلبم باشد.
گفتم: من می میرم و ورثه ی من طلبت را نمی دهند.
گفت: اشکال ندارد،
فعلاً از جهت این پنج ریال ناراحتم.
آقای خراسانچی گفت: نزد نانوا رفتم و به او گفتم: از حاج علی اکبر چیزی طلبکاری؟
گفت: بله، یک نان خرید و به جای 5 ریالی بیست تومانی داد، من پول خُرد نداشتم و گفتم: بماند.
گفت: من می میرم و ورثه ام پول تو را نمی دهند.
معلوم شد این خواب، از رؤیاهای صادقه بوده است، پنج ریال به او دادم.
بنده در سفری که از قم به تهران می آمدم، با مسافری از اهالی کاشان هم صحبت شدم و سخن از بقای روح شد.
گفت: در این حرف، جای هیچ گونه تردیدی نیست. برادرم، به دل درد شدیدی مبتلا شد و از دنیا رفت. بعد از دو سال او را در خواب دیدم و به او گفتم: برادر! چرا در این مدت به خوابم نیامدی؟
گفت دو سال است گرفتارم.
علتش را پرسیدم. گفت: روز آخر عمرم از فلان شخص و در فلان محل، خاکه ذغال خریدم و پنج ریال به او بدهکار شدم و فرصت نشد بدهی ام را پرداخت نمایم، لذا دو سال است گرفتار عذابم. این پول را بدهید تا آزاد شوم.
صبح روز بعد، به محلی که گفته بود رفتم و به صاحب دکان گفتم: آیا دو سال قبل شخصی به این نام از شما خاکه ذغال خرید و پنج ریال بدهکار شد؟
دفترش را باز کرد، اسم برادرم در آن نوشته بود. پولی به او داده و رضایتش را فراهم کردم.
شب بعد برادرم در خواب به خواهرم گفته بود: چون برادرم پول خاکه ذغال را پرداخت، آزاد شدم.
نکته ی جالب این که من این مطلب را به خواهرم نگفته بودم، تا کسی بگوید خواهرم به واسطه ی سابقه ی ذهنی این خواب را دیده است.
امینی گلستانی
بسم الله الرحمن الرحیم
تبیین دو روایت از امام کاظم علیه السلام در روز ولادت حضرتش که بعد از نماز عصر تقدیم نمازگزاران محترم اهل مسجد جامع کیانمهر گردید:
👇👇👇👇👇👇👇👇
💠 حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام در روایتی میفرمایند:
مَنِ استَوى یوماهُ فَهُوَ مَغبُونٌ
هر کسى که دو روزش مساوى باشد (و روز بعد بهتر از روز قبل نباشد) مغبون است.
📚بحار الأنوار، ج. ۷۸، ص. ۳۲۶، ح. ۵،
نکته:
۱: مغبون یعنی زیان دیده . زیان کشیده .زیانکار
۲: زیان دیده یا از سودِ سرمایه یا از اصلِ سرمایه زیان میبیند
۳: فخر رازی مفسر اهل سنّت میگوید: من در تفسیر قرآن به این سوره که رسیدم نمیدانستم که «لفی خسر» را چگونه معنا کنم. از بس فکر کردم خسته شدم و گفتم این سوره را بگذارم و برویم سراغ سورههای دیگر تا فرجی شود. گفت: گرمم بود و آتش از آسمان میبارید. گذرم به نزدیک بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم میگوید: مردم جنس مرا بخرید که اگر نخرید سرمایهام را از دست میدهم و همهاش نابود میشود. نگاه کردم دیدم او یخ فروش است. یک قالب یخ آورده، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن، و او التماس میکند که از من بخرید. من معنای «لفی خسر» را از این یخ فروش فهمیدم. گروهی هستند که یخ عمرشان در آفتاب دنیا آب میشود و آخرش هم هیچ چیزی دریافت نمیکنند و این معنای خسران است. برای فهمیدن معنای خسران باید حساب کنیم که هفتهای که بر ما گذشت از چند مریض عیادت کردیم و به دیدن چند مجروح جنگی رفتیم و چند نماز خالصانه خواندیم، از چند غیبت که پیش آمد کناره جستیم و چند نفر را با خدا آشتی دادیم، همچنین چقدر از آنهایی را که میخواستند به خاطر سختیهایی که بر ما تحمیل میشود از کوره دربروند نصیحتشان کردیم و گفتیم صبر کنید که از پس صبر، شیرینی است، و نیز چند بار به زیارت پدر و مادر رفتیم و چند صله رحم انجام دادیم. بنابراین، این سرمایه را نباید برایگان از دست بدهیم.
۴: در روایت نمیفرماید امروزش بدتر از دیروزش باشد زیان دیده است بلکه میفرماید امروزش با دیروزش برابر باشد زیان دیده است.
✍حال اگر بخواهیم مغبون و زیان دیده نباشیم چه کنیم⁉️
حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام در روایتی دیگر دستورالعملی برای آن دارد👇
💠حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام میفرماید:
لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِبْ نَفسَهُ فی کُلِّ یَومٍ
فَإنْ عَمِلَ حَسَناً استَزادَ اللهَ
و إنْ عَمِلَ سیّئاً اسْتَغفَرَ اللهَ مِنهُ و تابَ اِلَیهِ
از مانیست کسی که هر روز حساب خود را نکند،
پس اگر کار نیکی کرده است از خدا زیادی آن را بخواهد،
واگر بدی کرده، از خدا آمرزش طلب نموده و به سوی او توبه نماید.
📚 اصول کافی ج. ۴ ص. ۱۹۱
نکته:
۱: شیعه برنامه دارد و برای تعالی و رشد و قدم برداشتن در راه خدا و رسیدن به اهداف الهی خود نیاز به برنامه دارد و بدون برنامه زیان خواهد دید.
۲: برنامه داشتن و حساب کردنِ عمل سبب میشود انسان خطاهایش کم و مُحسناتش افزایش یابد و در صدد رفع زشتیهای خویش برآید و تلاشش را نسبت به نیکیها افزایش دهد.
مجاهده میکند و مراقبه دارد.
✍بهترین عمل و اقدامی که باید در برنامهی یک شیعه باشد چیست❓
❤️أفضَلُ العِبادَةِ بَعدِ المَعرِفَةِ إِنتِظارُ الفَرَجِ
بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند، انتظار فرج و گشایش است.
نکته:
۱: انتظار عوامانهی منفعالانه و بی حرکت نه، بلکه انتظار فعّالانه هدفمند با اقداماتی در جهت ظهور
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 رهبر انقلاب: میگویند مردم نسبت به دین بیاعتقاد شدهاند...
این یکی از آن محاسبات صد درصد غلط است؛ امروز گرایش مردم به انقلاب و به دین از روز اوّل انقلاب یقیناً بیشتر است.
#مهمانی_۱۰_کیلومتری
#مهمانی_۳میلیون_نفری
🆘 @Roshangari_ir
میثَم تمّار اَسَدی کوفی، از یاران امام علی(ع)، امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع)، که پیش از واقعه کربلا در کوفه به شهادت رسید.
از جزئیات زندگی میثم، اطلاعات روشنی در دست نیست.
او در کوفه خرمافروشی میکرد.
کرامات و پیشگوییهایی به او نسبت دادهاند.
او به دستور ابن زیاد به دار آویخته شد.
مرقد میثم تمار، در نزدیکی مسجد کوفه قرار دارد.
نسب و خانواده
بعضی از محققان ، میثم را ایرانی دانستهاند که چون بردهٔ زنی از بنیاسد بوده، به این قبیله منسوب شده است.
حضرت علی(ع) میثم را از آن زن خرید و آزاد کرد.
چون نامش را پرسید، گفت سالم نام دارم.
حضرت به او گفت پیامبر اکرم مرا آگاه کرده که والدین عجمیات، تو را میثم نامیدهاند.
میثم سخن علی(ع) را تصدیق کرد و نامش را به میثم تغییر داد و کنیهاش ابوسالم شد. کنیهٔ دیگر او ابوصالح بود.
صالح، شُعَیب، عِمران و حمزه از جمله فرزندان میثم تمّار بودند که با مصاحبت اهل بیت (ع) بزرگ شدند. فرزندان آنان نیز از اصحاب و راویان ائمهٔ شیعه بودند. از آن جمله علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم از متکلمان شیعهٔ امامیه و از نخستین مؤلفان کتابهای کلامی است.
*ویژگیها:* _سخنوری و پیشگویی حوادث_
میثم، شخصی حاضر جواب بود؛ هنگامی که به نمایندگی معترضان بازار کوفه، در دربار عبیدالله بن زیاد سخن گفت، ابنزیاد از منطق، سخنوری، فصاحت و بلاغت او در شگفت ماند.
خطابههای او بر ضد حکومت امویان، وی را در میان دشمنان این حکومت بارز ساخت.
میثم، مرگ معاویه را پیشگویی کرد. و خبر شهادت امام حسین(ع) را برای زنی مکّی به نام جبله، گفت.
او همچنین از پیش، از دستگیریاش توسط سرکردهٔ طایفهٔ خود و شهادتش به دستور ابن زیاد و آزادی مختار از زندان خبر داد.به این جهت میثم را صاحب علم منایا وبلایا می دانند که از زمان مرگ وحوادث وامتحانات سخت آگاهی دارد.
وجود این ویژگیها در میثم تمّار سبب شده است تا او را در شمار اصحاب، حواریون و یاران برگزیدهٔ امام علی(ع)به شمار آورند.
*لقب تمار و سبب آن*
میثم در بازار کوفه خرما میفروخت و از این رو، به او لقب تمّار دادند.
به روایتی نیز او در مکانی به نام دارالرزق(دار الزَّرق)، خربزه میفروخت
*رابطه میثم و امامان(ع)*
*مقام میثم در میان اصحاب ائمه*
میثم را از اصحاب سه امام نخست شیعیان، علی و حسن (ع) و حسین(ع) برشمردهاند؛ اما شهرت او بیشتر به سبب شاگردی امام علی(ع) بوده است.
میثم بسیار دوستدار اهل بیت پیامبر(ص) بود. آنان نیز به او توجه خاصی داشتند.
به گفتهٔ ام سلمه، همسر پیامبر، پیامبر بارها از میثم به نیکی یاد کرده و دربارهٔ وی به امام علی(ع) سفارش کرده است.
میثم پس از آشنایی با امام علی در زمان خلافت ایشان در کوفه، از او دانش بسیار فراگرفت و امام (ع) او را از اسرار مقام وصایت خود آگاه ساخته و او را در زمرهٔ گروهی از مؤمنانِ آزموده، قرار داد تا در درک جایگاه رسول خدا(ص)و اهل بیت(ع)به مقام والایی دست یابد.
*زمان آشنایی او با امام علی(ع)*
درباره حضور میثم در جنگهای دوران حکومت امیرالمؤمنین (ع)، روایتی نیامده است. میتوان حدس زد که او در اواخر عمر آن حضرت، با ایشان آشنا شده است. روایاتی که از میثم نقل شده نیز مربوط به دوران پایانی حکومت امام علی(ع) است. روایت مربوط به حملهٔ یاران معاویه به نواحی هِیت و اَنبار و کشتن عدهای از زنان و کودکان آنجا، از آن جمله است.
معاویه هنگام سبّ(دشنام)حضرت علی (ع) و یارانش، از میثم نیز به بدی یاد میکرد و او را دشنام میداد.
پس از امام علی (ع)، میثم در شمار اصحاب وفادار امام حسن (ع) و امام حسین(ع) در آمد.
امام حسین به میثم توجه ویژهای داشت و از او به نیکویی یاد میکرد.
*شهادت*
*خبر امام از شهادت وی*
امام علی میثم را از چگونگی شهادتش، قاتل وی و آویختهشدنش به درخت نخلی که آن را به او نشان داده بود، آگاه ساخته و به او بشارت داده بود که پاداش مقاومت او در برابر خواست ابن زیاد آن است که در آخرت، کنار امام در درجهای شایسته خواهد بود.
گفته شده است میثم کنار آن درخت نماز میخواند و با آن سخن میگفت.
میثم خبر شهادتش را که از زبان امام علی(ع) شنیده بود، برای دیگران نقل میکرد.
بنا به روایتی، او و حبیب بن مظاهر در میان جمعی، خبر شهادت را بیان کردند،اما حاضران، آنان را تکذیب و تمسخر کردند.
*میثم و واقعه کربلا*
در سال ۶۰ ه.ق، کمی پیش از قیام امام حسین و حادثهٔ کربلا، میثم برای عمره رهسپار مکه شد. چون امام را نیافت، سراغ او را از امّسلمه گرفت. امّسلمه او را از احوال امام آگاه نمود. میثم که عازم بازگشت به کوفه بود، از امّسلمه خواست به امام سلام برساند و بگوید نزد خداوند با امام دیدار خواهد کرد.
*آثار*
*تفسیر*
میثم تمار تألیفاتی داشته است. یکی از آنها تفسیری است که از علی(ع) آموخته بود.
در روایتی، میثم، خطاب به عبدالله بن عباس گفته است که امام علی(ع) تأویل قرآن را به وی آموخته است. زمانی که میثم به عمره رفت، به ابن عباس گفت هر مطلبی دربارهٔ تفسیر قرآن میخواهد، از وی بپرسد. ابنعباس از این پیشنهاد استقبال کرد و کاغذ و دواتی خواست و آنچه را که میثم املا کرد، نوشت. چون میثم او را از شهادت خود به دستور ابنزیاد خبر داد، ابنعباس که گمان میکرد میثم این خبر را از روی غیب گویی به او داده است، به وی بیاعتماد شد و درصدد برآمد مطالبی را که از او نوشته بود، پاره کند. میثم او را از این کار باز داشت و از او خواست این تفسیر را حفظ کند و اگر آنچه وی از آن خبر داده است، به وقوع نپیوست، آن را از بین ببرد. ابنعباس پذیرفت و پس از مدتی همهٔ اخباری که میثم از آینده داده بود، محقق شد.
*حدیث*
میثم، کتابی هم در حدیث داشته است که فرزندانش از آن، روایاتی نقل کردهاند. پارهای از روایات آن در منابع موجود است.
این احادیث دربردارنده موضوعاتی چون *حبّ و بغض به اهل بیت* (ع)، *برتری مسجد کوفه بر بیت المقدس* ، چهار بار اقرار به زنای محصنه و حدّ آن و معلومکردن قاتل جوانی اَعرابی برای بازماندگاناش به دست علی(ع)، است.
دربارهٔ دستگیری و قتل میثم، دو روایت وجود دارد:
به روایتی، ابنزیاد از طرف یزید بن معاویه، خلیفهٔ اموی (۶۰تا۶۴ق)، مأمور شد میثم را که میدانست از دوستان و طرفداران جدّی حضرت علی(ع) است، به دار بیاویزد. در پی آن، میثم در راه بازگشت از عمره، در قادسیه (در پانزده فرسخی کوفه) به دست مأموران ابنزیاد دستگیر شد. در زندان، میثم با مختار که او نیز زندانی شده بود، برخورد کرد و خبر آزادی نزدیک او را پیشگویی کرد و سرانجام به دستور ابنزیاد به دار آویخته شد.
*روایت دوم از شهادتش (قطع زبان میثم)*
به روایت دیگر، میثم به درخواست عدهای از بازاریان، برای شکایت از رفتار عامل بازار کوفه، همراه آنان نزد ابنزیاد رفت تا از او بخواهد عامل را برکنار کند. میثم در آنجا سخنانی بلیغ ایراد کرد.
عَمروبن حُرَیث، امیر کوفه از طرف ابن زیاد که عثمانی مسلک و دشمن اهل بیت بود و در آن مجلس حضور داشت، میثم را فردی دروغگو و دوستدار دروغگو خواند، اما میثم خود را راستگو و دوستدار راستگو (حضرت علی) معرفی کرد.
ابنزیاد به میثم دستور داد از علی بیزاری جوید و از آن حضرت بد بگوید و به جای آن، دوستی خود را به عثمان اعلام کند و از او نیک بگوید.
او میثم را تهدید کرد که اگر به این دستور عمل نکند، دستها و پاهایش را قطع میکند و او را به دار میکشد.
میثم اگرچه میتوانست تقیه کند، شهادت را برگزید و گفت امام علی او را آگاه کرده است که ابنزیاد چنین خواهد کرد و زبانش را خواهد برید. به دنبال آن، ابنزیاد برای اینکه این خبر غیبی را دروغ جلوه دهد، دستور داد تنها دستها و پاهای میثم را قطع کنند و او را کنار خانهٔ عمرو بن حُرَیث به دار کشند.
میثم بالای چوبهٔدار با صدای بلند از مردم میخواست برای شنیدن احادیث مکنون و شگفت حضرت علی نزد او جمع شوند.
او دربارهٔ فتنههای بنی اُمیه و فضائل بنیهاشم سخنانی میگفت.
عمرو بن حریث چون افشاگری میثم و ازدحام مردم را بر گرد او دید، شتابزده نزد ابنزیاد رفت و ماجرا را به او اطلاع داد.
ابنزیاد، از بیم رسوایی، دستور داد بر دهان میثم لجام نهند.
گفته شده است او نخستین فردی بود که در اسلام بر دهانش لجام نهاده شد.
به روایتی دیگر، عمرو بن حریث که نگران تمایل مردم به سخنان میثم و شورش آنان بر ضد حکومت بود، از ابنزیاد خواست دستور دهد زبان میثم را قطع کنند.
ابنزیاد موافقت کرد و یکی از نگهبانان را برای این کار فرستاد. میثم با یادآوری این مطلب که ابنزیاد نتوانست سخن مولایش علی را در مورد بریدن زبان و دستها و پاهایش، تکذیب کند، لحظاتی پس از آنکه زبانش قطع شد، به شهادت رسید.
*پرسش :*
*بر اساس روایت دوم از شهادت میثم ، این پرسش به ذهن می آید که چطور میثم توانست بالای چوبه دار حرف بزند و سخنرانی کند* ❓
✅ *پاسخ* :
در آن روزگار، به دار کشيدن اين گونه نبود که حلقه طناب را به دور گردن شخص محکوم به اعدام بيندازند بلکه آن را دور سينه می انداختند تا از کتف هايش آويزان شود و آن قدر بماند تا از گرسنگی و تشنگی تلف شود.
ميثم تمار به دار کشيده شد اما باز هم بر فراز دار ، با صدايی رسا مردم را به شنيدن حقايق اسلام و احاديث و اسرار علی(ع) فرا ميخواند.
شهادت میثم تمّار در ۲۲ ذیالحجه سال ۶۰ هجری قمری، ده روز پیش از ورود امام حسین(ع) به عراق، روی داد.
ابنزیاد از دفن او جلوگیری کرد تا آنکه چند تن از خرمافروشان کوفه، شبانه، جسد وی را با چوبهٔدار ربودند و در قبری میان گودال آب در سرزمین قبیلهٔ مراد به خاک سپردند.