eitaa logo
مجله مجازی همرزم
1.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
😎محتوای زیرخاکی شهدا 🕊️ 📱اطلاع رسانی برنامه ها و اخبار 🕊️ ارتباط با خادم‌الشهدا👇 @Hamrazm_mag_admin آدرس اینستاگرام ما 👇 https://www.instagram.com/hamrazm.mag
مشاهده در ایتا
دانلود
😃🍃 💬به سلامتی فرمانده ◽️دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد نگه داشتم سوار كه شد،🙂 ◽️گاز دادم و راه افتادم من با سرعت می‌راندم و با هم حرف می‌زديم! گفت: می‌گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!🙄😒 راست می‌گن؟!🤔 ◽️گفتم: فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!😄 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند!!😟 ◽️پرسيدم: کی هستی تو مگه؟! گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😶😰😨😱😂 🌷🍃 🆔@khoramshahridigar1400
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊توی جبهه رزمنده ها پشت بیسیم برای اینکه به هر حال بیسیم ها شنود میشده مجبور بودن ...🤭 😂 🆔@khoramshahridigar1400
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 با وجودی که ندادن به تو زن 😂 با وجودی که ... 😁 . . 🎞مصاحبه با برادر کاظم اکبری رزمنده گردان امام موسی‌بن‌جعفر( علیه‌السلام‌) . . 🎬 نفر اول که سوال می پرسد شهید احمد برزگر، افراد سمت چپ برادر کاظم اکبری شهید حکمت الله سنائی و شهیدمرتضی جمشیدیان. نفردوم سمت راست که دست روی شانه برادر کاظم اکبری می‌گذارد حاج مهدی اعتصامی فرمانده گردان امام موسی بن جعفر(ع) . . . . 🌟اینجا دعوتی از طرف شهدا👇 🆔@hamrazm_mag
یکی از جهادگران میگوید: در عملیات والفجر 8، شب داشتیم خاکریز می‌زدیم. آتش دشمن خیلی سنگین بود و همین باعث شده بود بعضی ها بترسند. متوجه شدم حاج برات دارد چیزی بین بچه‌ها توزیع می‌کند وقتی رسید کنار من یک چیز گردی گذاشت کف دستم گفت: قرص ضد وحشت است😳، بخور و صلوات 📿بفرست. وقتی نگاه کردم ...😂 📝راوی: همرزم سردار شهید براتعلی بهرامیان تولد: ۱۳۲۴ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ محل شهادت: شلمچه یگان اعزام کننده: جهاد سازندگی . . . . 🌟اینجا‌ قرارگاه شهداست👇 🆔@hamrazm_mag
📝لبخند‌بزن‌رزمنده🙃 📝در منطقه فعالیت‌های تبلیغاتی محور را انجام می‌دادیم. در طول خط تابلوهایی زده بودیم که این جمله روی یکی از آنها نقش بسته بود(برادر رزمنده لبخند بزن🙂). هر کسی این تابلو را می‌دید تبسمی بر لبانش می نشست. یک روز برادر موحددوست که در آن منطقه مسئول محور بود، نزدیک سنگر تبلیغات آمد و صدا زدند : مسئول تبلیغات این‌جاست❓ از سنگر بیرون آمدم حاج علی را نمی‌شناختم و فقط نامش را شنیده بودم. پرسید این چیه روی این تابلوها نوشته‌اید⁉️ گفتم: کدام تابلو⁉️ با لبخند گفت: برادرلبخند🙃 بزن. ناگهان چشمم به تابلوی که کنده بود افتاد. گفتم: چرا تابلو را کندید‼️ ایشان با لحن آرام و شاد گفتند: لبخند بزن رزمنده🙂 و گفتند: ما خودمان بی مزه‌ایم❗️ گفتم: اگر بی‌مزه تشریف دارید تابلو را بی‌جا کندید. ایشان وقتی دیدند من عصبانی شدم با لبخند از من خداحافظی کردند و رفتند. در آن موقع یکی از رزمنده‌ها گفت: ایشان را نشناختی⁉️ او موحددوست مسئول محور بود. با خودم گفتم: با این‌‎که مسئول محور بودند چه آرام و باوقار با من صحبت کردند و از رفتار خودم خجالت🤗 کشیدم. از آن روز هر وقت حاجی را میدیم سرم را پایین می انداختم و ایشان هم تا نگاهشان به من می‌افتاد می‌خندید😂. 📝راوی: سعیدتمیزی . . . . 🌟اینجا‌منزلگاه‌عشق‌است👇 🆔@hamrazm_mag