مزار این پدر و مادر یه روح خاصی داره...💕 پدر شهید ، مادر شهید کنار هم تو گلزار شهدا..🍃 عاشقانه تر از این مگه داریم...❤️

❤️🍃❤️ #عشق یعنی می توان پروانه بود یک نگاه #ساده را دیوانه بود عشق یعنی یک سبد یاس سپید نسترن هایی که دستان تو چید عشق یعنی باور رنگین کمان پرگرفتن در میان آسمان عشق یعنی #ما شدن یعنی خروج قله این زندگی یعنی عروج عشق یعنی عالمی حرف و سکوت یک دل بشکسته هنگام قنوت عشق یعنی یک قدم آنسوی من روحی اندر کالبدهای دو تن عشق یعنی #عهد بستن با #خدا تا #نگردیم از کنار هم #جدا عشق یعنی مثل شمعی سوختن چشم بر پروانه خود دوختن #عشق یعنی #سادگی یعنی #صفا مخلص و یک دل شدن یعنی #وفا💕

Man must move away from the world of illusion and fantasy and turn to the truth. Turning to thought and thought in the facts of existence and getting used to it, removes man from the world of illusion and imagination and makes him a thinker and seeker of truth and reality.🌱

🍃سعی کنید #قرآن انیس و مونس تان باشد نه زینت دکورها و طاقچه‌های منزلتان! شهـــید سیدمجتبی علمدار🌷

به جوادش یکبار قسم دادم و از آن پس هربار رضا(علیه‌السلام) جوابم داد..❤️

🍃یادت باشه!! نگاه شهداحاکی از این است که بعدشان چه کرده ایم؟! دیگر شرمندگی کافیست... رهرو راهشان باشیم...🌱 نه شرمنده نگاهشان...🍂

اونقدرررر باهاتون حرف دارم که ترجیح میدم سکوت کنم...🚶‍♂ فقط یه نصیحت برادرانه رو کل وجودتون از هر نظر خصوصا #روح کار کنید🌷 از ظاهر سالم غافل نشید اما رو باطنتون بیشتر کار کنید مثل داش ابراممون پهلوون باشید❤️ @hamsafar_TA_khoda

✍وقتی فهمید تیپ و هیکلش دخترا رو جذب میکنه چیکار کرد! از فرداش جوری تیپ‌ میزد که رفقاش خنده اشون میگرفت اما ابراهیم اینجوری خودشو از چشم نامحرم فراری میده تا به چشم خدا بیاد.. وقتی فهمید حریفش ضعیف تره اما به پول مسابقه نیاز داره چطور از این همه زحمت خودش گذشت میکنه و مسابقه رو واگذار میکنه! وقتی دید پولی تو جیبش نیست ، تو اون هوای وحشتناک گرم تابستونی دمپایی های خودش رو میبخشه به نیازمند و پابرهنه رو آسفالت داغ به سمت خونه برمیگرده.. وقتی نارنجک میوفته وسط جماعت تو ساختمون همه وحشت میکنن اما ابراهیم خودشو میندازه رو نارنجک که بقیه سالم بمونن.. وقتی از محاصره دشمن فرار میکنه که آب بیاره باز به محاصره برمیگرده و رفقاش رو فراموش نمیکنه.. وقتی نظامی های عراقی که به خون بچه های ما تشنه بودن رو بعد اسارت با برخورد خوب خودش شیفته رزمنده های ایرانی از جمله خودش میکنه تا حدی که اسرا برای انتقال به عقبه گریه میکردن و دوس نداشتن از ابراهیم جدا بشن..💔 وقتی دیروقت به خونه برمیگرده پشت در میخوابه که مبادا سروصداش خانواده رو بیدار کنه... وقتی بارفقا میرفتن کبابی و بقیه وضع مالی خوبی نداشتن ابراهیم هربار از زیر میز به یکی پول میداد و میگفت امشب نوبت فلانیه و مهمون ایشونیم اما بعد شهادتش که جمع رفقا خاطره تعریف میکردن به یک نقطه مشترک میرسن تمام اون شب ها بانی مجلس یک نفر بود😔 ابراهیم بااین کارش عزت نفس اونا رو حفظ میکرد.. وقتی بهش بی احترامی کردن بااحترام و برخورد صحیح جواب طرف مقابل رو میده و باعث‌ شرمندگی و تحولش میشه (حتی دزد موتور...) وقتی رابطه پنهانی دختر و پسر همسایه رو میبینه بجای سکوت و آبروریزی واسطه ازدواجشون میشه و یک رابطه حرام رو به حلال تبدیل میکنه.. وقتی بافساد روبرو میشه بجای برخورد گازانبری با برخوردصحیح کل وجود طرف مقابل رو تغییر میده و صدها مورد دیگه که از من بهتر میدونید و دیگه اشاره نمیکنم همه اینارو گفتم تا برسیم به یک جمله؛ سعی کن مثل خودِ خود ابراهیم باشی نه اونایی که ازش دم میزنن کسی رو الگو قرار نده و نگاهت به این دنیایی های رنگارنگ نباشه رفیق یک‌رنگ باش ، رنگ ابراهیم.. مثل ابراهیم...❤️ @hamsafar_TA_khoda

عاشق شدن خیلی هم خوب و لذت بخشه! به شرطی که عاشق کسی بشی، که ارزش داشته باشه... که به خدا برسونتت... که حالت خوب باشه.... پس از عاشق شدن، نترسید...😉 از عاشق، آدم اشتباهی شدن بترسید...

#سیره_شهدا💕 اکانت مشترک شهید حججی و همسرشون💔 ✍ کار قشنگیه با رعایت حریم شخصی شماهم امتحانش کنید.. حس اعتماد خاصی به هردوتون میده😉

مهم نيست در تاریکی هستیم یا در نور مهم این است که نور در ما راه افتاده یا در چشم ما؟ نوری که در چشم است کور می‌کند و نوری که در راه است عامل حرکت است... #استادعلی‌صفایی‌حائری

#عاشقانه_شهدا 💕 ظرف های شام معمولاً دو تا بشقاب و یک لیوان بود و یک قابلمه. وقتی می‌رفتم اونا رو بشورم، می‌دیدم همونجا در آشپزخانه وایساده، به من می‌گفت: «انتخاب کن، یا بشور یا آب بکش». بهش گفتم: مهدی مگه چقدر ظرفه؟ در جواب گفت: هر چی هم که هست با هم می‌شوریم. یک روز خانواده مهدی منزل ما مهمون بودند. با پدر، مادر، خواهر و برادر مهدی همه با هم سر سفره نشسته بودیم. من بلند شدم و رفتم از آشپزخونه چیزی بیارم. وقتی اومدم، دیدم همه نصف غذاشون رو خوردند، ولی مهدی دست به غذاش نزده تا من برگردم.. #شهید_مهدی_زین‌الدین🕊🌹

صرفا برای دلبری😬 تو این هوای گرم استان و شهرستان های کشور ما بارون با صدای پرنده رو کنار هم داریم☺️ #گیلان_زیبا 🌱❤️