eitaa logo
همسفر شهدا
366 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
511 ویدیو
107 فایل
🌸وبلاگ همسفر شهدا سید علیرضا مصطفوی http://hamsafarshohada.blog.ir 🌺وبلاگ شهید محمد هادی ذوالفقاری http://hadizolfaghari.blog.ir @atrmehr313
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت 4⃣ نگاهم به زهرا افتاد 👁 تیزترین دانش آموز کلاس به دقت داشت نگام میکرد👀 انگار بو برده بود یه خبراییه یادم افتاد اوایل مدرسه بود یه روز اولِ زنگ گفت : خانم دیشب خوابتونو دیدم خواب دیدم ما شما رو خیلی اذیت کرده بودیم 😶 و شما از دست ما رفتین یه مدرسه ی دیگه 😑 من خیلی شدید تو خواب گریه می کردم و از شدت گریه از خواب پریدم عجببببب😮 اون موقع اصلا فکر نمیکردم خواب این دختر تعبیر بشه 😞 حالا داشت اتفاق میفتاد چجوری بهشون بگم که دارم میرم یه مدرسه ی دیگه 😫 ✅ ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت 5⃣ اون روز به کسی چیزی نگفتم با خودم گفتم : خب یه هفته ای میکشه تا کارای اداریشو انجام بدن منم تو این فاصله بچه ها رو کم کم آماده میکنم اما.... خدا جوری دیگه ای میخواست فردا صب وارد دفتر مدرسه که شدم دو تا خانم نشسته بودن 👥 خانم مدیر گفت این دو تا خانم به جای شما اومدن😱 یه حسی بود بین گریه و خنده به این سرعت ؟😵 واقعا دوست داشتم برم که وقتم آزاد بشه واسه #سه_شنبه_های_امام_زمانی اما بچه هاااا 😕 بچه ها سر صف بودن با خانما وارد کلاس شدم که همه چیو براشون توضیح بدم و... بچه ها همه چیو فهمیدن 😑 ولوله شد 😶 ✅ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت 6⃣ از خانما اجازه گرفتم که امروزو پیش بچه ها بمونم تا آروم بشن اما مگه میشد😞 شروع کردن به گریه با صدای بلند 🗣 ریحانه اشکاشو پاک میکرد و میگفت: " خانم شما ما رو امام زمانی کردین امام زمان راضی نیس برید" 😢 اصلا نمیشد باهاشون حرف زد مدیر و معاون و معلما هم دیگه بدتر میگفتن : همش میگی امام زمان امام زمان ، این کارت درسته ؟ ☹️ همه ی حرفا مثل خنجر به قلبم میخورد 😞 و نمیتونستم بگم رفتن من شاید ، #خواست_خود_آقاس و حتما خیری درش هست اما اونا تو موقعیت من نبودن و شاید نمیتونستن درک کنن اون روز کلاسو آزاد گذاشتم گر چه فایده نداشت ✅ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت 7⃣ قبل از اینکه زنگ🔔 خونه بخوره به بچه ها گفتم : " همونجوری که شما امام زمانی😍 شدید باید برم🚶 و تلاش کنم که بچه های مدرسه های دیگه م امام زمانی بشن " چاره ای نبود باید اینطور میگفتم شاید آروم بشن😶 بعدش گفتم : " درسته که میرم ولی امام زمان همیشه هست و شما باید قول بدید همیشه امام زمانی بمونید 💚 هر وقت دلتون برام تنگ شد 💔 برای امام زمان صلوات بفرستید و براش تو دفتر درد دل بنویسید " بهشون قول دادم هر هفته بهشون سر بزنم و... لحظه ی خداحافظی تلخ ترین لحظه 😢 اما چاره ای نیست باید رفت 🚶🚶 خداحافظ بچه های امام زمانی😍 به خونه رسیدم دیگه نتونستم بغضمو قورت بدم 😭 شروع کردم به گریه ✅ ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت 8⃣ وسط گریه هام خطاب به آقا(عج) میگفتم : " آقا جان ! فقط دلم به این خوشه که بیشتر از قبل بتونم برای شما کار کنم "💝 اعتراف میکنم اگه ذکر #یا_حضرت_فاطمه ی اون شب نبود خودمم شک میکردم که کارم درسته یا نه اما هر بار که یاد این ذکر عجیب💘 میفتادم دلم قرص میشد که همه چی اراده و خواست خود خانمه(س)💔 و باز یاد خاطرات رهام نمیکرد: بچه ها اول سال وقتی معلم وارد کلاس میشد میگفتن : " برپا ، خانم گلم بفرما..."😅 من اما بهشون گفتم بگن : " اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب(س) "😍 چرا فکر میکنیم ابتداییا حالیشون نیست و نمیتونن ؟ و امام زمانو نمیشناسن ؟ ما مقصریم اگه نمیشناسن🙊 میدونی؟ آدم دلش خیلی میسوزه که امام زمانش چقد همه جا غریبه 😩 تو خونه ها ، تو مدرسه ها ، تو کوچه خیابونا ، تو دلها😢 واسه همین خیلی از خدا میخواستم کمک کنه این بچه ها امام زمانی بشن ✅ ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت 9⃣ 💖 همه جا بروم به بهانه ی تو 💖 که مگر برسم درِ خانه ی تو 💖 همه جا دنبال تو میگردم 💖 که تویی درمان همه دردم 💖 یا اباصالح مددی این سرودو به بچه ها یاد یاده بودم روزای سه شنبه چند دقیقه مونده به زنگ خونه بچه های کلاس من شروع میکردن 😃 به خوندنش با عشق و زنگ که میخورد همزمان با خوندنِ این سرود ، میرفتن پایین💓 و تموم مدرسه با هم این سرودو زمزمه میکردن مدرسه پر میشد از عطر امام زمان(عج) یه حال و هوای خاص و رویایی 😍 همکارا هم خیلی دوست داشتن کاش یه بار دیگه این لحظه های رویایی تکرار میشد اون روز به مرور خاطرات گذشت.... فرداش سه شنبه بود 😍 و من اینو به فال نیک گرفتم که اولین روز کارم با سه شنبه های امام زمانی💔 تو یه مدرسه ی جدید شروع بشه یه مدرسه ی راهنمایی تو حاشیه ی شهر😃 واسه همینم تو راه برگشت از مدرسه شیرینی🍰 خریدم اماااااااا ✅ ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت 🔟 صبحِ #سه_شنبه_19_دی_96 شیرینی های امام زمانی در دست🍩 رفتم اداره که ابلاغ بگیرم و برم همون مدرسه معاون اداره بعد از چند صحبت تلفنی گفت " اون مدرسه جور نمیشه که بری " 😳 میفرستمت یه دبیرستان تو مرکز شهر😵 تشکر کردم و از اداره اومدم بیرون اما راستش یه خورده دلم خالی شد 😲 من یه سال بود اومده بودم به این شهر حالا باید میرفتم دبیرستان وسط شهر ، به محیط نا آشنا بودم 😦 سختم بود اما باز هم گفتم : #امام_زمان_عج حتما میخواد تو این سختیا کاری انجام بدم پس با توسل به خودش همه چی خوب میشه دبیرستانی که قرار بود برم ، اون روز به خاطر امتحانات تعطیل بود 😐 سوار ون 🚌 شدم که برم مدرسه راهنمایی و یه نشریه رو برسونم شیرینیا رو دستم بود #بدجوری_دلم_شکسته_بود 😞 ✅ ادامه دارد.... ❎قسمت بعدی خیلی دلنشینه حتما بخونیدش 😍
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت 1⃣1⃣ گفتم #آقا_جون ! دلم خواست اولین روز کاریم #سه_شنبه_های_امام_زمانی رو تو مدرسه ی جدید 🏢شروع کنم چرا نشد ؟😞 تو همین فکرا بودم یه خانمی نشست پیشم و شروع کرد به صحبت ، معلوم شد مدیر مدرسه س🏢 مردد بودم که آیا شیرینیا رو بدم به این خانم یا نه یه لحظه تو دلم گفتم " #آقا_جون❗️اگه راضی هستی شیرینیا رو بدم به این خانم ، یه نشونه بهم بده " چند ثانیه🕖 بعد از این جمله آستین مانتوی خانم مدیر عقب رفت و دسبند چرمیش افتاد بیرون 😲 روش نوشته بود : یا اباصالح ادرکنی😱😭😭😭😭😭😭😭😭 قربونت برم امام زمان ❗️ که حواست هست به این بچه های معصوم بدون معطلی شیرینیا رو بهش دادم و همه چیو براش توضیح دادم خیلی ذوق کرد 😃 و معلوم شد بعضی از بچه های اون مدرسه مشکلات زیادی دارن 😔 شیرینیا به دست اهلش رسید و اون مدرسه ی حاشیه ی شهر شد #دومین_مدرسه ی سه شنبه های امام زمانی 😍😍😍 ✅ ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت 2⃣1⃣ چهارشنبه وارد مدرسه ی جدید شدم چشمم خورد به عکس شهدای مدافع حرم شهر 😍 خدایا شکرت ❗️ که این مدرسه رو واسم انتخاب کردی هر روز به شهدا سلام میدادم و هر روز بهشون میگفتم : بچه ها کمکم کنید کارم سخته واقعا کار سخت بود 🙁 بله اینجا هم پر از موانع بود😶 کار فرهنگی برای دبیرستانی ها باید با ظرافت زیاد و غیر مستقیم انجام بشه اول از نصب تابلوی درد دل با امام زمان(عج) شروع کردم 💖 خب طبیعی بود که تا بچه ها به چنین تابلویی عادت کنن طول میکشه اما آخر سال من راضی بودم از نتیجه ی کار😊 سه شنبه های امام زمانی رو هم شروع کردیم وقتی به این شهر منتقل شدم #ده_هزار_صلوات برای شهدای شهر نذر کردم گفتم مدرسه ای برم که بتونم کار فرهنگی_امام زمانی انجام بدم💔 و تا الان شکر خدا همینجور بوده گرچه تو همه ی مدارس اوایل موانع زیادی سر راهم بود 😶 ✅ ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 قسمت 3⃣1⃣ واسه هر کلاسی یه صلوات شمار نصب کردم که برای بفرستن بچه ها میگفتن: خانم سعی میکنیم با هم رقابت کنیم واسه فرستادن صلوات🌸 ✅هر وقت تو جمع بچه ها قرار میگرفتم درباره ی امام زمان(عج) براشون حرف میزدم یه صندوق هم درست کردم 📪 واسه سه شنبه های امام زمانی 😍 و به بچه ها گفتم : ما مشکل مالی نداریم اما دوس دارم شده در حد صد تومن تو این طرح شرکت کنید ❗️ هدف ، این نبود همه ی بچه ها تغییر کنن❌ حتا اگه یه نفر با این کارها دلش امام زمانی شده باشه کار به نتیجه رسیده😊 آخر سال تعداد مدارسی که سه شنبه ها براشون شیرینی🍬 میبردم شد 5 مدرسه 😃 ❎ این چیزی نبود جز خواست آقا(عج) و من هیچ کاره بودم یه همکارم میگفت این پولاتو جمع کن من یه خونواده میشناسم نیازمندن همه رو بدیم به اونا گفتم اصل این کار فرق داره میخوایم هفته ای یه روز حدود 1500نفر تو مدارس بیفتن چه دارا چه ندار ✅ ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت 4⃣1⃣ تو اون چند ماه ارتباطم با بچه های ابتدایی از طریق فضای مجازی و تلفن☎️ و پیامک📩 برقرار بود اولین باری که رفتم سر بزنم هم زیبا بود هم دردناک این فرشته های کوچولو خودشون پول رو هم گذاشته بودن و سه شنبه تو مدرسه شربت داده بودن بچه های کلاس پنجم😮 ببینید میشه خیلی کارا رو سپرد به بچه ها 😍 اما یکی از همکارا کمی بچه ها رو اذیت میکرد 😥 و بهشون میگفت اگه خانم... شما رو دوست داشت نمیرفت و.... وقتی میدیدم بچه ها به خاطر رفتن من طعنه میشنون واقعا جگرم آتیش میگرفت😢 مبینا شیطون ترین دختر کلاس میگفت : خانم عیبی نداره ، شما گفتید راه امام حسین(ع) پر از سنگه ولی آخرش خوبه 😍 همکارا هم همچنان با من سرسنگین بودن به خاطر رفتنم 😕 دیگه طاقت نیاوردم ، همکارمو کشیدم کناری و بهش گفتم مدیون بچه ها میشی با این حرفایی که بهشون میزنی 😧 ✅ ادامه دارد....
✅ خاطره ای زیبا و آموزنده از توسل به حضرت فاطمه(س) و امام زمان(عج) 💔 #بوی_یاس_و_نرگس قسمت آخر دو ماه بعد وقتی همکارا میدیدن سه شنبه ها با سختی زیاد 😖 چند کیلو شیرینی رو میگیرم دستم 🍩🍪🍬🍰و میبرم مدرسه های اون منطقه رفتارشون تغییر کرد و همکاری که بیشتر از بقیه اذیت میکرد خودش تو هزینه ی سه شنبه های امام زمانی کمکم میکرد😍 و این لطف خود آقا(عج) بود و بس بعدها شنیدم 👂 بچه های کلاس سوم هم به شکل خودجوش روزای یکشنبه واسه #امام_زمان_عج تو مدرسه شیرینی توزیع میکنن😍 کار با همه ی سختیاش انقد شیرین بود😍 که دلم میخواد برگردم به اون وقتا بعضی روزا بیست کیلو شیرینی رو جا به جا میکردم میرسوندم پنج تا مدرسه 🏢 گاهی با حال جسمی خیلی بد ولی با عشقِ تمام💔 به آستان امام غریب(عج) 💝 و تمام لحظه ها میگفتم : " مولای غریبم ! این سختیا به عشق ظهور شما 🌤 به شوق لبخند رضایت شما🙂 هیچی نیست " 🍀 مولایَ یا صاحب الزمان ! دست همه ی دوستدارانت رو بگیر و ببر به جاده ی ظهورت 🌤 #یک_قدم_برای_آقا_عج