eitaa logo
همسفر شهدا
370 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
511 ویدیو
107 فایل
🌸وبلاگ همسفر شهدا سید علیرضا مصطفوی http://hamsafarshohada.blog.ir 🌺وبلاگ شهید محمد هادی ذوالفقاری http://hadizolfaghari.blog.ir @atrmehr313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 #هادی_دلها 💠بارها در برگزاري #يادواره_شهدا ی مختلف به خصوص يادواره #شهيد_ابراهيم_هادي كمك می کرد 💠جوانی فعال، كاری، پرتلاش اما بدون ادعا 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🔰 #هادی_دلها ✅در #فلافل فروشی کار می کرد #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی بارها برای خرید فلافل جهت #مراسم ها و #هیئت ها پیش این پسر رفته بود 🌼سید می گفت این پسر باطن پاکی داره و باید جذب #مسجد بشه ✳️بارها باهاش صحبت کرد تا اینکه در اولین #یادواره_شهدا شرکت کرد و حضورش سرآغازی شد برای پروازش ... 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🌹 #پسرک_فلافل_فروش
🔰 ✅اومده بود او را به بچه های معرفی کرد گفت ایشون دوست صميمي بنده است كه حاصل زحماتش (ساندویچ ) را بارها نوش جان كرده ايد! 🌼سيد بهش گفت: چي شد اينطرفا اومدي؟! او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي مسجد رد مي شدم كه ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم. ✳️سید خنديد و گفت: پس تو رو دعوت كردند 🔴👈آری ، هادی را دعوت کردند تا در سال های بعد همنشین آنها و شود.
🔰 💠 تمام شده بود ✳️ نگاهش به یک کلاه آهنی دوران بود. 🌼سيد گفت: اگه دوست داری بذار رو سرت همین کار رو هم کرد و گفت: به من مياد؟ سيد لبخندی زد و گفت: ديگه تموم شد، برای هميشه سرت كلاه گذاشتند! 🌸همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند. ✅ ، همان بود كه او را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی شد. 🇮🇷کانال «شهید محمدهادی ذوالفقاری» 🆔 @shahidzolfaghari
🔰 #هادی_دلها 🌸به قول زنده ياد #همسفر_شهدا_سيد_علیرضا_مصطفوی ، هادی را #شهدا انتخاب كردند. 🌼برای مراسم شهدا سنگ تمام می گذاشت. اگر می گفتيم فلان #مسجد می خواهد #يادواره_شهدا برگزار كند و كمك می خواهند دريغ نمی كرد. 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🇮🇷کانال «شهید محمدهادی ذوالفقاری» 🆔 @shahidzolfaghari
🌷 #شهید_محمد_زهره_وند 🍃ولادت : ۶۵/۱/۱۷ - اراک 🍂شهادت : ۹۴/۱۰/۱۵ - القرصی سوریه 🍁آرامگاه : گلزار شهدای اراک 🌸اعتقاد عجیبی به برگزاری #یادواره_شهدا داشت، می‌گفت: ما در زمان #دفاع_مقدس نبودیم پس حالا باید دینمان را به #شهدا ادا کنم. 🌺علاقه زیادی به #نماز_شب و #نماز_جماعت داشت و با رفتارش دیگران را به این امر علاقه مند می کرد.
هدایت شده از همسفر شهدا
🔰 #هادی_دلها ✅در #فلافل فروشی کار می کرد #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی بارها برای خرید فلافل جهت #مراسم ها و #هیئت ها پیش این پسر رفته بود 🌼سید می گفت این پسر باطن پاکی داره و باید جذب #مسجد بشه ✳️بارها باهاش صحبت کرد تا اینکه در اولین #یادواره_شهدا شرکت کرد و حضورش سرآغازی شد برای پروازش ... 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🌹 #پسرک_فلافل_فروش
🔰 #همسفر_شهدا 🌸بعد از #یادواره_شهدا سید رو دیدم و ازش تشکر کردم. گفت: ما کاری نکردیم. زحمت کار به دوش بچه‌های مسجد و خود #شهدا بود. 🌺گفتم: سید ماجرایی رو برات تعریف می کنم که دیگه احساس خستگی‌‌ نکنی! 🌼گفتم: سال قبل تو یکی از یادواره های شهدا مسئول فرهنگی مسجد خیلی تلاش می‌کرد اما کارها خوب پیش نمی‌رفت تا اینکه یکدفعه همه چیز مرتب شد. سخنران، قاری، مداح و... مراسم از آنچه فکر می‌کرد بهتر برگزار شد. 🔸من می‌گفتم و سید با تعجب گوش می‌کرد. 🌸گفتم: همون شب یکی از شهدای مسجد اومد به خوابش و ازش تشکر کرد و گفت: 🔹"فکر نکن مراسم را شما هماهنگ کردی! قرار بود #حضرت_زهرا سلام الله علیها تشریف بیاورند. ما هم برنامه را هماهنگ کردیم."😭 💠حرفم که تموم شد دیدم سید منقلب شده و چشمانش هم پر از اشک... 🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
هدایت شده از همسفر شهدا
🔰 #هادی_دلها 💠بارها در برگزاري #يادواره_شهدا ی مختلف به خصوص يادواره #شهيد_ابراهيم_هادي كمك می کرد 💠جوانی فعال، كاری، پرتلاش اما بدون ادعا 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🔰 #هادی_دلها ✅اومده بود #یادواره_شهدا #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی او را به بچه های #بسیج معرفی کرد گفت ایشون دوست صميمي بنده است كه حاصل زحماتش (ساندویچ #فلافل ) را بارها نوش جان كرده ايد! 🌼سيد بهش گفت: چي شد اينطرفا اومدي؟! او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي مسجد رد مي شدم كه ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم. ✳️سید خنديد و گفت: پس #شهدا تو رو دعوت كردند 🔴👈آری ، #شهدا هادی را دعوت کردند تا در سال های بعد همنشین آنها و #ارباب_بی_کفن شود.
🔰 💠 تمام شده بود ✳️ نگاهش به یک کلاه آهنی دوران بود. 🌼 گفت: اگه دوست داری بذار رو سرت همین کار رو هم کرد و گفت: به من مياد؟ سيد لبخندی زد و گفت: ديگه تموم شد، برای هميشه سرت كلاه گذاشتند! 🌸همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند. 🌷
🔰 ✅آخرین همزمان با راه‌اندازی تابلو شهدای بود. خیلی خسته شد. اما مراسم فوق‌العاده خوبی بود. هر کسی در مراسم حضور داشت این را حس می‌کرد. ✳️چند روزی بود که وقتش را گذاشته بود برای مراسم. هرچه پس انداز داشت برای این تابلو خرج کرد. برای من عجیب بود ، در کنار تصاویر بیش از یکصد شهید مسجد، بالای تابلو خالی بود. ❇️به شوخی گفتم: جای یک عکس خالیه، نکنه گذاشتی برای خودت!؟ سید خندید و گفت: خدا قسمت کنه! بعد گفت: دعا کن ما هم شهید بشیم! 🔴👈عجیب اینکه شش ماه بعد تصویر سید در همان محل در کنار عکس قرار گرفت. 🌷
🔰 ✅روز بعد از مراسم سید را دیدم و تشکر کردم. گفت: ما کاری نکردیم. زحمت کار به دوش بچه‌های و خود بود. 🔸گفتم: سید می‌خوام ماجرایی رو برات تعریف کنم که دیگه احساس خستگی‌‌ نکنی! ❇️سال قبل در یکی از مساجد تهران یادواره شهدای مسجد برگزار شد. مسئول مسجد خیلی برای هماهنگی برنامه تلاش می‌کرد اما کارها خوب پیش نمی‌رفت. 🔸تا اینکه شب قبل از مراسم، خیلی سریع هم چیز مرتب شد. سخنران، قاری، مداح و... مراسم از آنچه فکر می‌کرد بهتر برگزار شد. من می‌گفتم و سید باتعجب گوش می‌کرد. مسئول فرهنگی خیلی خوشحال بود اما می‌دانست این اتفاق عادی نیست! ✳️همان شب یکی از شهدای مسجد را در خواب می‌بیند. شهید از او تشکر می‌کند و می‌گوید: فکر نکن مراسم را شما هماهنگ کردی! قرار بود حضرت زهرا سلام الله علیها تشریف بیاورند. ما هم برنامه را هماهنگ کردیم. 🔸سید عینکش را برداشت و با پشت دست اشکهایش را پاک می‌کرد. 🌷