eitaa logo
🇮🇷 همسفرتاخدا
990 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم کانال همسفرتاخــدا برای آمادگی مجردهاوخودسازی متاهل هاتاسیس شده✅ مطالب روزانه کم تبلیغ تبادل ومطالب متفرقه نداریم❌ ادمین کانال؛https://daigo.ir/secret/51092479598 دل هرکی با یاری خوشه.! #دلِ_ما_با_حسینِ...❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🍃همیشہ همسرداری اش خاص بود ؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب ڪنم ؛ از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت . هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید ، تعادل را رعایت می ڪرد ؛ بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شڪست ؛ و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بی احترامی نمی ڪرد... ✍ بہه روایت همسر شهید؛ 🌷شهید مدافع حرم مهدی نوروزی🕊
🕊 🍃در زدند. پیک بود. نامه آورده بود. قلبم ریخت. فکر کردم شهید شده، وصیت نامه اش را آورده اند. نامه را گرفتم. باز کردم. یک انگشتر عقیق برایم فرستاده بود؛ از جبهه. نوشته بود این انگشتر را فرستادم به پاس صبرها و تحمل های تو. به پاس زحمت هایی که کشیده ای. این رابه تو هدیه کردم. آرام شدم. 🌹شهید صیاد شیرازی🌹 📚 یادگاران، ج١١، ص ٣٧
🌱 💕 قهر بودیم گفت:عاشقمے گفتم:نہ گفت:لبت نہ گوید و پیداست میگوید دلت آرے ڪہ اینسان دشمنے یعنے ڪہ خیلے دوستم داری... زدم زیرخندہ دیگہ نتونستم نگم ڪہ وجودش چقد آرامش بخشه..❤️ 🌹شهید عباس بابایے
🕊 سرد بودن آب رودخانه به خودی خود مشکلی نداشت اما از آن‌جا که نظر هر چهار نفرشان گذشتن از رود و برپا کردن بساط پیک‌نیک‌شان زیر درخت‌های آن طرف رود بود، مسئله سردی آب موضوعیت پیدا می‌کرد. میلاد خیلی فرز و سریع و قبل از همه از رودخانه گذشت. پشت سرش زهرا راه افتاد و با طی کردن عرض رودخانه از آن گذشت. اما همین که ریحانه خواست چادرش را جمع کند و به دنبال زهرا برود یکدفعه روی هوا بلند شد. بین زمین و آسمان متوجه شد که امیر او را روی دست بلند کرده است و از رودخانه می‌گذراند.🍃 در همان حال به دوستش درس زندگی هم می‌داد: آدم نمی‌ذاره خانمش خیس بشه. خانم آدم باید درست رد بشه، خانمت رو باید رد کنی!💕 ❤️
💕🕊 خواهرش بهش گفته بود «آخه دختری که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»   💖از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»   💖روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.   💖 هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم. 🌱شهید مهدی باکری🌱
❤️ شاید برخی فکــر کنند کسانی که مذهبی و حزب‌اللهی هستند آدم‌های خشکی در خانه‌شان هستند! ✨ ولی مصطفای من خیلی عاطفی بود. ❤️ 🍃 در کوچکترین تغییر و تحولاتی که در خانه و ظاهر اتفاق می‌افتاد خیلی سریع ابراز می‌کرد که مثلا چیزی در خانه عوض شده است. خیلی زیبا می‌توانست محبتش را ابراز کند. 💑 زمانی به او اعتراض می‌کردم تا درباره این مبلغی 💵 که در خانه گذاشته است بپرسد که چه شد و کجا خرج شد! 🤨 اما مصطفی می‌گفت فرقی نمی‌کند که او 👱‍♂ خرج کند یا من خرج کنم. 🧕 هیچ وقت در هیچ موردی بازخواست نمی‌کرد و سوال و جواب نداشتیم. 🧐 ❓اینکه مثلا بپرسد کجا رفتی؟ چه کار کردی؟ پول 💸 را برای چه خرج کردی؟ در واقع بین ما یک حالت اعتماد کامل وجود داشت 💕
🍃 ✨دخترم هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. صبح ها که برای نماز از خواب بیدار می شد یک اسکناس زیر بالشش بود. می گفت : فرشته ها اینو گذاشتن ! بعد زیرچشمی نگاهی به همسرم می انداخت‌ومی گفت:بابام هم‌یه‌فرشته اس☺️ بعد هر دو می خندیدند. 🍃 این عادت همسرم بود که با تشویق کردن ، بچه ها را به انجام واجبات وادار کند .❤️ 🔹شهید مدافع وطن کرم خدانادری از کارکنان کلانتری سرآسیاب شهریار پنجم خرداد ۸۹ در درگیری با اشرار به شهادت رسید.
🕊 🍃مهریہ ما یك جلد کلام الله مجید بود و یك سکہ طلآ سکہ را کہ بعد عقد بخشیدم اما آن یڪ جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خـرید و در صفحہ اولش اینطور نوشت : امید بہ این است کہ این کتاب اساس حرکت مشترکِ مآ باشد و نہ چیز دیگر ؛ کہ همہ چیز فنا پذیر است جز این کتاب 💔حالا هر چند وقت یکبار وقتے خستگے بر من غلبہ مےکند این نوشتہ ها را مےخوانم و آرام مےگیرم..♥️ شهید محمد جـهان‌آرا❤️
💕 صحبت های ما خیلی کوتاه بود اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید کرد، او بارها گفت که یک همسنگر می‌خواهد... شاید کسی که به خواستگاری می‌رود همسر و همدم می‌خواهد اما گفت که همسنگر می‌خواهد بعد از چندسال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟؟! او گفت: جنگ ما جنگ نظامی نیست، جنگ الان ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی هست تا وقتی من کار فرهنگی انجام می‌دهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند... ✍🏻به روایت همسر 🌷
🕊 🍃شرایطش را خلاصه‌روی کاغذ نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود. تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج ختم شد به همان کاغذ، مختصر و مفید. بعد از باسمه تعالی، ده تا از نظراتش را نوشته بود، بعضی هایش اینطور بودند: داشتن ایمان به خدا و خداجویی، مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان، شغل من پاسدار است، مشکلات آینده جنگ، مکان زندگی وانگیزه ازدواج، رسیدن به کمال! عبارت ها کوتاه بود، اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن! 🌷 🍃یادش با ذکر
🍃 ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. بارها به من می گفت: "طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند.😉 می گفت: "این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتربه‌خاطراینه‌که کسی‌گذشت‌نداره.😒 بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره🍃 ❤️