هدایت شده از همسران موفقِ فاطمی❤💍
4_164841398871263463.ogg
1.6M
💜🌸💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
❤❤ روزدوم چله #قرار_عاشقی
دیروز چی کار کردی؟
یاسین تو خوندی؟
پیامک زدی به همسرت؟
نمیخواد به کسی جواب پس بدی
به خودت جواب بده عزیز دلم.
اینو بدون که این کارها قبل از هرچیز خودت رو به ارامش میرسونه.
حالا خوب گوش کن
⬇⬇⬇
🌹یکی از این جمله ها رو روی اینه اتاق خوابت بنویس
🌹 عشق زندگی من، مرد من ، خدا قوت .
🌹همه عشق و احساسم رو تو طبق اخلاص میزارم و بهت هدیه میکنم .دوستت دارم عزیزم ،خداقوت
🌹سایه سرم،مهربونم، اسمونم، خدا قوت، خسته نباشی
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
💜🌸💜🌸💜
🍃🌸•| @shahid_Ali_khalili_313
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_۶۴
یدفعه به خودم اومدم . مامان از نگرانی رو صورتش قطرات اشک بود و بابا
هم کلی عرق کرده بود.
_ مامان دستم رو گرفت: اسماء مادر باز هم خواب دیدی ؟؟
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم.
صدای اذان تو خونه پخش شد.
بلند شدم آبی به دست و صورتم زدم و وضو گرفتم.
_ بارون نم نم دیشب، شدید شده بود و رعد و برق هم همراهش بود.
چادر نمازم رو سر کردم و نمازمو خوندم.
بعد از نماز مثل علی تسبیحات حضرت زهرا رو بادست گفتم.
بارون همینطور شدید ترمیشد وصدای رعد و برقم ییشتر...
دستمو بردم سمت گردنم و گردنبندی که علی برام گرفته بود گرفتم دستم
و نگاهش کردم.
یکدفعه بغضم گرفت و شروع کردم به گریه کردن
گوشیم زنگ خورد....
_ گوشیم زنگ خورد اشکهامو پاک کردم و گوشیمو برداشتم. یعنی کی
میتونست باشه این موقع صبح
حتما علی
گوشی رو سریع جواب دادم
الو سلام بفرمایید
سلام خوبی اسماء اردلانم
- إ سلام داداش ممنونم شما خوبید چرا صداتون گرفته
_ هیچی یکم سرما خوردم. زنگ زدم بگم من با
_ علی یکی دو ساعت دیگه پرواز داریم به سمت تهران
- إ شما هم میاید؟؟ الان کجایید
_ آره ایندفعه زودتر برمیگردم. الان دمشقیم
- علی خودش کجاست چرا زنگ نزد؟؟
_ علی نمیتونه حرف بزنه. فعلا من باید برم خدافظ
- مواظب خودتو باشید خدافظ
_ پوووفی کردم و گوشی رو انداختم رو تخت...
به انگشتر عقیقی که اردلان برامون از سوریه آورده بود نگاه کردم
خیلی دوسش داشتم چون علی خیلی دوسش داشت
ساعت ۶ بود. یک ساعتی خواییدم
وقتی بیدار شدم صبحونمو خوردم و لباس های جدیدی رو که دیشب
آماده کرده بودم رو پوشیدم یکم به خودم رسیدم و روسریمو به سبک
لبنانی بستم.
_ یکمی از عطر علی رو زدم و حلقمو تو دستم چرخوندم و از انگشتم در
آوردم.
پشتش رو که اسم خودم و علی و تاریخ عقدمو تو حرم رو نوشته بودیم نگاه
کردم.
لبخندی زدم و بوسیدمش و دوباره دستم کردم.
تصویری رو که کشیده بودم رو لوله کرده بودم و با پاپیون بستمش.
_ اردلان دوباره زنگ زد و گفت که بریم خونه ی علی اینا میان اونجا ...
گل های یاسو از تو گلدون برداشتم
چادرم رو سر کردم و تو آینه نگاه کردم
_ الان علی منو میدید دستش رو میذاشت رو قلبش و میگفت: اسماء وای
قلبم
خندیدم و از اتاق خارج شدم
مامان و بابا یک گوشه نشسته بودن و با اخم به تلویزیون نگاه میکردن.
_ إ مامان شما آماده نیستین ؟الان اونا میرسن...
مامان که حرفی نزد
بابا برگشت سمتم. لبخند تلخی زدو گفت: تو برو دخترم ما هم میایم
تعجب کردم: چیزی شده بابا
دخترم یکم با مادرت بحثمون شده
باشه من رفتم پس شما هم زود ییاید. مامان جان حالا دامادت هیچی
پسرتم هستاااا
با سرعت پله ها رو رفتم پایین سوار ماشین شدم و حرکت کردم
_ با سرعت خیلی زیاد رانندگی میکردم که سریع برسم خونه ی علی
بعد از یک ربع رسیدم
ماشینو پارک کردم و دوییدم
در خونه باز بود
پس اومده بود. یه عالمه کفش جلوی در بود
زیر لب غر میزدم و وارد خونه شدم: اینا دیگه کی هستن؟ حتما دوستاشن.
دیگه اه دیر رسیدم. الان علی ناراحت میشه
_ وارد خونه شدم همه ی دوستای علی بودن با دیدن من همه سکوت
کردن
_ اردلان اومد جلو. ریشهاش بلند شده بود. چهرش خیلی خسته بود.
دوییدم سمتشو بغلش کردم. سرمو دور خونه چرخوندم. مامان بابا علی
داداش پس بقیه کوشن؟ علی کوش ؟؟؟
چیزی نگفت وبا دست به سمت بالا اشاره کرد
اتاقشه ؟؟
آره ....
بدو بدو پله ها رو رفتم بالا به این فکر میکردم که چقدر تغییر کرده. حتما
اتاقشه ؟؟
آره ....
بدو بدو پله ها رو رفتم بالا به این فکر میکردم که چقدر تغییر کرده. حتما
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_۶۵ [ #پایان]
ریشهاش بلند شده و صورتش مثل اردلان سوخته
_ رسیدم به دم اتاقش گل و زیر چادرم قایم کردم و در زدم
جواب نداد. یه صداهایی شنیدم
درو باز کردم
پدر مادر علی و فاطمه خودشون انداخته بودن رو یه جعبه و گریه میکردن
فاطمه با دیدن من اومد جلو بغلم کرد. حالم دست خودم نبود معنی این
رفتاراشو نمیفهمیدم سرمو دور اتاق چرخوندم اما علی رو ندیدم.
فاطمه رو از خودم جدا کردم و پرسیدم .علی کوعلی ؟؟؟؟؟؟؟؟
گریه ی همه شدت گرفت رفتم جلو تر بابا رضا از رو جعبه بلند شد و
نگاهم کرد .
_ یک قسمت از جعبه معلوم بود یه نفر خوابیده بود توش
کم کم داشتم میفهمیدم چی شده
خندیدم و چند قدم رفتم جلو گل از دستم افتاد
بابا رضا فاطمه و مامان معصومه رو با زور بردن بیرون
مامان معصومه که بلند شد
علیمو دیدم
آروم خواییده بود و اطرافش پراز گل یاس بود
کنارش نشستم و تکونش دادم: علی پاشو الان وقت خوابه مگه میدونم
خسته ای عزیزم. اما پاشو یه بار نگاهم و دوباره بخواب قول میدم تا خودت
بیدار نشدی بیدارت نکنم قول میدم ...
_ إ علی پاشو دیگه، قهر میکنما
چرا تو دهنت پنبه گذاشتی
لبات چرا کبوده
مواظب خودت نبودی تو مگه به من قول ندادی مواظب خودت باشی
دستی به ریشهاش کشیدم. نگاه کن چقد لاغر شدی ریشاتم بلند شده تو
که هیچ وقت دوست نداشتی ریشات انقد بلند بشه. عیبی نداره خودم برات
کوتاهشون میکنم. تو فقط پاشو...
ی
بیا من دستاتو میگرم کمکت میکنم
_ علی دستهات کو جاشون گذاشتی
عیبی نداره پاشو
پیشونیشو بوسیدم و گفتم:نگاه کن همیشه تو پیشونی منو میبوسیدی حالا
من بوسیدمش
علی چرا جوابمو نمیدی قهری باهام. بخدا وقتی نبودی کم گریه کردم.
پاشو بریم خونه ی ما ببین عکستو کشیدما. وسایل خونمونو هم خریدم.
باید لباس عروسو باهم بگیریم پاشو همسر جان
_ إ الان اشکام جاری میشه ها. تو که دوست نداری اشکامو بیینی
علی داری نگرانم میکنیا پاشو دیگه تو که انقد خوابت سنگین نبود.
کم کم به خودم اومدم
چشمهام میسوخت و اشکام یواش یواش داشت جاری میشد
علی نکنه ...نکنه زدی زیر قولت. رفتی پیش مصطفی ...
حالا دیگه داد میزدم و اشک میریختم
علی پاشو
قرارمون این نبود بی معرفت تو به من قول دادی
محکم چند بار زدم تو صورتم. دارم خواب میبینم، هنوز از خواب بیدار
نشدم
سرمو گذاشتم رو پاهاش: بی معرفت یادته قبل از اینکه بری سرمو
گذاشتم رو پاهات یادته قول دادی
_ برگردی یادته گفتی تنهام...تنهام نمیراری
من بدون تو چیکار کنم چطوری طاقت بیارم
علی مگه قول نداده بودی بعد عروسی بریم پابوس آقا
علی پاشو. من طاقت ندارم پاشو من نمیتونم بدون تو
_ کی بدنت رو اینطوری زخمی کرده الهی من فدات بشم. چرا سرت
شکسته
پهلوت😭😭😭 چرا خونیه دستاتو کی ازم گرفت علی پاشو فقط یه بار نگاهم کن
به قولت عمل کردی برام گل یاس آوردی
علی رفتی رفتی پیش خانوم زینب نگفت چرا عروستو نیاوردی
عزیزم به آرزوت رسیدی رفتی پیش مصطفی
منو یادت نره سلام منو بهشون برسون. شفاعت عروستو پیش خدا بکن
بگو منو هم زود بیاره پیشت بگو که چقد همو دوست داریم
_ بگو ما طاقت دوری از همو نداریم
بگو همسرم خودش با دستهای خودش راهیم کرد تا از حرم بی بی زینب
دفاع کنم بگو خودش ساکم رو بست و پشت سرم آب ریخت که زود
برگردم
بگو که زود برگشتی اما اینطوری جون تو بدنت نیست.
_ تو بدن من هم نیست.
تو جون من بودی و رفتی
اردالان با چند نفر دیگه وارد اتاق شدن که علی رو ببرن
میبینی علی اومدن ببرنت. الانم میخوان ازم بگیرنت نمیزار پیشت باشم.
علی وقت خداحافظیه
بازور منو از رو تابوت جدا کردن
با چشمام رفتن علی از اتاق دنبال میکردم صدای نفس هامو که به سختی
میکشیدم میشنیدم.
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
┄┅🌵••══••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••══••🌵┅┄
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 24
🔹➖✅✅
استاد پناهیان:
آیا ما لازم داریم خداوند در دل ما عظمت داشته باشد یا نه؟!
🙇
حالا اگر من می پرسیدم آیا ما باید به خدا عشق داشته باشیم؟
همه محکم می فرمودید بله!
اما اگه می پرسیدم آیا لازم است خدا در قلب ما عظمت داشته باشد؟ همه آرام می گفتید بله!
🔹🔹💥➖👇🔵
واقعش اینه که شما میگید خب حاج آقا ما باید عاشق خدا بشیم ، فدای خدا بشیم دیگه!
خب عزیز من
👇🔸✅👇
کوچه ای که تو می خوای ازش عبور کنی و به خانه ی عشق به خدا برسی
کوچه ای است که باید "اول احساس عظمت خدا در دلت بنشیند..."
(فکر میکنی چرا انقد راحت گناه میکنی؟؟؟
❗🔴❗
خب معلومه چون خدا پیشت عظمت نداره....
چون خدا رو توی زندگیت حساب نمیکنی...
با نماز باید عظمت خدا تو دلت بیفته....
با نماز باید هوای نفست رو از خدا بترسونی تا موقع گناه زیاد پر رو نشه و ازت گناه نخواد.
نماز یعنی زدن هوای نفس....
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
هدایت شده از آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامـی)
🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
☘
#طب_اسلامی
#طب_اهل_بیت
🔵🌀🔵✍️ #نقشه_جامع_تولّدفرزندسالم_در_طب_اسلامی (سه قسمت)
✅ قسمت اول: نکات رعایت کردنی قبل از انعقاد نطفه (2)
1️⃣ اصول تغذیه ای مهم قبل بارداری (که در پیام قبلی عرض شد)
2️⃣ اموری که طبق روایات مهم حین انعقاد نطفه حتماً باید رعایت شود که خود بر دو بخش تقسیم میشود:
✅ أ: امور نهی شده طبق روایات
⛔️ نهی از همبستری در روزهای خاص
👈 اول، وسط و آخر ماه قمری که مقتضی ابتلای فرزند به دیوانگی، تشنج،جذام، سی پی فرزند و مادرخواهد بود.
👈 دو روز آخر ماه قمری که مقتضی کم فهمی فرزند خواه بود.
👈 در نیمه شعبان که مقتضی زشت چهره بودن فرزند، خواهد بود.
👈 در شب عید فطر که مقتضی دیر فرزند دار شدن فرزند انسان خواهد بود.
👈 در شب عید قربان که مقتضی چهار یا شش انگشتی متولّد شدن فرزند خواهد بود.
👈 نزدیکی در مسافرت سه شبانه روزی که مقتضی یار و کمک کار شدن ظالم توسط فرزند خواهد بود.
👈 در شب مسافرت که مقتضی انفاق مال توسط فرزند در غیر حق خواهد بود.
⛔️ نهی از همبستری در ساعات خاص
👈 نهی از نزدیکی بعد از ظهر که مقتضی لوچ شدن چشم فرزند خواهد بود.
👈 بین اذان و اقامه که مقتضی حرص فرزند بر خونریزی دیگران خواهد بود.
👈 در ساعات اولیه شب که مقتضی ساحر بودن و ترجیح آخرت بر دنیا توسط فرزند خواهد بود.
⛔️ نهی از همبستری در مکانهای خاص
👈 نهی از نزدیکی در پشت بام خانه (بسا شامل طبقات اول به بعد آپارتمانهای فعلی نیز باشد) که مقتضی منافق شدن فرزند خواهد بود.
👈 زیر درخت میوه که مقتضی آدم کش شدن فرزند، خواهد بود.
👈 مقابل آفتاب یا شعاع آن که مقتضی فقر و بیچارگی فرزند خواهد بود.
⛔️ نهی از همبستری در حالات خاص
👈 نهی از ایستاده نزدیکی کردن که مقتضی شب ادراری فرزند خواهد بود.
👈 صحبت زیاد حین نزدیکی که مقتضی کر ولالی فرزند خواهد بود.
👈 نگاه به عورت زن هنگام نزدیکی که مقتضی کوری فرزند، خواهد بود.
👈 نزدیکی با عشق زن دیگر که مقتضی اخلاق زنانه داشتن فرزند پسر انسان، خواهد بود.
👈 نزدیکی با عشق خواهر زن که مقتضی کمک کار ظالم شدن فرزند، خواهد بود.
👈 نزدیکی بدون وضو با زن باردار که مقتضی کور قلبی و بخل فرزند خواهد بود.
👈 تمیز کردن محل نزدیکی با یک دستمال که مقتضی دشمنی بین زن و شوهر، خواهد بود.
👈 نهی از نزدیکی با خانم باردار در ماه های آخر بارداری
😳 عزیزان چرا از دوستان و آشنایانتان نیز دعوت نمی نمایید تا از دریای بیکران علوم اهل بیت همگی بهره ببریم؟
😔 مگر نمیدانید این همه بیمار و معلول در خانواده ها زاییده عدم توجه به توصیه های اهل بیت میباشد؟
طرح #اصلاح_سبدغذایی_خانوارها👨👩👧👦
🔵 آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامی)
╭┅──────────┅╮
🎀 @ashpazkhone_behshti🎀
╰┅──────────┅╯
☘
🌸☘
☘🌸☘
🌸☘🌸☘