#داستان_زیبا
💌دهخدا مادری داشت بسیار عصبی
بود وپرخاشگر؛ طوری که دهخدابخاطر
مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر
مجردی بود در کنار مادرش زندگی
میکرد.
♦️نصف شبی مادرش او را از خواب
شیرین بیدار کردو آب خواست. دهخدا
رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را
بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود.
سر دهخدا شکست و خونی شد. به
گوشهای از اتاق رفت و زار زار گریست.
💌گفت: «خدایا من چه گناهی کردهام
بخاطر مادرم بر نفسم پشت پا زدهام.
من خود، خود را مقطوعالنسل کردم،
این هم مزد من که مادرم به من داد.
خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام
را از من نگیر.»
♦️گریست و خوابید شب در عالم رؤیا
دید نوری سبز از سر او وارد شد و در
کل بدن او پیچید و روشنش ساخت.
صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش
تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.»
💌از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ
ادبیات ایران را که جامعترین لغتنامه و
امثال وحکم بود را گردآوری کردو نامش
برای همیشه بدون نسل، در تاریخ
جاودانه شد.
#احترام_به_مادر_یادتان_نرود
@hamsaran_beheshti18
♥️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧♥️