eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸
232.5هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
46 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمدخمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 فروشگاه‌ها😊، مشاوره حضوری، تبلیغات و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
😍😍 تا فرصت هست این را در فضای مجازی 👇👇
🌸🍃 تنها 9 روز باقی مانده است... 😍😍😍 روز 30 آذر مصادف با ولادت حضرت زینب کبری❣سلام الله علیها، در قالب #نذر_فرهنگی، لینک عضویت در کلاس #سلامت_جنسی_فرزندان (از تولد تا ٢٠ سالگی) در کانال تربیتی #همسران_خوب❣منتشر خواهد شد. 🌸🌸🍃تا فرصت هست وارد شوید👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 💜انتشار حداکثری در کل فضای مجازی
با عرض سلام، خانمی هستم که 20سال از زندگی مشترکمان میگذرد ، همسرم فرد صبوری هستند و این مساله باعث شده ایشان انجام کارهای شخصی و کارهای مربوط به رسیدگی امورات منزل را به تاخیر بیندازند ،من بابت این رفتارشون حرص میخورم و مجبورم مرتب بهشون تذکر بدم و یاد آوری کنم ، حتی پیگیری کارهایی که با یک تلفن زدن صورت می گیرد را تاخیر می اندازند ، خیلی موارد من خودم این امور را انجام میدم که کار پیش بره اما در جاهایی که نمیتونم ورود کنم باید مرتب یادآوری کنم که این امر هم برای من و هم ایشان ملال اورست با اینکه تاکنون ضررهای این تاخیرها در زندگی دیدند ولی باز همان روش خودشان را دارند ، به شدت اهل تماشای تلویزیون هستند و دیدن برنامه مورد علاقه شان را بر انجام خیلی از کارهاشون مقدم میدارند، بااینکه فرد مذهبی و معتقدی هستند ولی این تاخیر انداختن در نمازشون هم وجود داره ، حتی اگر موقع اذان هیچ کار خاصی هم نداشته باشند ولی نمازشون را تاخیر میندازند این دل سنگینی ایشان در همه امور برای من که خودم تندکار و سریع انجام بده هستم خیلی اذیت کننده است و ضربه های زیادی به زندگیمان زده است از راهنماییتان تشکر میکنم. 🌹🍃 پاسخ کانال تربیتی همسران خوب، سرکار خانم 👇 بسم الله الرحمن الرحیم عرض سلام خدمت شما خواهر بزرگوار، نظر شما را در خصوص مشکلتان به چند نکته جلب میکنم: ✅ واقع نگری همسر شما شاید حدود ۴۰ سال به همین شیوه بزرگ شده و زندگی کرده اند، در خانواده ای متفاوت، در پروسه تربیتی جداگانه ای و در فرهنگ متفاوتی، لذا نبایست انتظار تغییر ناگهانی و صد درصدی از ایشان داشت. لذا بایستی اکنون بعد از بیست سال زندگی مشترک، باید روحیتتان را متناسب با روحیات طرف مقابل منطقی بچینید. مگر خود ما صد درصد همانی هستیم که طرف مقابل از ما انتظار دارد؟ چه بسا پای حرف ایشان هم بنشینیم بگویند من خیلی آرام و خونسرد و صبورم، اما همسرم عجول هستند! لذا باید اجازه دهیم طرف مقابل هم یک اشتباهاتی داشته باشند. ✅ از طرف دیگر شاید نوع رفتار شما باعث تشدید رفتار ایشان شده باشد. از پیگیری ها و تذکرات مداوم خودداری بفرمایید، که باعث میشود که بیشتر خیالشان جمع باشد که بالاخره شما یه کاری می کنید. مثل مادری که از اول دبستان تا زمان دانشگاه فرزندش، مدام برای بیدار شدن و به موقع رسیدن به فرزندش تذکر میدهد و پیگیری میکند، لذا فرزند در جا میزند. و در صورت بروز مشکل و یا شکست برای ایشان، هرگز مورد سرزنش و نکوهش ایشان را قرار ندهید که بیشتر این روند تشدید خواهد شد. ✅ در مورد مسائل عبادی هم که فرمودین، سعی کنید صدای اذان را آرام برای خودتان در فضای خانه پخش کنید و خودتان عامل باشید بدون تذکر به ایشان. 🌸🍃کانال تربیتی همسران خوب👇 @hamsaranekhoob
❤️ #امید یعنی من خدا را دارم... 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸 همسران خوب 🌸
🌸🍃 تنها 9 روز باقی مانده است... 😍😍😍 روز 30 آذر مصادف با ولادت حضرت زینب کبری❣سلام الله علیها، در ق
❤️ جزئیات کلاس آموزشی و مهارتی "توصیه های تربیتی و دینی برای از تولد تا ٢٠ سالگی" 👇 💜 حتما تا انتها بخوانید و نشر دهید 💜 💓 ١. لینک کلاس در روز یکشنبه (٣٠ آذر) بمناسبت ولادت با سعادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها از ساعت 00.00 منتشر و تا ساعت 24.00 به مدت 24 ساعت در کانال تربیتی همسران خوب باقی خواهد ماند. (این زمان تمدید نمیشود) 💓 ٢. استفاده از این برای بزرگوارانی که شرایط پرداخت هزینه کلاس را ندارند، بصورت میباشد. 💓 ٣. برای بزرگوارانی که مشکلی برای پرداخت هزینه کلاس ندارند، با پنجاه درصد (یعنی ٢۵ هزار تومان) تقدیم می‌شود. (عجله ای برای واریز هزینه کلاس نیست، متقاضیان می توانند روز ٣٠ آذرماه، لینک کلاس را دریافت کنند و از مطالب کلاس استفاده نمایند و هر وقت امکانش را داشتند واریز کنند) 💓 ۴. در راستای انجام تکلیفمان (آتش به اختیار) در حوزه فرهنگ سازی مهارت‌های تربیتی و خانوادگی با رویکرد ، ان شاءالله هر ماه یک نذر فرهنگی داریم😍 تا هیچکس نباشد که بخاطر مشکلات مالی، از بهره مند شدن از کلاسهای آموزشی و مهارتی باز بماند. 🌼🍃 تا فرصت هست وارد شوید 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 💜 این کلاس برای پدر و مادرها بسیار گره گشاست، و سرشار از مهارتهای کاربردی و تربیتی میباشد؛ پس در و این در فضای مجازی مجدانه تلاش کنیم... 😍😍تنها 8 روز باقی مانده است... ❣❣ انتشار حداکثری... ❣❣
امام على عليه السلام: مجادله، بذرِ شرّ است المِراءُ بَذرُ الشَّرِّ غررالحكم حدیث 393 @hamsaranekhoob
سلام علیکم، وقت شما بخیر و سلامتی بنده خانمی 25 ساله وهمسرم 34 ساله هستند. ما به لطف خداوند، مدت 10ماه هست عقد شده ایم. به امید خدا قرار هست حدوداً یک ماه بعد برای شروع زندگی مشترکمان به پابوس آقا امام رضا علیه السلام برویم، بنده بحمدالله خادمیار آستان قدس هستم و با مشورت از همسرم تصمیم گرفتم در طول سفرمان در مشهد مقدس، 2 شیفت برای خدمت در حرم مطهر انتخاب کنم. سوال اولم از جنابعالی این هست: ما شاید سالی یکبار توفیق رفتن به مشهد را داشته باشیم و من بخاطر این فرصتی که برایم به مدت زمان طولانی میسر میشود و همسرم هم راضی هستند آیا اشکال ندارد که در این سفر اول زندگی مان من بخواهم ساعت‌ها ( شیفت شب از ساعت 21 تا 7 صبح و شیفت عصر از ساعت 14 تا 21 ) همسرم را تنها بگذارم؟ و سوال دوم این حقیر این است که اگر از نظر شما انجام این امر دارای اشکال نباشد بنده شیفت شب را انتخاب کنم یا روز را؟ اگر یک شیفت شب همسرم تنها بمانند این در ذهن ایشان نمی ماند؟ نکنه بعدا ناراحت شوند؟ حقیقتش این هست که خیلی از خدا میخواهم که من را کمکم کند، رفتارم را سنجیده عمل کنم تا بعدا پشیمان نشوم، از شما خیلی سپاسگزارم که این لطف را در حق بنده میفرمایید. حلال بفرمایید من میخواستم سوال دیگرم را خدمت شما عرض کنم. من و همسرم در طول خواستگاری صحبتی راجع به برگزاری مراسم عروسی ننمودیم، فقط متوجه شدیم که گرفتن یا نگرفتن عروسی برای هردوی ما تفاوتی ندارد و دارای اهمیت نیست مهم این بود که اگر گرفته شد تمام سعی مان بر این باشد که مرتکب فعل حرام نشویم. استاد بزرگوار من خیلی درخصوص این جریان عروسی در فشار روحی قرار گرفته ام اگر ممکن است من ادامه ی صحبتم را با اجازه شما برایتان ارسال کنم. خیلی از شما ممنونم. ان شاء الله اجرتان با خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها باشد. یاعلی. 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
✨﷽✨ 🌼با رفتار یا گفتار ✍امام علي علیه‌السلام در يكي از سفرها، به طرف كوفه مي‌آمدند. يكي از يهوديان نيز در همان راه حركت می‌کرد و قصد داشت از کوفه گذر کند. آن یهودی که امام علی را نمي‌شناخت، چون تا کوفه، هم‌مسیر بودند، با هم به سفر خود ادامه دادند. وقتی به دو راهي کوفه رسيدند، مرد يهودی متوجه شد كه امام علي علیه‌السلام به راه كوفه نرفت، بلكه در همان راه كه یهودی حركت مي كرد آمد. يهودي پرسيد: مگر نگفتي كه عازم كوفه هستی؟ پس چرا به راه كوفه نرفتي و در اين راه با من مي‌آیي؟ امام علي علیه السلام فرمودند: پيامبر اسلام، اين‌گونه به ما دستور داده است. هر مسلمان باید رفيق راهش را هنگام جدائي، تا چند قدم، بدرقه كند. مرد يهودي گفت: براستي پيامبر شما اين گونه دستور داده است؟ پس مسلماً هر كس از پيامبر شما پيروي كرده، به خاطر اينگونه كارهاي بزرگوارانه و خصلت‌های نيكو بوده كه از او ديده است. من تو را گواه مي‌گيرم كه بر دين تو هستم و دين تو را پذيرفتم. آن مرد، همراه امام علي علیه السلام به سوي كوفه آمد، و تازه در كوفه متوجه شد که آن حضرت، حاکم مسلمانان است! 📚اصول کافی ، جلد ۲ باب حسن الصحابه و حق الصاحب في السفر، صفحه ۶۷۰ @hamsaranekhoob
🌸 همسران خوب 🌸
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت دوازدهم چهار ماهی می شد که سعید دو نوبت کار می کرد. دیگه خون
❤️ رمان آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 انتشار رمان، با ذکر صلوات بلامانع است. ❣ @hamsaranekhoob
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت سیزدهم دیگه حدودای ١١ بود که سعید و مریم و بچه ها از پارک برگشتند. این پارک رفتن کلی تو روحیه مریم تاثیر مثبت گذاشته بود. رو به بچه ها کرد و گفت: _بچه ها از بابا تشکر کردید که ما رو برد پارک؟ البته بچه ها از ذوق زیاد فراموش کرده بودند تشکر کنند. آخه بعد از مدت ها همراه بابا به پارک رفته بودند. با کلی هیجان و همه با هم شروع کردند به تشکر. _علی گفت بابا دستت درد نکنه. _بابا مچکریم. _فاطمه گفت بابا خیلی کیف کردیم، عالی بود. _ محمد هم با هیجان همیشگی اش گفت بابا بازم بریم. همین فردا شب. سعید هم سر حوصله به تک تکشون جواب می داد: _خواهش میکنم دختر گلم. قابلی نداشت پسر خوشگلم. باشه بازم میریم ان شاءالله ولی فردا شب نه. باشه برای زمان مناسب دیگه. مریم به بچه ها گفت که اول دستاشون رو بشورن و بعدش از سعید خواست که دستای محمد رو هم بشوره. سعید که رفت سمتش، محمد زد زیر خنده و طبق معمول فرار کرد و این اعتراض مامان رو در پی داشت: _ساعت ١١ شبه و شما دارید دنبال بازی می کنید؟ بعدش میثمو بغل کرد و برد تا تو ظرفشویی دستاشو بشوره. سعید هم بالاخره دستای محمد رو شست و لباسش رو عوض کرد. بعد اومد نشست و تکیه داد به پشتی. بلافاصله فاطمه پرید تو بغل بابا و با ناز همیشگی و مخصوص خودش گفت: _بابا فردا که تعطیله میای با هم بازی کنیم؟ بعدش میخواست یه چیزی بگه اما انگار تردید داشت بین گفتن و نگفتنش. بالاخره تصمیمشو گرفت و رو به سعید گفت: _بابا یه سوال بپرسم؟ _بپرس بابا جون. مریم که هنوز مشغول میثم بود با خودش گفت یعنی فاطمه چی می خواد بپرسه از سعید؟ علی هم حواسش جلب گفتگوی فاطمه و بابا شده بود. فاطمه که کمی هم بغض کرده بود ادامه داد: _بابا..... چرا دیگه با ما بازی نمی کنی؟ کمتر از چند ثانیه چشماش پر از اشک شد و ادامه داد: _چرا شبا اینقدر دیر میای و دیگه قبل از خواب برامون قصه نمیگی؟ سعید از شنیدن حرفای فاطمه حسابی تعجب کرده و تقریباً شوکه شده بود. بی معطلی فاطمه رو تو آغوش گرفت. سرش رو بوسید. در حالی که موهای فاطمه رو با دستش مرتب می کرد، گفت: _خب میدونی بابایی..... می خوام بیشتر کار کنم تا پولمون زیادتر بشه و بتونیم یه ماشین بزرگ تر بخریم و وقتی میریم مسافرت تو ماشین جا دار راحت تر باشیم. علی هم وارد بحث شد و گفت: _بابا ما اصلاً نمی خوایم ماشینمون بزرگ تر باشه. همین ماشینی هم که داریم خیلیا ندارن ولی باباهاشون باهاشون بازی می کنن. مریم از تو آشپزخونه به دقت صحبت های بچه ها با سعید رو دنبال می کرد اما مصلحت نمی دید بیرون بیاد. فاطمه که حسابی اشکاش جاری شده بود مجدداً رو کرد به بابا و گفت: _آره بابا ما نمی خوایم ماشینمون رو عوض کنیم ولی به جاش مثل همیشه با هم بازی کنیم. باشه بابا؟ باشه؟ مریم هم اومد تو اتاق. نشست کنار دیوار تا لباسای میثم رو عوض کنه. اما خودش رو زد به اون راه و انگار صحبت بچه ها رو نشنیده و وارد بحث نشد. در واقع بچه ها حرف دل او رو می زدند. دل سعید اما آشوب بود. حالا دیگه کاملاً مطمئن شده بود که در حق مریم و بچه ها حسابی کوتاهی کرده. لبخند سردی زد و گفت: _بذارید با مامان هم مشورت کنیم ببینیم نظرش چیه؟ علی پرید وسط که: _من مطمئنم مامان هم ناراحته. خودم چند بار دیدم که با هم صحبت می کردید و به شما گفت که لازم نیست ماشینمون رو عوض کنیم. اصلاً بابا مگه خودتون قبلاً نگفتید که روزی همه دست خداست و خودش هرطور صلاح بدونه به بنده هاش روزی میده؟ مریم اما هم چنان ساکت بود و سردرگم. تو فکر عمیقی فرو رفته بود. این اولین بار بود که بچه ها از سعید انتقاد می کردند. اون هم این طور مستدل و منطقی. خوشحال بود از اینکه بچه ها اینقدر فهمیده شده ن. از طرفی هم ناراحت بود از اذیت هایی که بچه ها در دوری پدرشون متحمل شدند. از همه مهم تر اینکه چندین بار عین همین حرف ها رو به سعید گفته بود و تاثیری نذاشته بود. اما بچه ها امروز غوغا کردند. مریم رو به بچه ها کرد و با لبخند و مهربونی همیشگی و اندکی دوراندیشی گفت: _ببینید بابا چون ما رو خیلی دوست داره میخواست ماشینو عوض کنه. حالا که شما مخالفید منم هر تصمیمی که بابا بگیره باهاش موافقم. سعید لبخندی زد که نشون از رضایت درونیش داشت. بعدش گفت: _منم با نظر شما و مامان موافقم ولی چون با شرکت قرارداد بستم تا ٨ ماه دیگه نمی تونم ساعت کاریم رو تغییر بدم. اما قول میدم بعد از ٨ ماه دیگه تمدید نمی کنم. حالام پاشید برید بخوابید که فردا ان شاالله می خوایم کلی با هم بازی کنیم. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸🍃 هیچ رودی بدون حرکت، به #دریا نمی رسد. 🌹🍃 کانال تربیتی همسران خوب👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6