باعرض سلام وخداقوت خدمت آقای دکتر,
ممنون میشم درمورد مشکلم منو راهنمایی کنید,
همسرمن قبل از ازدواجمون یک نامزدی ناموفق که باعقد همراه بوده داشتن البته بمدت کوتاهی,الان بعد از چندسالی که از ازدواجمون میگذره وما صاحب فرزند هستیم این موضوع برای من بسیار آزار دهنده شده,تاحدی که کارم به گریه های ضجه وار میرسه😭 برام سخته قبول کنم که همسرم با یک خانم دیگه ای ارتباط داشته حتی اگر باندازه معاشقه یا صدا کردن اسم یا کنار هم نشستن…بوده باشه,باور کنید دیوانه میشم تحمل زندگی برام خیلی سخت شده,دوست داشتم انتخاب وعشق اول وآخر ایشون بودم در حالی که الان همسر دوم ایشون حساب میشم دارم داغون میشم,ممنون میشم راهنماییم کنید چگونه با این افکار مزاحم که داره زندگیمو نابود میکنه کنار بیام؟بنظرتون درسته مستقیم از خودشون ازمیزان رابطشون سوال کنم؟
پیشاپیش از پاسخگوییتون سپاسگزارم
سلام.وقتتون بخیر،من یه دختر دانشجوی21ساله ام و محجبه و معتقد،دوتا خواستگار دارم درحال حاضر ولی اصلا نمیتونم تصمیم بگیرم،حس خاصی ندارم به هردو نمیدونم طبیعی هست یانه؟ظاهر هردو معمولیه،اولی24ساله وکارش آزاده و کاره ثابتو تضمین شده ای نداره و دانشجو کارشناسی ودومی اما لیسانسشو گرفته والان مغازه دارن ودرآمد خوب،وضع مالی اولی تقریبا مثله ما ولی دومی بهتر از ماست
هردو مذهبین
درضمن خانوادم با دومی موافقن ومیگن سختی نمیکشی و ظاهرشم بهتره.یه چیز دیگه اینکه با اولی اخلاقای بد مشترک داریم مثلا هردو لجبازیم وقد ومن از این میترسم،دومی 7سال از بنده بزرگترن ودر مورد دومی هم از بابت اختلاف اقتصادی زیادمون نگرانم،تو یه منطقه ایم ولی ما یه واحد داریم واونا5تا
ممنون میشم کمکم کنید چون نمیتونم تصمیم بگیرم.
سلام استاد خانمی ۲۵ساله هستم از اول زندگی بخاطرنداشتن مهارت زندگی (من وهمسرم) اشتباهات زیادی در برخوردمون داشتیم. و اینکه شوهرم همیشه اهل سکوت بود هیچوقت نظری نمیداد،که چی خوبه چی بده، هیچی ولی الان که حدود شش ساله از زندگیمون گذشته خیلی سرکوفت میزنه، که گذشته بد بودی و..... هیچوقت نتونستیم مشکلاتمون باهم حل کنیم چون شوهرم از گفت وگو وحرف زدن فراریه (حتی اوایل زندگی که خیلی خوب بودیم) الان همه مشکلاتمون روی هم جمع شده و زندگیم جهنم شده، ومشکل بزرگی که داریم. سردمزاجی بنده هست، چون علاقه ام نسبت به ایشون کم شده. شوهرم خیلی گرم هستنوتوی حرفاشون زیاد شنیدم که به رابطه نیاز داره ولی من واقعا بی میل شدم اصلا دست خودم نیست ولی عذر میخوام برهنه میبینمشون چندشم میشه، دکتر هم رفتم ولی بهتر نشده البته شوهرم هیچ کمک وهمراهی برای درمانم نداشته دکتر وروانشناس که قبول نداره، واخلاق ورفتارشون بامن وبچها روز بهروز بدتر میشه. منم با وجود حرفها وتوهین هاشون هیچ علاقهای به رابطه ندارم حتی وقتی دست بهم میزننحالم بد میشه، بیشتر وقت ها خواب بچها رو بهونه میکنم تا خواب برن و من راحت بشم. لطفا راهنماییم کنین مشکلات ومخصوصا تفاوت جنسیمون رو چطور حل کنم، ممنون میشم جواب بدید
سلام
بنده 31 سال و شوهرم 33 سال هستند.5 سال عروسی کردیم .یک دختر 2 ساله داریم.هر دو مون کارشناسیارشد در رشته فنی هستیم.به روش سنتی خواستگاری و ازدواج کردیم.از ابتدا ازدواج قرارمان همراهی در طاعت خدا و بندگی اش بود .مقید به رعایت حجاب و موازین شرعی و هیئت و زیارت رفتن هستیم.وشوهرم اهل نماز و روزه و خمس است. دیشب به طور کاملا اتفاقی متوجه شدم در لپ تاپ شون فیلمهای جنسی هست.از خودشون که پرسیدم از کی شروع شد گفت یک ماه و خودش هم ابرازپشیمون کرده وازم خواسته کمکش کنم و میگه موقع دید نشون عذاب وجدان داشته.من چه کار کنم؟ لطفا کمکم کنید.هنوز توی شک این اتفاق هستم وقتی متوجه شدم تا چند دقیقه تمام تنم میلرزید.
عرض سلام و احترام
ان شاءالله به شرط حیات، یکشنبه هفته آینده در خدمت خواهم بود
التماس دعا
سلام.
بنده دختری ۲۲ساله ومذهبی هستم،سالهاست که در کارهای فرهنگی ومذهبی هستم وحتی اجرا وسخنرانی ومربی بودن و...در مدارس ودانشگاه و..دارم.ولی اختلاف فکری ومذهبی زیادی با خانواده ام(وکل فامیل) دارم.واینکه پدر من الکل مصرف میکنند،البته به میزان خیلی کم، وحتی یادمه تا زمانی که من کودک بودم نماز هم میخوندن،ولی سالهاست که....البته با این حال همیشه در حجابم ونماز مشوقم بودند ولی خودشون....
همین موضوع باعث شده من بسیاری از خواستگار هام رو رد کنم،چون وقتی خودم رومیبینند فکر میکنن که خانواده ام هم مثل خودم هستن وتقریبا تمام مورد هام خانواده های مذهبی وطلبه هستن وبا وجود اینکه من به همه گفتم که شغل پدرم ازاد است فکر میکنن که ایشون حتما یا استاد دانشگاه هستن یا حوزه!!!
بازهم در مراحل اول من سکوت میکنم واجازه میدم خودشون بیان وخونه وخانوادمون رو ببینن ومتوجه تفاوت ها بشن،ولی نگرانی من این است که اگر تصمیم ازدواج گرفتم چطور باید این موضوع رو به همسرم بگم واینکه در چه مرحله ای از اشنایی؟چون وقتی وارد خانواده ما بشن بالاخره دیر یا زود خودشون میفهمنن.
باتشکر