❤️🍃❤️
#همسرداری
🧕يک زن
🌷 #باحیا و #عفیف🌷
‼️به اين معنا نيست که؛
او لباس زيبا پوشيدن👗👠💃
و آرايش کردن 💄💋💅
رابلد نيست...‼️
☜بلکه او↭ مى داند؛
❓چه بپوشد
❓کجا بپوشد
❓وبراى که بپوشد....
✍ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#خانمهابخوانند
🤭"ای کاش #زن_زندگیام این #رازها را میدانست!"
8⃣– وقتی به بچه ها ویتامین می دهی
👌مرا هم فراموش نکن!
👈 به من فرصت بده
❤️ #عشق_ورزیدن را بیاموزم
و درمورد 👈 #تو 👉به کار ببرم.
✍ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️
#سبک_ازدواج_اسلامی_ایرانی
✍میزان تماس های تلفنی و پیامکی
برای شناخت قبل از ازدواج
#استاددهنوی
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_25
بی وزن ایستادم.. درِ کافه نمیدیدم.. اما جهت سرما را حس میکردم. دلم خرد شدنِ استخوان در دلِ زمستان را میخواست. صدای محوی از عثمان به گوشم رسید، سرزنشی رو به صوفی ( مگه دیوونه شدی.. داری انتقام دانیال و از سارا میگیری؟؟)
پشت در کافه گم بودم.. کدام طرف؟ از کدام مسیر باید میرفتم؟ پاهایم کجا بود؟؟ چرا حسشان نمی کردم؟؟ سرما، دلم سرما میخواست.. رفتم درست به دنبالِ سوزی که به صورتم سیلی میزد.
نمیدانم چقدر گذشت.. اما وقتی چشمم به دیدن باز شد که درست جایی پشتِ نرده ها رو به روی رودخانه بودم. باد، زمستانش را از تن این آبها می آورد؟! سرمای میله ها را دوست داشتم.
محکم در دستانم فشارشان دادم. دیگر باید به ندیدن دانیال عادت میکردم.. مادر چطور؟؟ او هم عادت میکرد؟؟ چرا هیچ وقت گریه ام نمیگرفت؟ یعنی این چشمها ارزش دانیال را برایم درک نمیکردند؟؟ چه خدایی داشت این دنیا. دستِ دادن نداشت، فقط گرفتن را بلد بود.. آخ که اگر یک روز آن دوست مسلمانِ دانیال را ببینم، زبانش را از دهانش بیرون میکشم تا دیگر از مهربانی هایِ خدایش دروغ نبافد..
ناگهان پالتویی روی شانه ام نشست و، شال و کلاهی بر سر و گردنم.. باز هم عثمان. راستی، این مسلمانِ دیوانه؛ دلش را به چه چیز خدایش خوش کرده بود؟ خانه ای که بر سرش خراب کرد؟ عروسی که داغش را به دلش گذاشت؟ یا خواهری که شیرین زبانیش را به کامش زهر کرد؟ اصلا این خدا، خانه اش کجاست؟
در سکوت کنارم ایستاد. شاید یک ساعت؛ و شاید خیلی بیشتر. بالاخره او هم رفت بی هیچ حرفی.. آسمان غروب را فریاد میزد. و دستی که یک لیوان قهوه را در مقابلم گرفت (بخور سارا.. حاضرم شرط ببندم صبحونه ام نخوردی..). نمی خواستمش، من فقط گرسنه یِ یک دلِ سیر، آغوشِ دانیال بودم. تکیه داده به نرده ها روی زمین نشستم. عثمان هم.. ( دختر لجبازی نکن.. صورتت از چشمای این آلمانیا بی روحتر شده.. بخور یه کم گرم شی.. الانه که از حال بری.. اونوقت من تضمین نمیکنم، که اینجا ولت نکنم و تا خونه تون ببرمت..) عثمان این همه روحیه را از کدام فروشگاه میخرید؟؟
لیوان کاغذی را جایی نزدیک پایم گذاشت. (خیلی کله شقی.. عین هانیه..) هانیه اش پر از آه بود.. و جمع شده در خود، با آرامترین صوت ممکن گفت (چقدر دلم براش تنگ شده). نمیدانستم وضع کداممان بهتر است؟ من که خبر مرگ دانیال را شنیده بودم یا بی خبری عثمان از مرگ و زندگی هانیه؟؟
(سارا.. یادته چند ماه پیش گفتم که اون دانیال مهربون و تو قلبت دفن کن؟ باور کن برادرت وقتی وارد اون گروه شد مُرد.. همونطور که خواهر کوچولوی من مُرد.. حرفای صوفی رو شنیدی؟ اینا فقط یه گوشه از خاطراتش بود.. صوفی حرفای زیادی داره واسه گفتن که باید بشنوی.. از دانیال، از تبدیل شدنش به ماشینِ آدم کشی.. به نظرت چیزایی که شنیدی، اصلا شبیه برادر شوخ و پرمحبتی بود که میشناختی؟ سارا واقع بین باش.. حقیقت صوفیِ و شوهری که زنده زنده دفنش کرد.. )
مکث کرد، طولانی ( سارا، دانیال زندست..)
ادامه دارد....
‼️ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
🍃🌸بر صبح
🍃🌸دل انگیز خداوند سـلام
🍃🌸برعشق و
🍃🌸صفا و مهر و لبخند سـلام
🍃🌸نقاش ازل
🍃🌸چه خوش زده نقش سحر
🍃🌸بر خالق قادر هنرمند سـلام
🍃🌸ســـلام صبحتون بـخیر
🍃🌸امروزتون سرشار از عشق و مهربانی
🌹روز خوبی پیش رو داشته باشید
🌺
http://eitaa.com/joinchat/897908738C30a1928237
@kodaknojavan
🌹🌴حدیث امروز 🌴🌹
🌈جایگاه انسان بخشنده در دنیا و آخرت
#امیرالمؤمنین_امام_علی_علیه_السلام :
الجَوادُ في الدُّنيا مَحمودٌ ، و في الآخِرَةِ مَسعودٌ.
🌷 بخشنده، در دنيا ستوده است
و در آخرت ، نيكبخت.
📚 غرر الحكم : 2152
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
@maman_paz
❤️🍃❤️
#هردوبدانیم
آیا میتوانید #منشوراخلاقی در #گفتگو را بگویید❓
✍مهمترین منشور اخلاقی در گفتگو:
‼️پرهیز از توهین به همسر وخانواده اوست
‼️پرهیز از غیبت است.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#خانـــــــــــــــــــــــــــــواده 👨👩👧👦
یعنی
#عشــــــــــــــــــــــــــــــــق❤️
یعنی
#جریان_زنــــــــــــــــــــــدگی💐
#خانــــــــــــــــــــــــــــــــــواده 👨👩👧👦
یعنی
💕همه چیز برای من💕
من آن ها را با تمام
قلبـــــــــــــــ❤️ــــــــــــــم دوست دارم
و دوست دارم
اوقاتم را با آن ها بگذرانم
و هرکاری انجام خواهم داد
برای این که آن ها را
#خوشحـــــــــــــــــــــال_کنم.😁
❤️۱۵ مه روز جهانی خانواده گرامی باد
✍ #کپی_فقط_با_ذکرلینک
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرانه
‼️سعی کنید سر شوهرتان داد نزنید
👈شوهرتان میتواند به تنهایی با همه چیز مبارزه کند
👌ولی نمیتواند
داد و فریادهاي شما را تحمل کند.
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_26
آنقدر سرعتِ چرخیدنِ سرم به سمت عثمان زیاد بود که صدایِ مهره های یخ زده گردنم را به گوش شنیدم ( چی گفتی؟)
و عثمان لیوان قهوه را به طرفم دراز کرد (بخور.. الانه که کل بدنت تَرَک برداره.. دختر، تو چطوری انقدر تحملِ سرمات بالاست. از کافه تا اینجا قدم به قدم شال و کلاه به دست، پشت سرت اومدم.. دریغ از یه بار لرزیدن.. ببینم نکنه ملکه برفی که میگن، خودِ تویی؟! دیگه کم کم باید ازت بترسمااا )
وقتی در بورانِ حسدهای دنیا تبدیل به آدم برفی شوی، دیگر زمستانِ زمین برایت حکمِ شومینه را دارد..
عثمان با بی خیالی از جایش بلند شد ( دیگه این کمر، کمر بشو نیست. اوه اوه ببین چه قندیلیم بسته..)
چرا جواب سوال و نگاهم را نداد. ایستادم. درست در مقابلش ( دانیال کجاست؟؟ برگردیم پیش صوفی.. چرا دروغ گفت؟ اما اون گفت که مرده.. گفت که خودش دانیال و کشته.. ) و با گامهایی تند به سمتِ مسیرِ کافه رفتم. عثمان به دنبالم دوید و محکم دستم را کشید (صبر کن.. کجا با این عجله؟؟ صوفی رفته..).
ناگهان زیر پایم خالی شد. دست پاچه و وحشت زده، یقه ی عثمان را چنگ زدم ( کجا رفته؟؟ تو فرستادیش که بره، درسته؟ توئه عوضی داری چه به روز زندگیم میاری؟ اصلا به تو چه که من میخوام وارد این گروه بشم، هان؟ اصلا تو صوفی رو از کجا پیدا کردی؟ از کجا معلوم که همه اینا چرت و پرت نباشه؟ اول میگین دانیال مرده، حالا میگی زنده ست.. توام یه مسلمونِ آشغالی.. مثه پدرم، مثه اون دوست دانیال که زندگیمو با دین و خداش آتیش زد، مثه همه مسلمونای وحشی و سادیسمی.. چرا دست از سر این زمین و آدماش برنمیدارین هان؟ ازت متنف….) و سیلی محکمی که روی صورتم نشست و زبانی که بند آمد..
این اولین سیلیِ عمرم بود؛ آن هم از یک مسلمان.. قبلا هم اولین کتک عمرم را از دانیال خوردم، درست بعد از مسلمان شدنش.. چه اولین هایی را با این دین تجربه کردم..
آنقدر مغرور بودم که دست رویِ گونه ام نکشم. گونه ایی که سرمازده گیش، سیلیِ عثمان را مانندبرشهای تیغ به گیرنده های حسی ام منتقل میکرد. دست از یقه اش کشیدم. انگار زمان قصدِ استراحت نداشت.
عثمان عصبی، دست به صورت و گردنش میکشید و کلافه دور خودش میچرخید. و من باز اشکهایم را شمرده شمرده قورت دادم. باید میرفتم. آرام گام برداشتم. بی حس و بی هدف. این شانه ها برایِ این همه درد زیادی کوچک نبود؟ دانیال یادت هست، گاهی شانه هایم را فشار میدادی و با خنده میگفتی، که با یک فشار میتوانی خردشان کنم؟؟ جان سخت تر از چیزی هستم که فکرش را میکردی..
ناگهان درد شدیدی به شقیقه هایم هجوم آورد. تهوع به معده ام مشت زد.. ناخواسته روی زمین نشستم. فقط صدای قدمهای تند عثمان بود و زانو زدنش، درست در کنارم روی سنگ فرش پیاده رو. نفسهای داغ و پرخشمش با نیمرخ صورتم گلاویز بود. زیر بازویم را گرفت تا بلندم کنم، اما عثمان هم یک مسلمان خبیث بود و من لجبازتر از هانیه. کمکش را نمیخواستم، پس دستم را کشیدم. صدای دو رگه شده از فرطِ جدال اعصابش واضح بود ( به درک..) ایستاد. و با گامهایی محکم به راهش ادامه داد.. او هم نفرت انگیز بود، درست مانند تمامِ هم کیشانش.. انگار تهوع و درد هم، دستم را خوانده بودند و خوب گربه رقصی میکردند، محضِ نابودیم..
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
🌷 سلا🌸اااام... به یکشنبه خوش آمدید
⛵️براتون یه دریا مهر
🌷یه دنیا خوشحالی
⛵️یه عالمه خبرخوش
🌷یه دشت زیبایی و سلامتی
⛵️ویه آسمون برکت وروزی حلال
🌷از خدای رحمان ورحیم خواهانم
#سلام_روزتون_بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/897908738C30a1928237
@hamsardarry 💕💕💕
✨الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ ﴿۱۳۴﴾
✨پرهیزگاران کسانی هستند که
✨در راحتی و سختی انقاق می کنند(۱۳۴)
📚سوره مبارکه آل عمران
✍آیه ۱۳۴
🌿🌺
http://eitaa.com/joinchat/895811586C49e74b8074
@kodaknojavan
❤️🍃❤️
#سیاستهای_همسرداری
✍ #کمک_به_یکدیگر
👈 زوجهایی که در انجام کارهای منزل به یکدیگر #کمک میکنند
⏪در زندگی مشترک #خوشبخت هستند.
⏪ و نسبت به بقیهی زوجها شادتر😁 زندگی میکنند!
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#نکتـــــــــــــــه
مرد متاهلی در مجلسی گفت:
زن مانند کفش میماند
کهنه که شد میتوان آن
را عوض کرد
و کفش نو بپا کرد....
حکیمی در میان جمع گفت:
بله این مرد درست میگوید
برای مردی که خودش
را در حد پا بداند،
زن برایش همچون کفش میماند...
اما مردی که خودش را
در حد سر بداند زن برایش همچون
تاج میماند...👑
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرداری
🔻 گاهی بین زن و شوهر سر قضیهای #مشاجره میشود
❤️و زن یا مرد به همسرش میگوید:
👌 "مطمئنم فلان مطلب را به من #نگفتی"
🔻و همسرش نیز با عصبانیت میگوید:
"گفتم!"
❌و سر همین قضیه، بگو مگو و مشاجرهی سختی رخ میدهد.
✍ پیشنهاد میشود با یک #تغییرجزئی در الفاظ خود
‼️از ایجاد مشاجره و تشدید شدن ناراحتی و عصبانیّت یکدیگر جلوگیری کنید!
⏪مثلاً به همسرتان بگویید:
👈"اگر فلان مطلب را گفتی شرمنده من #نشنیدم."
🔻 یعنی کلمهی "شرمنده نشنیدم"
را بجای کلمه "نگفتی" به کار ببرید
❤️تا همسرتان #عصبانی نشده
‼️ و فضای زندگی متشنّج نگردد.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️
روابط کلامی زن و شوهر
❓با همسری که دائما #قهر می کند
چگونه باید برخورد کرد ؟
#استاددهنوی
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
#قسمت_27
از فرط دردمعده، محکم خودم را جمع کردم که عثمان در جایش ایستاد و به سرعت به سمتم برگشت. و من در چشم بر هم زدنی از سرمای زمین کنده شدم. محکم بازویم را در مشتش گرفته بود و به دنبال خود میکشاند. یارای مقابله نداشتم، فقط تهوع بود و درد.. معده ام بهم خورد.
چند بار. و هر بار به تلافی خالی بودنش، قسمتی از زندگیم را بالا آورد؛ تنهایی.. بدبختی.. بی کسی.. و..و..و..
و عثمان هربار صبورانه، فقط سر تکان میداد از جایگاه تاسف.
دوباره به کافه رفتیم و عثمان با ظرفی از کیک و فنجانی چای مقابلم نشست ( همه اشونو میخوری.. فقط معده ات مونده که بالا نیاوردیش.)
رو برگردانم به سمت شیشه ی باران خورده ای که کنارش نشسته بودم. من از چای متنفر بودم و او، این را نمیدانست. ظرف کیک را به سمتم هل داد (بخور.. همه اشو برات تعریف میکنم.. قضیه اصلا اونطور که تو فکر میکنی نیست..گفتم صوفی رفته، اما نه از آلمان. فقط رفته محل اقامتش تا استراحت کنه. من گفتم که بره. واسه امروز زیادی زیاد بود.. اگه میخوای به تمام سوالات جواب بدم، اینا رو بخور..)
و من باز تسلیم شدم ( من هیچ وقت چایی نخوردم و نمیخوردم). لبخند زد. رفت و با فنجانی قهوه برگشت( اول اینو بخور.. معدت گرم میشه.. ) با مهربانی نگاهم میکرد و من تکه تکه و جرعه جرعه کیک و قهوه به خوردِ معده ام میدادم و این تهوعم را بدتر و بدتر میکرد. (شروع کن.. بگو..).
با دستی زیر چانه اش ابرویی بالا انداخت ( اول تا تهشو میخوری بعد..) انگار درک نمیکرد بدی حالم را (حوصله ی این لوسبازیارو ندارم..) ایستادم، قاطع و محکم. دست به سینه به صندلیش تکیه داد ( باشه، هرطور مایلی.. پس صبر کن تا خونه برسونمت. دیر وقته..). چقدر شرقی بود این مرد پاکستانی..
گرمای داخل کافه، تهوعم را به بازی گرفته بود و این دیوانه ام میکرد. پس بی توجه به حرفهای عثمان به سرمای خیابان پناه بردم. هوا تاریک بود و خیابانها به لطف چراغها، روشن. من عاشق پیاده روی در باران بودم، تنها. و چتری که بالای سرم، صدای پچ پچ قطرات را بلندتر به گوشم برساند. عثمان آمد با چتری در دست (حتی صبر نکردی پالتومو بردارم..).
بی حرف و آرام کنار هم قدم میزدیم و چتر بالای سرم چقدر خوش صدا بود، همخوانی اش با گریه آسمان. حالا خیالم راحتتر بود، حداقل میدانستم دانیال زنده است و صوفی جایی در همین شهر به خواب رفته.
اما دلواپسی و سوال کم نبود. با چیزهایی که صوفی گفت، باید قید برادرم را میزدم چون او دیگر شباهتی به خدای مهربان من نداشت و این ممکن نبود. اما امیدوار هم بودم همه اینها دروغی هایی احمقانه باشد.
(سارا. وقتی فهمیدم چی تو کله اته، نمیدونستم باید چیکار کنم.. داشتم دیوونه میشدم. چند ماه پیش یه عکس از دانیال بهم داده بودی یادته؟ واسه اینکه وقتی دارم دنبال هانیه میگردم، عکس برادرتم نشون بدم تا شاید کسی بشناسدش. همینطورم شد. به طور اتفاقی یکی از دوستان صوفی، عکس دانیال روشناخت. با کلی اصرار تونستم راضیش کنم تا شماره ی تلفن صوفی رو بهم بده. وقتی با صوفی تماس گرفتم حتی حاضر نبود باهام حرف بزنه. دو هفته طول کشید تا تونستم راضیش کنم بیاد اینجا. اولش منم مطمئن نبودم که راست گفته باشه، اما وقتی عکسا و فیلمهای خودشو دانیال رو نشونم داد، باور کردم. هیچ نقشه ای در کار نیست.. فردا صوفی میاد تا بقیه ی نگفته هاشو بگه..).
مکث کرد( همه مسلمونها هم بد نیستند، سارا.. یه روز اینو میفهمی.. فقط امیدوارم اون روز واسه زندگی، دیر نشده باشه..). چند قدم بیشتر به خانه نمانده بود.. مِن مِن کرد (بابت سیلی، متاسفم..) رو به رویم ایستاد. چشمانش چه رنگی بود؟ هر چه بود در آن تاریکی، تیره تر نشان میداد. صدایش آرام و سرسخت شد ( دیگه هیچ وقت نگو ازت متنفرم..)
انگار حرفهای صوفی در مورد عثمان، درست بود..
ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
🌷بنام خداوند بخشنده مهربان🌷
🌷چونکه صبح آمد وچشمم باز شد
💫خلقـتم بـا خـالقم همـراز شد
🌷غرق رحمت میشود آنروز که
💫صبحش با نام "تو" آغــاز شد
🌷روزتون به زیبایی نام خدا
صبحتون بخیر و یاد خدا🌷
http://eitaa.com/joinchat/897908738C30a1928237
@kodaknojavan
اَللّهُمَّ 🙏
و لا تَكِلني إلى نَفسي طَرفَةَ عَينٍ أبداً🙏
خدایا 🙏
مرا حتّی یک چشم به هم زدن،
به خودم وامگذار🙏
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
❓میدانید
❤️مَرد که خوب باشد
⏪زن بی شک بهترین می شود .
✍باورکنید
👈مَرد، زن را میسازد
✍پشت هر مَرد موفق
😊زنی است
که خیالش از #مردانگی مَردش
جمع است...☺️
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#هر_دو_بدانیم
👌""لطفا مـراقب #لـحن کـلام خود باشید""
👈 همسرتان تنها فردیست که قرار است تا پایان عمر در کنارش باشید
👌 یعنی "مهمترین" فرد زندگی شما
👈پس اگر میخواهید همسرتان را متوجه اشتباهی که مرتکب شده کنید لطفا
‼️ سرکوفت نزنید
‼️ آن را به شکل بد منتقل نکنید
‼️لحن تحقیر کننده در پیش نگیرید
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
عشق جان ❣
دوست داشتنت ❣
بدجور به دلم می چسبد ❣
تو یک اتفاق فوق العاده ای ❣
که بودنت تا بی نهایت ❣
اوج عاشقیست ...💕❣💕
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1