eitaa logo
سبک زندگی اسلامی همسران
19.8هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
16 فایل
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❤️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: 🍃🌹در اسلام هيچ بنايى ساخته نشد كه نزد خداوند عزّ و جلّ محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.🌹🍃 🔴 تبلیغات و پیشنهادات «مشاوره همسرداری» http://eitaa.com/joinchat/603586571C7ac687810f
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️ ⃣همیشه در انجام کارها از همسرتون نظر بخواین. این کار اقتدار مرد را بالا میبره. 2⃣ قناعت خوبه ولی طوری باشه که همسری متوجه بشه.😉 3⃣ به خانواده همسر فراموش نکنید که باعث بیشتر همسری میشه. 😌 4⃣ خانواده هاتون رو در جریان بحث و دعواتون قرار ندید که خودتون بیشتر آسیب میبینید. 😔 5⃣ با دوستان و آشنایانی که منفی بین و منفی گو هستند، کمتر ارتباط برقرار کنید. 🙄 6⃣ همیشه خداروشکر کنید بابت اینکه سایه همسر بالاسرتونه 🤗 برای خوشبختی هم دعا کنیم. 🙃 ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
✨🍮🍮 در همهمه ی فکری خودم و مادر،‌راهی هتل شدیم. ذهنم،‌میدانی جنگ زده بود برای بافتن و رشته کردن. اینجا هتلهایش هم زیبا بود و من گیج ماندم از آن همه تلاشِ‌ غولهای قدرت برایِ سیاه نمایی.. پیرمرد راننده لبخند زد.. دربان هتل لبخند زد.. مسئول رزرو لبخند زد.. کارگر ساده که حامل چمدانها بود لبخند زد.. اینجا جنس لبخند آدمهایش فرق داشت.. اینجا لبریز بود از مسلمانان ترسو.. در اتاقم را محکم بستم و برای اطمینان بیشتر یک صندلی پشت آن قرار دادم. من حتی از لبخند مسلمان ترسو هم میترسیدم. دانیال همیشه میخندید.. بعد از چند ساعت استراحتِ نافرجام به سراغ متصدی هتل رفتم. باید چند کارگر برایم پیدا میکرد تا آن خانه ارواح، بازیافت میشد. چند لغت فارسی را کنار یکدیگر چیدم.. نمی داستم میتوانم منظورم را برسانم یا نه.. اما باید تلاشم را میکردم. متصدی جوانی خوش چهره بود با رنگی آسیایی. مقابلش ایستادم. با مهربانی نگاهم کرد. جملاتِ از پیش تعیین شده را گفتم.. لبخندش پر رنگتر شد. احتمالا نوعی تمسخر.. مطمئنا کلماتم معنیِ خاصی را انتقال نداد. پرسید،‌می توانم انگلیسی صحبت کنم؟ و من می توانستم.. این ملت با زبان بین الملل هم آشنا بودند؟! یعنی اسلام جلویشان را نمی گرفت؟ کمی عجیب به نظر میرسید.. ماجرای خانه را برایش توضیح دادم و او قول داد تا چند نفر را برای این کار پیدا کند. فردای آن روز آدرس را به کارگران دادم و به همراه مادر راهی خانه شدم. این خانه و حیاتش اگر زیرِ‌خروارها خاک و برگ هم دفن می شد،‌جای تعجب نبود. دوریِ چندین ساله این تبعات را هم داشت. دو کارگر نظافت حیات و دو کارگر نظافت داخل خانه را به عهده گرفتند. وقتی درِ‌چفت شده را به سختی باز کردم مقداری خاک به سمتم هجوم آورد و من ترسیدم.. زنده به گوری کمترینِ لطفِ‌این دیار و مردمانش است. خاطراتِ کودکی زنده شد.. درست در لابه لای مبلهای تار بسته از عنکبوت و زیر سیگاریِ دفن شده در غبارِ‌پدر.. اینجا فقط دانیال می خندید.. و من می دویدم.. او به حماقتم در دلبستگی و من در پی فرار از وابستگی.. مادر با احتیاطی خاص وسایل را زیرو رو میکرد.. گاه لبخند میزد .. گاه می گریست.. با یان تماس گرفتم.. آرامشِ‌ چهره اش را از اینجا هم می توانستم ببینم.. ( کجایی دختر ایرونی ؟؟) جمله اش کامل نشده بود که صدای عصبی عثمان گوشم را آزار داد (‌هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟ آخه تو کی میخوای مثه بقیه آدما زندگی کنی؟ ) ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 🌸آمد خبر از حضرتِ دلدار 🕊که صبح است 🌸خورشید برافروخته 🕊ای یار که صبح است 🌸برخیز و بخوان 🕊نغمه‌ی دلشادِ صبوحی 🌸در باغِ فَلک 🕊گل شده بیدارکه صبح است 🌸ســـــــلام 🌸اول هفته پر از شادی و سلامتی http://eitaa.com/joinchat/897908738C30a1928237 @hamsardarry 💕💕💕
🌹ای لبخــــ😁ــــند 🌹زیبای خــــ✨ـــــــدا ❣دختــــــــــ👧ـــــــرم ❣ روزت مبارکـــــــــــــــــــــــ ✨🌺میــــ🎉ــــــلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختـــــــــــــــــــــر بر همه‌ی زنان و دختران سرزمینم مبـــــــــــــ🎉ـــــــــــارک🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 💕در رابطه با همسر با او باشید: همه در زندگی خود فراز ونشیب دارند. و زمانی که شما احساس می کنید شریک زندگی تان به شما آرامش می دهد احساس خوبی پیدا می کنید. حمایتی که شما در زمان نیاز به شریک خود می دهید، انگار دنیا را به او می دهید. پس سعی کنید همسرتان را وقتی که احساس ناراحتی می کند شاد کنید. ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ ؟ 3⃣این گونه از مردهای رفیق باز در برخی مواقع شروع به آوردن هر کسی به خانه می کنند تا جایی که با یک غفلت در دام و گرفتار می شوند ⛔️ و همین امر سبب از هم پاشیدن زندگی و یا و می شود. ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ 👈فقط همـــــــسر باشيد 👉 👈 همسر باشید نه بازپرس‼️ یعنی 👈❌اینقد سوال جواب نکنید http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️ از تغییراتی که در پوشش و ظاهر همسرتون می‌بینید، کنید.👏 🚫 ندیدن و نگفتن این تغییرات، این موضوع را در ذهنش جا میندازه که بهش توجه ندارین! @hamsardarry 💕💕💕 http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
✨🍮🍮 هیچ وقت.. اگر هم می خواستم،‌ خدایِ‌ این نمی گذاشت..حوصله ای برای پاسخگویی نبود ‌پس گوشی را قطع کردم.. چندین بار گوشیم زنگ خورد. عثمان بود. جواب ندادم.. ناگهان صدایی عجیب در حیات پیچید.. صوت داشت.. آهنگ داشت.. چیزی شبیه به کلماتِ‌ سجاده نشینِ مادر.. انگار خدای این مسلمانان سوهان به دست گرفته بود برای شکنجه ام.. درد به معده و سرم هجوم آورد.حالم خوب نبود و انگار قصد بدتر شدن داشت.. کاش گوشهایم نمی شنید.منبعِ‌ این صداها از کدام طرف بود؟؟ بی حس و حال، جمع شده در معده،رویِ‌یکی از پله ها نشستم. یکی از کارگران که مردی میانسال بود در حالیکه آستینش را بالا میزد به سمت حوض رفت.شیرِ آبِ‌کنارش را باز کرد.آّب با فشار و رنگی زرد  از آن خارج شد.. مرد چه میکرد؟؟ یعنی وضو بود؟؟ اما مادر و یا عثمان که به این شکل انجامش نمیدادند.. روبه رویم ایستاد (خانووم نمیدونید قبله کدوم طرفه؟) مضحکترین سوال ممکن را پرسید آن هم از من.. مسیرِ خانه یِ خدایش را از من میخواست؟ پسر جوانی که همراهش بود صدایش زد (مشتی.. این فارسی بلد نیست.. حالا مجبوری الان نماز بخوونی؟؟ برو خونه بخوون..) مرد سری  تکان داد ( نمازو باید اول وقت خووند..) پسر جوان سر از تاسف تکان داد.. یعنی مسلمان نبود؟ دختری جوان از خانه خارج شد (مشتی قبله اینوره.. سجاده تو یکی از اتاقا پهن بود.. اون خانوومه هم رفت روش وایستاد واسه نماز..) پیرمرد تشکری پر محبت کرد (ممنون دخترم.. ببین میتونی یه مهر واسم پیدا کنی..). دختر ایستاد ( نه ظاهرا از اهل سنت هستن.. اون خانوومه نه مثه ما وضو گرفت.. نه مثه ما نماز خووند.. مهرم نداشت..) پیرمرد با چشمانی مهربان به سمت باغچه رفت. چیزی را در آن جستجو کرد. سپس با سنگی کوچک در گوشه ایی از باغ ایستاد. سنگ را روی چمن ها قرار داد و روبه رویش ایستاد.. نماز خواند.. تقریبا شبیه به مادر با اندکی تفاوت.. سجده رفت.. اما به روی سنگ.. خدای این مردمان در این سنگ خلاصه میشد؟؟  چقدر حقیر..صدای گوشی بلند شد.. اینبار یان بود (دختر ایرونی هم انقدر کم حوصله ؟؟ اون دیوونه که گذاشت رفت) برای کنترل درد معده نفسهایی عمیق کشیدم. صدایش نگران شد ( سارا حالت خوبه؟ ) نه.. خوب نبود.. سکوت کردم (سارا.. ما با هم دوستیم.. پس بگو چی شده.. مشکل کجاست.. حال مادر چطوره؟؟ ). چشمم به نماز خواندنِ پیرمردِ‌ کارگر بود ( از اینجا بدم میاد..) باز هم صدایش نرم شد و حرفهایش پر آرامش.. ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb @hamsardarry 💕💕💕