👇👇
هیچکس به احساس من توجه نکرد... این که چی می خوام... حتی خود تو...
سر علیرضا به نشانه ی باور نداشتن به طرفین تکان خورد و نالید:
-همش نقشه بود؟ ...تو داری با من و دلم بازی می کنی ؟
نگاه علیرضا بی حس شد... خالی و سرد و خاموش ... چیزی در دل حریر فرو ریخت ... انگار به یکباره گرمای چشمان علیرضا به زمهریری سرد و جانسوز تبدیل شد ... اخرین جمله ی علیرضا کوبنده و خشمگین بود:
-چی می خوای که من ندارم ...
انگشتانش درهم قفل شد ...باید لرزی که از سرمای وجود او بر جانش نشسته بود را آرام می کرد...آرام لب زد:
- من عاشقت نیستم ... این کافی نیست ؟
کلمات همچون پتکی سهمگین بر وجود خسته و بی خواب علیرضا نشست... بعد از دو روز سخت و خسته کننده ،حجم این کلمات از ظرفیتش خارج بود ... اما نا امیدانه اخرین چنگ را به ریسمان باقی مانده انداخت:
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
💜✨سـ😊✋ـلام
⚪️✨صبح زیباتون بخیر
💜✨و بشادی ان شاءالله
💜✨روزتون پر از مهر خدایی،
⚪️✨غم هاتون کوتاه
💜✨عمرتون بلند و باعزت
⚪️✨آرزوهاتون دست يافتنی
💜✨لبتون خندون
⚪️✨و دلتون شاد....
💜✨دست مهربون خدا
⚪️✨همیشه به همراهتون
💜✨با بهترین آرزوها
⚪️✨روز خوبی داشته باشید
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b
❤️🍃❤️
🤍 #مجردیندرشرفازدواجبخوانند
🅾تله های رایج در ازدواج
تله پنجم : عجله
👈شما آخرین فرزند خانه هستید که مجرد مانده
چشم مادر و پدرتان به شماست که نوهشان را ببینند.
👈شما خواهر بزرگتر هستید
و ازدواج خواهر کوچکترتان در گرو ازدواج شماست.
👈 یا اصلاً سن شما بالا رفته و احساس میکنید برای ازدواجتان دیر شده است.
❗️هیچ کدام از این موارد نباید باعث شود كه
شما عجولانه و نسنجیده تن به ازدواج بدهید.❗️
🔴در هر انتخابی، وقتی ما در شرایط اضطرار و عجله قرار میگیریم
امکان اشتباه کردنمان چندین برابر میشود
❌ پس اجازه ندهید آینده زندگیتان قربانی عجله شود.
@hamsardarry 💕💕💕
واسه تپش این
‹ قلب › همیشه بهونه ای!👩❤️👨🤍
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
😍😘😍
❤️🍃❤️
#همسرانه
یه خانووم با سیاست
✅داغ هر بحث و دعوا با همسرش رو به دل دیگران میذاره✅
تو خونه هر بحث و دعوایی که داشتین تو جمع بروز ندین⛔️
دشمناتونو دلشاد نکنید❌
اگر دوست ندارین کسی تو زندگی شما دخالت کنه
دعواهاتون رو به خلوت دو نفره تون ببرید👌
در زمان ناراحتی گله و شکایت نکنید
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#همسرانبدانند
❗️مواردی که میتونه به هر رابطهای آسیب بزنه:
۱. گمانهزنی کردن
۲. داشتن انتظارات واهی
۳. برطرف نکردن سوءتفاهما و حرف نزدن
۴. رد کردن خط قرمزهای هم دیگه
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#تربیت_در_زندگی_متاهلی
لطفا...🙏👇
👈‼️علاقه ات را مخفی نکن
🔻ما همگی نیاز به دوست داشتن داریم و زنان بیشتر از مردان به دوست داشتن نیاز دارند.😘
‼️ نمی خواهد با کادو یا هدیه یا جشن ابراز علاقه کنید
👈❤️شما میتوانید با چند جمله ساده وکوتاه این علاقه را ابراز کنید.
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_76
- نکنه رفتارای عمه باعث شده اینجوری کنی؟ آره حریر...
اما حریر بی رحمانه نگاهش کرد ... درد در چشمان علیرضا نشست ... ریشه انداخت به تمام وجودش ... باورش نمی شد ... تمام شده بود ... دست برد و اولین دکمه ی پیراهنش را باز کرد ... راه نفسش بدجور بسته شده بود .
-هیچکی به من و خواسته م توجهی نکرد...اصلا برات مهمه ؟
-من عاشقتم .. این کافی نیست؟
@hamsardarry 💕💕💕
👇👇
-نه کافی نیست، چون من دلم یه جای دیگه ست...
بی اراده دست روی دهانش گذاشت ...حرفی که نباید می زد بی اختیار از دهانش بیرون پریده بود... نگاهش به چهره ی ترسناک علیرضا خیره ماند ... صورتش کبود شده بود ... رگه های از خون در چشمانش سرخی ترسناکی را به نمایش گذاشته بود ... انگشتان علیرضا در هم مشت شد ... گامی به جلو برداشت... نفس در سینه ی حریر حبس شد و از ترس گامی به عقب گذاشت... مطمئناخونش حلال شده بود ... جلوی مردی که نشان کرده اش بود حرف از عشق و علاقه به مردی دیگر زده بود .. علیرضا مقابلش ایستاد ... چشمان به خون نشسته اش را به او دوخت ... فشار دندان هایش را که به روی هم کلید شده بود، از همین فاصله حس می کرد ... پر از ترس آب دهانش را قورت داد ...نگاهش به روی رگ های پیشانی علیرضا که ورم کرده بود و نبض می زد خیره ماند... علیرضا جلوتر آمد و حریر بی اختیار به عقب کشیده شد ... حالا بین دیوار و اندام علیرضا گیر افتاده بود ... عرق از سر و روی علیرضا می چکید ... چیزی تا مرز سکته باقی نمانده بود ... نگاه سرخش را قفل نگاه حریر کرد ... حالش از خودش به هم می خورد ... چند بار لب زد ... کلمات در سینه اش گم شده بود .. چرا نمی توانست چیزی بگوید ... مشتش را بالا آورد .. حریر از ترس چشم بست ... اما با صدای ضربه ی محکمی هینی کشید و هراسان چشم باز کرد ... مشت علیرضا درست جایی نزدیک صورت او کنار دیوار نشست ...علیرضا بی نفس له له می زد ... قفسه ی سینه اش به شدت بالا و پایین می شد... چه قدر خود را کنترل کرده بود ... نفس حبس شده ی حریر از سینه رها شد ... علیرضا بی آن که نگاه ازچشمان ترسیده ی او بگیرد ،گامی به عقب کشید .. درد در صورتش جاری بود ... نزدیک در شد و پشت به حریر کرد ...
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِاللّٰهِالرَّحْمٰنِالرَّحیٖم✨
سلام برکسانی که قلب
انسانهارو❤️
امانت الهی میدانند💫
سلام به شما دوستان و عزیزان که مهرتان
همیشه در قلب ما جاودانه است
صبح سه شنبه تون بخیر و نیک فرجام🌸🍂
http://eitaa.com/joinchat/896860162C815a5bd76b