❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_113
👇
- تو .. تو خودت چی می خوای ؟ منو می خوای یا زنی با شرایط مادرت؟
لبخند خاصی بر لب های اریا نشست... داشت او را به مرگ می گرفت که به تب راضی شود ... باید کاری می کرد که خود پریناز به نقشه هایش تن بدهد ... این طوری فردا روز ادعایی نداشت و طلبکاری نمی کرد ...این طوری برایش شاخ نمی شد ...انگشتانش را جلو اورد و روی گونه های گر گرفته ی او کشید ...حالا باید نرم می رفت جلو.. دخترک به راحتی وا داده بود ...
- چیزی که خودت می دونی رو بازم می پرسی؟
چشمان پریناز درمانده و مستاصل داشت دو دو می زد ...
-نه نمی دونم... الان دیگه مطمئن نیستم... بهم بگو اریا ...
حالا اریا به هدف رسیده گفت:
@hamsardarry 💕💕💕