❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_237
با صدای علیرضا از افکارش بیرون آمد ...
بی حواس دستمال را روی زخم کشیده بود و صدای او را در آورده بود ...
علیرضا از درد مچش را گرفته بود ...
دوباره نگاه ها در هم گره خورد ..
چرا هیچ وقت این نگاه خاص را ندیده بود ...
انگار پرده ی دوخته شده از نفرت کنار رفته بود و خورشید تابان از پس ان بیرون زده بود ...
قلبش بی اختیار در سینه می کوفت و به نفس نفس افتاده بود ...
@hamsardarry💕💕💕