❤️🍃❤️
#حریری_به_عطر_یاس_پارت_246
هجوم درد بیچاره اش کرده بود ...
انگار نه انگار که دقایقی پیش شعر و شاعری اش گل کرده بود ...
این همه درد کجا پنهان شده بود ؟
مگر نه این که تا همین چند ثانیه ی پیش کنار حریر
هیچ دردی را احساس نمی کرد...
نگاهش به سمت حریر رفت ...
آخر دوای دردش آن جا ایستاده بود ...
- نه عمه ..
تو رو خدا سر و صدا نکن ...
به حسن زنگ می زنم میاد دنبالم ...
به خدا هیچیم نیست ...
زری گردنش را قوسی داد و با لحنی طلبکارانه گفت:
@hamsardarry💕💕💕